قدس آنلاین، گروه استان ها- راضیه کشاورز: هیولای اعتیاد توان اندیشه، پشتکار، کوشش، نوآوری و سازندگی و سبک زندگی سالم را در انسانها بهویژه در نسل جوان جامعه، از بین میبرد.
امروز تصمیم گرفتم برای تهیه گزارش سری به کمپ بانوان بزنم، کمپی که بنا شده تا نقاب از چهره بسیاری از زنان آلوده به مواد مخدر بردارد و آنها را پاک به آغوش خانواده بازگرداند.
در این کمپ با خانمی ۳۷ ساله به نام «مریم» آشنا شدم که ۲۰ سال از بهترین روزهای زندگی خود را صرف مواد مخدر کرده بود.
دستانش می لرزید، چهره ای خسته داشت و زیبایی در صورت او دیده نمی شد؛ می گفت بهترین روزهای زندگیم را با مواد مخدر نابود کردم، به تمام هستی و فرزندم بی توجهی کردم و حالا پشیمانم.
سر صحبت را با او باز کردم و پرسیدم: «دوست دارم به ۲۰ سال پیش برگردم، آن زمان که دختری ۱۷ ساله بودی»؛ چه عاملی باعث آشنایی تو با مواد مخدر شد؟
پدر و مادرم هر دو اعتیاد داشتند، ما ۷ خواهر و برادر بودیم که اعتیاد والدین زندگی ما را به نابودی کشاند و باعث شد تا کم کم از فامیل دور شویم و پس از آن آرام آرام ما هم معتاد به مواد مخدر شدیم.
اول پدرتان مصرف کننده بود، اما چه اتفاقی افتاد که مادرتان هم به مصرف مواد مخدر گرایش پیدا کرد؟
اوایل که در خانه که پدرم مواد مخدر مصرف میکرد، مادرم شاکی می شد اما کم کم او هم معتاد شد و دو نفری در گوشه ای از خانه مشغول مصرف بودند، من و خواهر و برادرانم هم در یک اتاق گاهی با هم بازی می کردیم و گاهی نیم نگاهی به آنها می انداختیم.
اوضاع زندگی تان چگونه بود؟
همه چیز خوب بود، اما با ورود مواد مخدر به خانه، یکی پس از دیگری معتاد شدیم و زمانی بود که همه ما از مصرف تریاک و کراک، به تزریق مواد کشیده شدیم.
خانواده ۹ نفره ای بودیم که همه با هم مواد مصرف میکردیم.
شغل پدرت چه بود؟
پدرم نقاش بود، مادرم هم خانه داری می کرد.
چه سرنوشتی برای زندگی شما به وجود آمد؟
ما بچه ها چشممان به دست پدر و مادر بود، مواد را در دست آنها می دیدیم و دوست داشتیم تجربه کنیم، برادرم از سن ۱۵ سالگی معتاد شد و بعد از او همه ما مصرف مواد مخدر را شروع کردیم.
زندگی ما از خانه به پارک خوابی و کارتن خوابی کشیده شد، با در به دری زندگی میکردیم تا وقتی که یکی از خواهرانم ازدواج کرد و همسر او باعث شد به کمپ برویم و از مواد دور باشیم.
فضای خانه با اعتیاد مسموم شده بود، شما چطور زندگی میکردید؟
چیزی یادم نمی آید، نمی دانم آن روزها را چگونه می گذراندیم، گاهی دوست داشتم از مواد دور شوم، اما اراده قوی نداشتم.
هیچ آگاهی از عوارض مصرف مواد نداشتی؟
هیچ کسی ما را راهنمایی نمی کرد، نمی گفتند راه این نیست یا عاقبت ندارد، از طرف دیگر تهیه مواد بسیار راحت شده است.
چقدر سواد داری؟
من تا اول راهنمایی درس خواندم و پس از آن به دلیل اعتیادی که داشتم از درس خواندن سرد شدم.
به عنوان یک خانم جوان که ۲۰ سال در این راه بودی و هر لحظه زندگی تلخی داشتی، چه آسیب هایی در این مسیر به شما رسید؟
در سن ۲۰ سالگی با فردی که تنها قصد سوءاستفاده از من را داشت ارتباط برقرار کردم که حاصل آن یک فرزند پسر بدون شناسنامه بود.
در حال حاضر پسری ۱۵ ساله دارم که نه هویت دارد و نه مدرسه رفته؛ از این بابت عذاب وجدان می کشم و این موضوع باعث نابودی من شده؛ بارها شده بود برای تامین ذره ای مواد مخدر حاضر می شدم هر گونه توهین و تحقیری را تحمل کنم.
حالا هرچه به یاد می آورم برای اندکی مواد مخدر به چه افرادی رو می زدم از خودم بدم می آید و می گویم چرا من در این مسیر رفتم.
در حال حاضر پسرت کجا زندگی می کند؟
او پیش مادرم زندگی می کند.
سرنوشت خانواده ات چطور شد؟
مادرم سه سال پیش اعتیاد را ترک کرد، وقتی هم من به کمپ آمدم مادرم سه روز از غصه من در کما بود.
او مرتب می گفت چرا به خودت نمی آیی پسرت بزرگ شده چرا ترک نمی کنی؟ من هم دوست دارم ترک کنم چون از این وضعیتی که دارم خسته شده ام.
به این فکر نمی کنی که آینده پسر ۱۵ ساله ات را به تباهی کشانده ای؟
بله، پسرم از من دور شده، صبح تا شب در خیابان ها پرسه می زند وفقط شب ها برای خواب به خانه می آید.
مواد به قدری مرا درگیر خود کرد که اصلا نفهمیدم بر من چه گذشت و به پسرم چه ظلمی کردم چون فقط به فکر لحظه ای بودم که مواد را مصرف کنم، در آن زمان همه چیز از یادم می رفت.
من تجربه مصرف هر گونه مواد مخدری را دارم، هر موادی را که فکر کنید مصرف کردم؛ اگر مواد بود جواب سلام همه را میدادم.
از خواهر و برادرانت خبر داری؟
حالا خواهر و برادرانم هم مثل من به کمپ رفته اند تا ترک کنند. روزی که به کمپ آمدم جای جای بدنم سیاه بود، آمدم تا دیگر آلوده نباشم، می خواهم پاک شوم و بعد پسرم را از این باتلاق وبگردی و پرسه زنی در خیابان ها نجات دهم تا با کمک خدا از این به بعد روی خوش زندگی را تجربه کنم.
به گزارش قدس آنلاین، حالا مریم مدتی است از مصرف مواد مخدر پاک شده، کم کم آواز قناری را می شنود، سعی می کند سبزی برگ، قرمزی گل و خورشیدی که هر روز گرم تر و پر فروغ تر در آسمانی که هر روز آبی تر می شود را ببیند.
نظر شما