یکم. «خانه خودم»، «باغ خودم»، «خودروی خودم»، «اتاق خودم» و دهها و صدها احساس مالکیت دیگر... نمیدانم این حسِ مالکیت، به اندازهای که در ایرانِ نازنینِ ما پر رنگ است، آیا در کشورهای دیگر هم - بر سرِ کوی و برزن- چنین فریاد زده میشود و برایش فخر میفروشند؟... راستش را بخواهید، من دراین باره، چیزی نمیدانم. شما اگر میدانید، خوشا به احوالتان!
دوم. دخترک چهار سالهای دارم که چندی است، بر روی اسباب بازیها و داراییهای کوچکش، حساس شده و حس مالکیتش را بر زبان میآورد و به وقتِ از دست دادنِ دلبستگیهای کوچکش، گریه یا اعتراض میکند.... میگویند، اقتضای سناش است.... اگر چهار-پنج سالگی، روزگارِ شناخت و ابرازِ حس مالکیت است، پس حسِ مالکیت و «مال من» و «مال خودم» هایی که بزرگترها و بزرگتَرَکها بر زبانشان میآورند و فریادش میکنند، آن دیگر چه صیغهای است؟
سوم. شاید همین «حسِ مالکیت» و دلبستگی به «مالِ خود» و آرامش و آسودگی خیالِ پس از مالکیتِ شخصی است که موجب میشود، در این شهرِ نازنین- که مشهد مینامندش- فلان وزارتخانه و بهمان سازمان و اداره و بانک و نهاد که دولتی است، یا خصولتی و یا عمومی، بیاید و برای زیرمجموعه خودش، هتل و مهمانسرا بسازد.... دمشان گرم! بر چشمِ کور لعنت! حسود هرگز نیاسود!... آقاجان! مگر نمیتوانی ببینی، به فکرِ آسودگی و آرامشِ کارکنانشان هستند و میخواهند، آنها - به وقت زیارت- در جایی اقامت کنند که «مالِ خودشان» است !... به شما چه ربطی دارد؟ «پولِ بی زبان» را هرجور که بخواهند، خرج میکنند. گناه که نکردهاند.
چهارم. دهها - و بلکم- صدها تابلوی بزرگ و کوچک را در مناطق گوناگون مشهد میبینی که نشان میدهد، آن ساختمانِ خوش نما و شیک آجر سه سانت را فلان سازمان یا اداره ساخته تا کارکنانش، وقتی برای زیارت به این شهر میآیند، به جای رفتن به هتلها و زائرسراها به آن جا بروند و اقامت کنند. هزینه هایش را هم – یحتمل- از حقوقشان -به صورت قسطی- کم میکنند تا شیرینیِ سفر، به جانشان بیشتر بنشیند.... تا این جای کار، من ایرادی را متوجه این رویکرد نمیبینم، اما آنجا نسبت به این موضوع کمی حساس میشوم، که دو واقعیت را پیش چشمِ خودم ببینم.... نخست، ظرفیت خالی و کسادی ِ کار بیشترِ هتلها و مهمانسراهایی که بخش خصوصی ساخته و برایش سرمایه گذاری هنگفت کرده اند(آمارش را با یک جست و جوی ساده میتوانید، دربیاورید ) و دوم، هزینه سرسام آورِ تعمیر و نگهداریِ ساختمان و نیز هزینههای جاریِ خرید تجهیزات و لوازم و دستمزد ماهانه سرایدار و... که وقتی با خوابِ سرمایه اولیه، جمع زده و سپس با خروجی و مواهبِ مادی و معنویاش، قیاس میشود، یک علامت سؤال گُنده را در ذهنِ هر آدمی که «دو دو تا چهار تا» بلد است، مینشاند.
پنجم. مدیون هستید، اگر این نوشته را یک رپورتاژ برای هتلداران مشهدی بدانید!... اینجانب با این جماعتِ پولدارِ محترمِ کارآفرین که - بسیاری شان- این روزها هشت شان، گروی نُه شان است و از خالی بودن ظرفیتِ اتاق هایشان نالان و گریان هستند، سرِ سوزنی رفاقت و آشنایی ندارم. اما همین را میدانم، خالی ماندنِ ظرفیتِ هتلها – از چند ستاره تا بی ستاره- و اتاقِ میهمانسراها و زائرسراهای بزرگ و متوسط و کوچک – در شهری که اقتصادش بر پایه «گردشگریِ مذهبی» میچرخد- معنایش چیزی نیست، به جز رکود و به خاکِ سیاه نشستنِ یک صنعت که هزاران هزار تَن بر سَرِ سفرهاش نشستهاند و از این راه، نان میخورند و برای خانواده هاشان «روزی» میبرند.
ششم. یکی از آن سوی میز میگوید: شما غصه این صنف را نخور! خودشان خوب بلد هستند، در زمانِ اوجِ سفرِ زائرها به مشهد، چه گونه تلافیِ روزگارِ رکود و بی رونقی را دربیاورند و با دوبله و سوبله و چوبله و پوبله (!) حساب کردنِ تعرفههای اتاقها و هزینههای جانبی و «من درآوردی»، دستِ گردشگر و زائرِ درمانده را در پوستِ گردو بگذارند.... اگر تیغ زدن هایی از این دست – گاه و بی گاه- در کار باشد – که دور از ذهن هم نیست چنین باشد – از همه تان اجازه میخواهم رک و بی پرده و به بانگِ بلند بگویم که «لعنت خدا» بر هر که زائر امام رضا(ع) را میرنجاند.... هرچند، همه مان میدانیم، پاسخ دست درازیها و «مسافر چزانی»های شماری فرصت طلب در این صنف، تنبیه کردن همه صنعت هتلداری و به نابودی کشاندن آن نیست.
نظر شما