اگر بگوییم شعر زبان را زنده میکند حرفی به گزاف نگفتهایم.
سخن گفتن و نوشتن ما در زندگی روزمره تقریباً خودکار و ناخودآگاه صورت میگیرد. درست مثل رانندگی که به صورت خودکار صورت میگیرد. کاربرد خودکار زبان تمام ارزش آن را در معنای آن خلاصه میکند در نتیجه خود زبان صرفاً چون آلات و ابزاری خشک فقط وجهی عمل گرا مییابد و نه زیباشناختی.
از راههایی که میتواند وجه معنارسانی زبان را به چالش بکشد، رویارویی با مفاهیم مستقر و تثبت شده و ارائۀ بُعدی تازه از آنهاست. در این وضعیت مخاطب ناگهان با وجهی نامنتظره از کلمات رو به رو میشود و ناخودآگاه برای درک موقعیت تازه متوجه زبان و کارمرد بدیع و غیرروزمره آن میشود.
«آذر عاصمی» در شعر خود مفهوم عادی و آشنا و باارزش آزادی را به چالش میکشد و برخلاف انتظار خواننده از آن میترسد! اما چه منطق شاعرانهای پشت این حکم عجیب وجود دارد؟
شاعر در این متن شوری حماسی را منتقل میکند. شوری آن چنان پرجوش که ادامه مبارزه در راه آزادی را به رخوت جاری در آزادی ترجیح میدهد! این ترجیح یک موقعیت پاردوکسیکال و متناقض نما و نه متناقض را ایجاد میکند. موقعیتی که در آن، ابتدا ارزش آزادی زیر سؤال میرود اما درواقع تقدیس میشود!
این ساخت شکنی در رویارویی با مفهومیخشک و ثابت شده شگرد «عاصمی» در ایجاد شگفتی در مخاطب و احیای زبان نزد اوست.
*تنها فروغ است که میماند/ آذر عاصمی/ اندیشمندان کسرا/ 1395/ صفحه 37.
نظر شما