ماجرا با جریانی که چند سالی ست به راه افتاده و گاه تلاش دارد، جای «جلاد» و « شهید» را با هم عوض کند، فرق میکند. ممکن است گاهی به حرکت هایی شبیه باشد که تلاش دارند چهرههای منفی تاریخ معاصر را تطهیر کنند، اما خوب که دقت میکنیم، متوجه میشویم که داستان «امیر انتظام» با دیگر شخصیت هایی که متهم به جاسوسی یا روابط پشت پرده با آمریکاییها شدهاند، کمی تا قسمتی تفاوت دارد. تفاوت را به این دلیل میگوییم که از همان ابتدا، میان اعضای شورای انقلاب و سیاستمداران آن دوره در باره «جاسوس» بودن «عباس امیرانتظام» و اینکه اقدامها و روابط و دیدارهایش با آمریکاییها، جاسوسی به حساب میآمده یا خیر، بحث و اختلاف نظر بود. از سوی دیگر « امیر انتظام» چه پیش از زندانی شدن و چه پس از آن تا همین چند روز پیش که از دنیا رفت، حاضر نشد بپذیرد که قدمی علیه منافع ملی و کشورش برداشته است. این گزارش هم قرار نیست پس از 40 سال دوباره دادگاه بشود و حکم قطعی به جاسوسی دولتمرد ِدولت موقت بدهد و یا مانند برخی جریانها، امیرانتظام را تا سرحد قهرمانی در بند، بالا ببرد و از او اعاده حیثیت کند. پس اجازه بدهید فقط زندگی او و حرف و حدیث هایی را که طی چند سال گذشته دربارهاش وجود داشت، مرور کنیم.
■ مسلمان زاده
خبرگزاری « فارس» در سال 89، امیر انتظام را این گونه معرفی میکند: « عباس روافیان (امیرانتظام) فرزند میرزا یعقوب رفوگر، عنصر فاسد و فاسق بازار قدیم تهران است که در سال 1311 در تهران متولد شد. دوران کودکی و نوجوانی را در کنار پدر و عموی یهودی خود که به فرقه ضاله بهائیت گرویده بودند، رشد و نمو و تربیت مییابد و درسال 1329 دانشجوی رشته الکترومکانیک دانشگاه تهران میشود. او که در دانشکده فنی با مهندس بازرگان آشنا شده بود، سعی به نفوذ در نهضت آزادی میکند و...».
اما خودش یک سال پیش از مرگ در برنامه «خشت خام» خودش را مسلمان زاده و حتی متولد شده در یک خانواده مذهبی میداند: « اینجانب عباس امیر انتظام، مرداد سال 1311 در تهران از پدر و مادری مسلمان به دنیا آمدم... پدرم با اینکه در خانوادهاش اغلب صاحب منصبهای دولتی وجود داشتند، اما چون علاقهمند به صنعت بود، سراغ سیاست نرفت... او در جریان مشروطه و مسائلش حضور داشته... او همیشه به من نصیحت میکرد در عرصه سیاست مراقب باشم گول فریبکاران زمانه را نخورم... من با اینکه در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدم، اصولاً در زندگیام رابطهای با روحانیت نداشتم... ».
■ اول مصدق، بعد بازرگان
برخلاف شغل پدری، سراغ بازار فرش نمیرود و از عالم سیاست سر در میآورد. یعنی همان جایی که پدرش سفارش کرده بود، چشم و گوشش را حسابی باز کند و فریب فریبکاران را نخورد. از نوجوانی و زمانی که در « دارالفنون» تحصیل میکرد با حزب «زحمتکشان» آشنا شده و به آن میپیوندد و بعد هم که نهضت ملی شدن نفت آغاز میشود، شیفته شخصیت « مصدق» میشود جوری که به قول خودش:«آشنایی من با دکتر مصدق و اندیشههای او، محور تفکرات سیاسی من شد...».
وقتی برای خواندن رشته الکترومکانیک، دانشجوی دانشگاه تهران میشود، مرحوم «بازرگان» را پیدا میکند و تحت تأثیر افکار و اندیشههای او قرار میگیرد. رابطه این دو نفر تا پایان عمرشان، رابطهای عمیق و صمیمانه و همراه با اعتماد است.
■ مخالف خبرگان
دانشجوی مورد احترام و اعتماد « بازرگان» کمی پیش از پیروزی انقلاب از طرف استاد سابقش و نخست وزیر آینده ایران، به دیدن « شاپور بختیار» میرود تا او را برای استعفا دادن راضی کند. پس از پیروزی انقلاب هم چند مسئولیت از جمله معاونت نخست وزیر، سخنگوی دولت موقت و سرانجام سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی به او واگذار میشود. امیر انتظام از جمله مخالفان اصل ولایت فقیه نیز هست و در همین راستا طرح انحلال مجلس خبرگان را تهیه و به امضا و تأیید نخست وزیر وقت و برخی از وزیران میرساند که البته به سرانجام نمیرسد. او در گفت و گوی سال گذشتهاش با « حسین دهباشی» این مسئله را تأیید کرده و در باره آن خیلی مفصل توضیح داد.
