پدر و فرزندی که یقین دارم کمتر دربارهشان شنیده و یا خواندهاید. مثل گزارشهای کلیشهای، نمینویسیم: شهیدان «علی و مسلم جلالی زاده» مظلوم و ناشناخته ماندهاند و.... کردستانِ ایران، شهیدانش را خوب میشناسد و به یاد دارد و این ما هستیم که در کوران اخبار داغ و ریز و درشت امروز، مناسبتها و شخصیتهای دیروزمان را فراموش میکنیم. شهیدان «جلالی زاده» شاید اولین پدر و فرزند شهید انقلاب اسلامی نباشند اما بدون شک نخستین پدر و فرزند روحانی و کُردی هستند که در اوج دعواهای سیاسی و نژادی که گروهکها در غرب کشور به راه انداخته بودند، نه تنها فریب نخوردند که جلوی فریب و حیله گری ایستادند تا دست مدعیان حقوق خلق کُرد را برای کردستانیها رو کنند.
■ آقازادهای که کشاورزی میکرد
اهالی سنندج «ملا علی» صدایش میزدند. فرزند روحانی روستای گلین « ملا جلال الدین» بیشتر از اینکه روحانی زاده یا آقازاده باشد، کشاورززادهای بود که پدرش از راه کشاورزی ارتزاق میکرد و البته امام جماعت روستای «گلین» و روحانی با سواد منطقه هم به حساب میآمد.
سال 1302 که به دنیا آمد، فرصت چندانی پیدا نکرد تا کشاورزی و علوم دینی را از پدر فرا بگیرد.
«ملا جلال الدین» عمرش به دنیا نبود و «علی» در کودکی او را از دست داد تا زیر دست مادر، بزرگ شود و قرآن را از او یاد بگیرد. مکتبخانه روستا و درس خواندن زیر دست جانشین پدر «ملاعباس» او را به دروس دینی علاقهمند کرد و برای همین از 15 سالگی راهی روستای «هویه» شد تا زیر نظر «سید عنایت الله هویه» درسش را ادامه بدهد.
مراحل بعدی تحصیل را هم در مدارس علوم دینی در عراق گذراند و سالها بعد که به زادگاهش بازگشت، اجازه فتوا در مذهب امام شافعی را از مفتی کردستان یعنی «ملا خالد مفتی» دریافت کرد تا امام جمعه و جماعت روستای «گلین» شود.
■ دشمن فقر فرهنگی
امام جمعه و جماعت بود، کشاورزی هم میکرد، خودش را مسئول حل مشکلات مردم محروم منطقه میدانست، معلم هم شده بود و مدرسه روستا را میچرخاند و کم کم در منطقه برای خودش میان مردم محبوبیتی به هم زده و سرشناس شده بود.
تفاوت بزرگ «ملا علی» با دیگر روحانیهای منطقه این بود که پا به پای دلسوزی برای فقر مادی مردم، حرص و جوش فقر فرهنگی شان را هم میخورد. برای همین به انجام وظایف عادی و روزمرهاش اکتفا نمیکرد.
میدانست برای از بین بردن فقر مادی، قدم اول، روشنگری و آگاهی بخشی به مردم منطقه و آگاه کردن آنها از حق و حقوق خودشان است. پس تعجبی ندارد اگر بگوییم که حدود 60 سال پیش، روحانی و معلم جوان و گمنامی در روستاهای اطراف سنندج، یک روز با حکام و اربابهای محلی در میافتد و روز دیگر، پته آنهایی را که با دوز و کلک، حزب «عدالت» یا «سعادت» راه انداختهاند روی آب میریزد و گاه و بیگاه علیه رژیم پهلوی حرف میزند.
■ مثل پدرش
«مسلم» هم مثل پدرش... یعنی در روستای «گلین» به دنیا آمد و بعد در مدارس دینی منطقه و همچنین عراق، درس خواند، ملا شد و سپس به ایران برگشت. با این تفاوت که سایه پدر روی سرش بود و درسهای مقدماتی را نیز نزد او آموخت. البته «مسلم» در برگشت به ایران سراغ مدارس نظام جدید آموزشی رفت، یک سال مانده به انقلاب دیپلمش را گرفت و همان سال هم در رشته علوم قضایی وارد دانشگاه تهران شد. «مسلم» مثل پدرش اهل سیاست هم بود. برای همین از نخستین سالی که دانشجو شد به صف مبارزان و انقلابیون پیوست. پس از انقلاب و با تعطیلی موقت دانشگاهها به سنندج بازگشت و مدتی در صدا و سیمای کردستان تفسیر قرآن میگفت. او در کنار پدرش به مخالفت با گروهکها و منافقین پرداخت. پدر و فرزند در منطقه آن قدر شهرت و محبوبیت داشتند که هرجا پا میگذاشتند، مردم میان آنها و کسانی که برای گروهکها تبلیغ میکردند، طرف «جلالی زاده»ها را میگرفتند.
