قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: عزیزجان با آبان بازی می کند و می بینم که آن وسط ها، یادش نمی رود دکمه ذکرشمارش را فشار دهد.
تدارک «ته چین» داده ایم من و خواهری... و نشسته ایم در حضور باران و صدای بَم آقاجانی که برای «گلی» کتابِ قصه می خواند.
انتظارمان قایم کردنی نیست! حواسمان پی تلفنِ خانه است که زنگ بخورد و نمی خورد! خودمان هم که شماره می گیریم، ریجکت می شویم!
موبایل را رها می کنم و می روم روی ایوان. خدا هم آنجاست با لشکری از ابرها.
خواهری هم می آید و شیطنت آمیز یک گل صورتی می چیند برای موهای گل ترمه که زنگ خانه می خورد.
زیرهوای بی نظیر، در روی اولین میهمان باز می کنم. آقای برادر است و خانواده.
با یک استکان چای، گوش شده ایم برای قصه اش... حکایتی که تغییر می دهد معادله ذهنی ام را... آخر، مال فیلم ها و کتاب ها می دیدم که گم کرده ی کسی را برگردانند و زنگ بزنند به صاحبِ مال که جناب بیا به فلان آدرس!
ولی برادرخان رفت و واقعاً با کیف اش برگشت... مدارک، اسناد، پول، کارت ها سرجایشان بودند.
جرعه ای چای می نوشیم و می شنویم که یکی از کارگران افغان، کیف را پیدا می کند و زنگ می زند و اصرار به مژدگانی را هم نمی پذیرد! می گوید: گم کرده ات را برگرداندم که گم کرده ام را برگردانند!
گل صورتی روی موهای «گل ترمه» نشسته است، لبخند توی نگاه برادر و باران به جان باغچه... زنگ خانه می خورد. مهمان بعدی ست.
امروز دیگر باورم می شود بعضی از اطلاعات ذخیره شده ام قِناس است و باید دست به کار ترمیم شان شوم!
نظر شما