قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: نمی گویم می خواهم با جنوبی های بی آب و هوا، ذره ای همدردی کنم... می گویم بگذارید بود و نبود انرژی را بیشتر بفهمم.
موبایل، باطری اش پُر نیست اما همسفر این تکنولوژی بدردبخور می شوم تا مجازی گردی کنم. از گروه ها و کانال های موردعلاقه استارت می زنم.
در دورهمی دوستانه می بینم به عروسی دعوت شده ام... گپ و گفت ها را تا انتها دنبال می کنم. خصوصاً رفیقی را که، مُدام همه را جانم و عشقم و قلبم خطاب می کند و سَر در نمی آورم چرا؟
گروه خانوادگی را باز می کنم. یک پیام نخوانده دارم آنجا... آفرینش جان با استیکر خنده نوشته لطفاً انرژی های مثبت بفرستید برایم.
پیام مالِ بیست دقیقه پیش است. ریپلای می کنم و می نویسم: عمه ای، خوبی؟
با سرعت نور آنلاین می شود و می نویسد: نه! دندانپزشکی ام. بی حسی گرفتم باید بروم برای عصب کشی. و بعد عکسی از خودش و مته می فرستد توی گروه و زیرش می نویسد: و این ویزززززززززِ نفرت انگیز.
صدای گریه نوزاد طبقه فوقانی بند نمی آید. پسرک هشت ماهه بگمانم از تاریکی و گرما کلافه است و بی شک مادرش هم. که طول خانه را یک ساعتی ست دارد رژه می رود و بعد لی لی می کند!
سرگرم کانالِ فیلم می شوم که پیام های ساراجان پشت سرهم می نشیند روی صفحه ام. از ابراز محبت اش شاد می شوم.
عکس ها در حال لود شدن اند که برق هم می آید. بعد از ۳ ساعت و هفت دقیقه.
موبایل را می چسبانم به پیشانی ام... بغضم زیاد است... حواسم از خواهرها و برادرهایم در خوزستان پرت نمی شود... از عروس ها و دامادها... کودکان تازه به دنیا آمده... بیماران... از جانم ها و عزیزم هایی که هرروز گرمازده می شوند و در هوای پُر ریزگردِ جنوب، ناپدید می گردند.
پرت نمی شود از مادرانی که با چند گالن آب، باید مدیرِ لایقی باشند و از پسِ شرجی و محرومیت فوق العاده بربیایند.
به عکس های لود شده از ماسوله سارا نگاه می کنم و به عکسی که آفرینش از دندانِ پُر کرده اش فرستاده!
با خودم می گویم: یعنی می شود رنگ زرد خوزستان هم سبز شود به همین زودی ها و طبیبی بیاید بالای سرش و دردهایش را عصب کشی کند...
نظر شما