■ اسناد لانه جاسوسی
مسئله فقط این نبود که طبق اسناد به دست آمده از لانه جاسوسی، سفیر آمریکا در نامهاش طبق روال مرسوم او را « امیر انتظام عزیز» خطاب کرده بود. در نامه سوم تیرماه 1358 که سفارت آمریکا در تهران صادر کرده، آمده است: «امیرانتظام یکی از مؤثرترین مدافعین عادی کردن روابط بین ایران و آمریکا در کابینه بازرگان بوده است...».
کاردار سفارت آمریکا نیز در یک تحلیل مینویسد: «امیر انتظام خوشبین بود که سفرش به سوئد موجب این نخواهد شد که وظیفهاش به عنوان کانال ارتباطی بین دولت ایران و آمریکا قطع شود. او حتی گفت که ارتباط سادهتر نیز خواهد شد. در آنجا بهتر از واشنگتن و تهران میتوانیم حرفهای خود را بزنیم...».
وزیر امور خارجه آمریکا در یک گزارش مینویسد: « مهمترین نکاتی که به وسیله امیرانتظام عنوان شد، عبارتند از: عادی کردن روابط با آمریکا باید به آهستگی پیش رود تا سوءظن کسانی را که نظر خوبی نسبت به آمریکا ندارند، برنینگیزد... ».
کاردار سفارت آمریکا درباره اطلاعاتی که از امیر انتظام به دست آورده میگوید: «نظر انتظام را جویا شدم او پاسخ داد که دولت موقت همچنان مشکلات فراوانی دارد... مردم زیادی که در خارج از کادر دولتند، به دولت اجازه نمیدهند که خودش امور مملکتی را انجام دهد و این مردم حتی دانش و یا تخصص اداره مملکت را ندارند... نیروی هوایی عملاً قطعات یدکی هلیکوپتر ندارد... تعویضها مشکل هستند چون در آمریکا اشکالاتی هست. او از 8 میلیون دلار قطعات یدکی دولت ایران که در تگزاس مانده، یاد کرد...».
■ دو نکته
«امیر انتظام» اما بر دو نکته اصرار داشت؛ اول اینکه تمام دیدارهای پنهان و آشکار و گفت و گوهایش با مقامهای آمریکایی به درخواست و با هماهنگی نخست وزیر «بازرگان» و برای پیگیری حق و حقوق ایران بوده است. دوم اینکه اصرار داشت بسیاری از اسناد به دست آمده از لانه جاسوسی که علیه اوست، تحریف شده و مخدوش است! درباره ادعای نخست او، منتقدانش عنوان کردهاند چرا باید دولتی که وزارت خارجه دارد، همه مسایل مربوط به روابط ایران و آمریکا را به او بسپارد؟ درباره ادعای مخدوش بودن یا تحریف اسناد لانه جاسوسی و دستکاری آنها توسط آمریکاییها نیز ابتدا «مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی» پاسخ میدهد و از امیر انتظام میپرسد اگر اسناد توسط خود آمریکاییها دستکاری شده پس چرا سعی در نابودی آنها داشته اند؟ «معصومه ابتکار» از دانشجویان تسخیر کننده لانه جاسوسی نیز در نامهای مفصل ادعای «امیر انتظام» را با دلیل و مدرک رد کرد.
■ روحم خبر نداشت
پس از محاکمه به اعدام محکوم شده بود، اما با اصرار نخست وزیر «بازرگان» و در نهایت موافقت امام (ره) حکم او به حبس ابد تقلیل پیدا کرد. این حکم بعدها و با بیماری او در عمل به حبس در منزل و سپس آزادی تبدیل شد.آزادی از نوعی که «امیرانتظام» میتوانست به هرجا که مایل است سر بزند، کتاب بنویسد و منتشر کند و با این روزنامه و آن خبرگزاری مصاحبه کند. او در آخرین مصاحبه هایش در پاسخ به اینکه چرا به ایران بازگشت با وجود اینکه میدانست خطر دستگیری او را تهدید میکند؟ مدعی شد «کمال خرازی» معاون وزیر خارجه وقت، تلکسی را با امضای جعلی وزیر برایش فرستاده و او را برای پارهای گفتوگوها به تهران فراخوانده است! بعدها وقتی در تهران از « قطب زاده» در این باره پرسیده، او گفته است: روح من از این تلکس خبر نداشت. البته «کمال خرازی» نیز پس از این ادعای « امیر انتظام» اعلام کرد: « این ادعا کذب است، زیرا اینجانب بنا بر دستور دادستان وقت انقلاب، مرحوم شهید قدوسی و براساس رویه معمول وزارت خارجه و مسئولیتم به عنوان معاون سیاسی، ایشان را به مرکز فراخواندم و امضای کسی جعل نشده است».
■ خوشبینانه...بدبینانه
دو روز پیش در 86 سالگی در بیمارستان درگذشت. دیپلمات شیکپوشی که به سرعت در آسمان پرحادثه سیاست ایران درخشیده بود و خیلی هم زود، ستاره اقبال سیاسیاش افول کرده بود، در خوشبینانهترین حالت و اگر نخواهیم پشت سر مُردهاش حرف بزنیم، بر خلاف توصیه پدر گول فریبکاری برخی سیاستمداران آمریکایی را خورده بود و در حالت بدبینانهاش، به هوای روابط دیپلماتیک، مرتکب جاسوسی شده بود. جرمی که شاید با حساب و کتابهای امروزی و بدون حساسیتهای سالهای آغاز انقلاب، حکمش اعدام یا حبس ابد نبود.
نظر شما