قدس آنلاین-در مقاله تخصصی در مجلهای اقتصادی که درباره صنعت خودروسازی به چاپ رسیده بود، دو نکته توجهم را جلب کرد.
نخست اینکه مدیران دو شرکت مثلاً کارتل خودروسازی ایران «خود را کارمند دولت میدانند» و معمولاً پس از دو سه سال عوض میشوند و برایشان مهم نیست کارخانههای خودروسازی پس از رفتن آنها چه بر سرشان میآید.
حرفهایی توأم با اغراق و چاخان و بزرگنمایی میزنند (مثل حرفهایی که خود من از خاوری؛ رئیس پیشین و متواری بانک ملی در یک مصاحبه که خودش اظهار تأمل کرده بود من با او صحبت کنم، شنیدم. میگفت بانک ملی بزرگترین بانک خاورمیانه است و بزودی بزرگترین بانک جهان خواهد شد)، قراردادهایی میبندند، به چندین سفر خوش خاطره اروپا و چین و ماچین میروند، دفاتر کار شیک برای خود با مبلمان ۱۰۰ میلیون تومان، بلکه بیشتر ترتیب میدهند و پس انداز کافی میکنند، حقوق و پاداش نجومی میگیرند، دلال بازی در کارخانه و در فروشگاه را رواج میدهند و ناگهان عوضشان میکنند و شغل بهتری به ایشان میدهند.
نکته دوم این بود که در شرکتهای خودروسازی ایران تخصص مهم نیست. مثلاً به یک لیسانس پرستاری پست فنی و تخصصی مهمی در زمینه خودروسازی میدهند. باور کنید در مقاله آورده شده بود لیسانس پرستاری و مدیریت مهم در صنعت خودروسازی مثل میرزا محمود خان که در زمان مظفرالدین شاه سالها او را به اروپا فرستادند و در رشته نجوم و آسترونومی تحصیل کرد و وقتی به ایران برگشت مظفرالدین شاه احضارش کرد و گفت بلدی تلگراف مخابره کنی؟ گفت: خیر قربان، گفت: بلدی خوابهای مرا تعبیر کنی؟ اصلاً ستارهشناس و فالبین دربار باش.
در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان خواندم این میرزا محمودخان که در فرانسه پشت تلسکوپ مینشست و ستارهها را رصد میکرد، سیاره ناشناختهای کشف کرد که آن را به نام او سیاره محمود میخواندند، خلاصه آنکه به هر ترتیب هر کس از خارج بازمیگشت شغلی که اصلاً در آن تخصص نداشت به او میدادند.
در زمان شاه هم این روش متداول بود. مثلاً سرلشکر مهدیقلی علوی مقدم دامپزشک بود، او را به جای اینکه رئیس دامپزشکی ارتش کنند، مدتی فرماندار نظامی و مدتی رئیس شهربانی کردند، آن هم هفت سال که چه کارها کرد و چه فسادی بالا آورد. دکتر ایادی هم دامپزشکی خوانده بود. او را هم سالها پزشک مخصوص کردند، در سال ۱۳۲۹ نتوانست ابتلای ملکه ثریا را به حصبه تشخیص دهد و ماهها عروس دربار را در بستر نقاهت خواباند.
دکتر خطیبی استاد ادبیات بود. او را دبیرکل جمعیت شیر و خورشید سرخ کردند. دکتر اقبال پزشک امراض عفونی بود. او را مدیرعامل شرکت ملی نفت کردند که هم بیکار نباشد هم بودجه نفت در دسترس دربار باشد.
دکتر مهدی نامدار پزشک داروساز بود، او را رئیس مدرسه تئاتر کردند؛ چون در مجالس خصوصی ادا درمیآورد و همه را میخنداند. چند بار هم شهردار شد، قرار بود برای تهران اپرا بسازد آن هم در کشوری که یک متن اپرا یا یک خواننده حسابی موجود نبود. در کشور ما خیلی از مشاغل وجود دارد که افرادی را که هیچ تخصصی در رشته مرتبط ندارند، متصدی آن میکنند که مانند آن شاهزاده قاجار که برای اینکه حقوق و مستمری داشته باشد به فیلبان مخصوص شاه گماردند و او نه تخصصی در این کار داشت نه در عمر خود فیلی دیده بود.
وقتی شاه از سفر دوم فرنگستان برگشت به او دستور دادند سر زنجیر فیل را بگیرد و در جاده کرج- تهران به حضور شاهانه و مستقبلین که سفرای روس و فرانسه و انگلیس و عثمانی و هلند و بلژیک و چند کشور دیگر میان مستقبلین بودند، بیاورد و فیل را وادار کند بر زمین زانو بزند و به شاه با خروشی که از دهان درمیآورد، ادای احترام کند. این کارها فوت و فنی داشت که فیلبانان هندی که فیل را از هند میآوردند به فیلبانان ایرانی یاد میدادند. چون فیلبان مرده بود و کسی نمیتوانست این ترفندها را به شاهزاده یاد بدهد.
وقتی زنجیر فیل را در جاده قدیم کرج که به میدان گمرک میرسید، دست شاهزاده دادند، شاهزاده دهاتی مات و مبهوت ماند و هی دور فیل میدوید و نمیدانست چگونه سر او را که به علت خرطوم شاهزاده تصور میکرد دم حیوان است، پیدا کند و چکشی را که باید آرام به فیل بکوبد چگونه بر برش مینوازد.
حتی بلد نبود چگونه فیل را به نشستن وادار کند. از بس دور فیل دوید و جیغ زد فیل عصبانی شد و با خرطوم خود کمر او را گرفت به هوا برد و محکم بر زمین زد. وضعیت شاهزاده طوری زار و نزار بود که همه مستقبلین قاه قاه خندیدند. چون زمین را آبپاشی کرده بود، شاهزاده به زحمت از زمین برخاست و در حالی که قبای زردوزی شده و مدال و نشان دار و حمایل منبر عالی گل آلود شده بود، شاه عصبانی پرسید: پدر سوخته، آبروی مقام سلطنت را بردی و بعد با عصبانیت از صدراعظم پرسید: کاری بهتر برای این احمق نداشتید به او محول کنید؟
شاهزاده که از ترس میلرزید و ضربه سنگین خرطوم فیل هنگام پرتاب کردنش بر زمین استخوان هایش را به درد آورده بود، یک دفعه از کوره در رفت و چون ناصرالدین شاه، نبیره عباس میرزا برادر اعیانی و ناتنی او بود، ناگهان به صدای بلند گفت: عموزاده جان، این شغل بود سی ما تراشیدی؟ آخه من چه مدونم این جانور سرش کنه، تهش کنه؟ (من نمیدانم سر این حیوان کجا و باسن آن کجاست؟) همه به قهقهه خندیدند و شاه هم اختیارش را از دست داد و شروع کرد به خندیدن.
متأسفانه این سنت پسندیده قرنها در کشور ما جاری است، حاج میرزا ابراهیم خان کلانتر شیراز، میراب باشی شیراز بود سالها امور سیاست داخلی و خارجی کشور را به او سپرده بود. محمد تقی خان شیرازی باغ خودش را آب میداد. در زمان نادرشاه مدتی فرمانده نیروی دریایی شد. میخواهید من هزار مثل بزنم که اغلب افراد سر پست هایی که در آن تخصص دارند، نیستند.
نظر شما