قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: سکوتش مثل آتش زیر خاکستر است... یکی خوبتر می شود اینجا، یکی بدنیا می آید، یکی می میرد...
اسرارآمیز و دوست نداشتنی ست... از کم و کسری سلامت، دلت بهانه می گیرد اینجا... و می شود ذهن آدم ها را، زیر نور شب خوابی که می ریزد توی اتاق، خواند...
همراه باشی یا بیمار، توفیری ندارد؛ در کشدارترین ساعات عمرت، غلتانی... جوری که باید به دادِ وهم ات برسی، وَهم درآمیخته با ناله های ضعیف و قوی.
شاید سر که بگردانی هر گوشه ای سبد گلی چشمک بزند اما عشوه شان به چشم نمی آید... تقریباً همنشینی با خوراک و کتاب و موبایل هم، به همین ترتیب... دیگر هیچ کدام ناجی نیستند... بهترین ناجی اینجا آمدن صدای پای طبیب است... حکیمی که با عشق ویزیت می کند و قهر و غضب ندارد.
اُبهت شب های بیمارستان بسیار است... بخاطر تخت های روان اتاق عمل که ذهنت را اشغال می کنند! بخاطر سماجت موذی درد! «یا حسین» های ممتد و استخوان شکن خواهرانی که برادر را از دست داده اند!
تعقیب و گریزهای غریبی که فقط مختص این نقطه دنیاست! فقط و فقط و فقط!
این شب ها همخانه سِرم و آمپول و الکل ایم... در بیمارستانی که سفیدپوش هایش بی رمق اند و مراقب های تخت بغلی، زود زود عوض می شوند... این شب ها که سوره یونس، توبه، نحل و شعرا از زبان مان دور نمی شود.
پی نوشت: این شب ها حالم، حالِ سنجاقک خشک شده پشت توری ست... در مقرّی ناآرام و پُردرد که تاریکی اش زمین تا آسمان با سالن سینما فرق می کنند...!
نظر شما