■ اعلیحضرت غلط میکند
«ملا علی» فرزند دیگری هم داشت که تا چند سال پیش نماینده مجلس بود. دکتر «جلال جلالی زاده» استاد دانشگاه تهران هم هست. او خاطره جالبی را از دوران دانش آموزی برادر شهیدش «مسلم جلالی زاده» تعریف کرده است: «پیش از انقلاب، چند نفر از دانش آموزان از جمله «مسلم» با لباس کردی به دبیرستان میآمدند و معاون دبیرستان هر روز جلو آنها را میگرفت...
یک روز «کاک مسلم» از او پرسید: چرا به ما اجازه رفتن به کلاس با لباس کردی نمیدهی؟ گفت: مقامات بالا اجازه نمیدهند، کاک مسلم پرسید: مقامات بالا چه کسانی هستند؟ گفت: اعلیحضرت...کاک مسلم گفت: اعلیحضرت غلط میکنند که نمیگذارند من با لباس آبا و اجدادیم در کلاس درس حضور پیدا کنم...
آقای معاون که تصور نمیکرد دانش آموزی این گونه شجاعانه به شاه اهانت کند و مقداری هم ترسیده بود، گفت: شما تا آخر سال آزادی با لباس کردی به کلاس بیایی... اما به بقیه اجازه ورود نمیدهم»!
■ تو اخراجی
اعتراضهای «ملا علی» به خوانین محلی و فعالیت هایی که پنهان و آشکار علیه رژیم انجام میداد، در نهایت برایش دردسر ساز شد. سال 1340 او را اخراج کردند و دیگر اجازه تدریس و معلمی پیدا نکرد.
این محدودیت سبب نشد از فعالیتهای انقلابیاش کم کند. انگار حالا آزادی و فرصت بیشتری برای این مهم پیدا کرده بود. همین هم سبب شد رژیم او را دستگیر کرده و مدت هفت ماه در شهرهای سنندج و کرمانشاه زندانی و شکنجهاش کند. بعد از آزادی فقط اجازه پیدا کرد به روستای «گلین» برگردد و در آنجا ماندگار شود.
به نظر میرسید با پیروزی انقلاب، روزگار محدودیت و سختی برای او تمام شود، اما انقلاب که پیروز شد، دوران مبارزه و تلاش جدیدی برای «ملا علی» و فرزند جوانش آغاز شد.
■ نامه به امام(ره)
در نخستین روزهای پیروزی انقلاب نامه جالبی برای امام(ره) نوشت: «حضور رهبر عالیقدر امام اعظم حضرت خمینی دامت برکاته... اینجانب علی جلالی زاده پیش نماز مسجد گلین ژاورود پشتیبانی خود را از طرف 3000 مستضعف آبادی اعلام نموده...
در ضمن اهالی این آبادی و 80 آبادی دیگر ژاورود که بالغ بر 100 هزار نفر کُرد شافعی مذهب که جاناً و روحاً برای پشتیبانی امام اعظم خود و جمهوری اسلامی و برای هر گونه اوامر حاضر است...».
گروههای ضد انقلاب با وجود آشنایی با روحیات و اعتقادات «ملا علی» اما امیدوار بودند بتوانند روحانی اهل سنت سرشناس، پرشور و فعال منطقه را با بهانههای نژادی و مذهبی به سمت خودشان بکشانند.
اما رفت و آمدها، پیغام فرستادنها و... نتیجهای نداد و «ملا علی» در سنندج شروع به افشاگری علیه آنها کرد. کار به تهدید کشید. از پیغامهایی که هر روز میرسید، بوی خون بلند شده بود. حتی کار به دستگیری او رسید.
مدتی نگهش داشتند و خواستند از کشته شدگانشان در میان مردم به عنوان شهید یاد کند. «ملا علی» پاسخ داد: کدام شهید؟ اینها نه تنها شهید نیستند بلکه کافرند... به جهنم میروند... شهید دوست خداست... این منافقها با خدا محاربه میکنند...». آزادش کردند... مجبور به آزادیاش شدند تا 19 تیر سال 1360 وقتی همراه پسرش «مسلم» پس از برگزاری نماز جماعت به خانه برمی گشت، هر دو را جلوی در خانه شان به شهادت برسانند... به قول مردم سنندج: پدر و پسر، دوستهای خدا، شهید راه نماز شدند...
نظر شما