تا قبل از این اگر نام جازموریان را میشنیدم برایم تنها نام یک تالاب در نقطهای از این سرزمین پهناور بود اما حالا نام این تالاب با این شعار و پیام سروش پیوند خورده است که جازموریان تنها نیست.او حالا صدای مردم محروم منطقه جنوب کرمان است و باید هر کدام از ما به سهم خودمان جوابی مهربانانه به این صدا بدهیم. بزرگی و بزرگواری میخواهد که آدم از دلبستگیهای روزانه خود بزند و برای کمک به دیگران و برای زنده نگه داشتن آیین مهربانان قدم بردارد.
■ از اینجا شروع کنیم که در حال حاضر مشغول چه کاری هستید، هنوز هم جازموریان هستید؟
من در حال حاضر برای پیگیری درمان دو نفر از بچهها به تهران برگشتم. انشاءالله در چند روز آینده دوباره به منطقه بر میگردم.
■ تا به حال چند نفر را برای درمان به تهران بردهاید؟
تا حالا ۳۵ نفر. متأسفانه دو نفر از بیمارانی که به تهران آوردهایم به علت تأخیر در درمان و پیگیری نکردن بیماری، خیلی به زندگی و زنده ماندن آنها امیدی نیست مگر اینکه خداوند کمک کند و اتفاقی بیفتد.هر دو نفر مشکل قلبی دارند و چون به موقع درمان نشدهاند، الان نیاز به پیوند قلب و ریه دارند در صورتی که اگر این دو نفر زودتر به پزشک مراجعه میکردند کار به اینجا نمیکشید. اگر زودتر اقدام میشد با یک جراحی عمل قلب باز مشکل آنها حل میشد نه اینکه لازم باشد که پیوند قلب و ریه همزمان انجام بشود که احتمال موفقیت هم کمتر بشود. یکی از بچهها ۱۳ و یکی از آنها ۱۴ سال سن دارد.
■ برگردیم به گذشته و به سال قبل و اولین باری که گذرتان به جازموریان افتاد از شروع این ماجرا بگویید.
یکی از دانشجویان برادرم اهل همان جنوب کرمان بود و کارهای خیرخواهانهای انجام میداد. من هم از برادرم درباره کارهای خیر خواهانهای که این دانشجو انجام میداد چیزهایی شنیده بودم و کنجکاو شدم که بروم و منطقه را از نزدیک ببینم.
کنجکاو شده بودم که یعنی ممکن است در ایران آدم هایی باشند که فقط نان بخورند و یا شناسنامه نداشته باشند؟ زمان زلزله کرمانشاه بود و من تازه از کرمانشاه برگشته بودم برای همین در اینستاگرام مطلبی نوشتم و درخواست کمک کردم، عدهای از آدمهایی که من را به خاطر سفرهایم دنبال میکردند با این اطلاع رسانی برای خرید کمکها به کمکم آمدند. یادم هست همان زمان حدود ۱۵ میلیون تومان پول جمع شد و من هم برای اینکه به اعتماد مردم احترام بگذارم آن را در تهران خرید کردم تا همان جا گزارش کارم را به مردم بدهم.
وقتی خرید انجام شد با یکی از دوستانم که بلوچ بود و در بندر عباس زندگی میکرد تماس گرفتم که با من همراه بشود، فکر کردم به منطقهای میرویم که بلوچ هستند و حضور دوستم که از همان فرهنگ است میتواند به من کمک کند. دوستم لطف کرد و از بندرعباس خودش را به تهران رساند و زمینی با ماشین من به سمت کرمان راهی شدیم، در حالی که با خودمان کمکهای مردمی را میبردیم.
■ اولین مواجهه شما با منطقه چگونه بود؟
صحنهای که تا همیشه در ذهن من خواهد بود صحنه برخورد یکی از بچهها به اسم سامیه با میوهای بود که به او دادم. برای خودمان مقداری میوه و از جمله پرتقال خریده بودیم و اولین صحنهای که خیلی برایم تأثیرگذار بود وقتی بود که به سامیه پرتقال دادم. سامیه وقتی پرتقال را گرفت آن را با پوست خورد. اول فکر کردم که دوست دارد آن را با پوست بخورد مثل آدم هایی که کیوی را با پوست میخورند اما وقتی علت را پرسیدم دوستم توضیح داد که دخترک تا آن روز پرتقال نخورده است. دیدن این صحنه خیلی برایم غم انگیز و باور نکردنی بود. من آذرماه به منطقه رفته بودم و آنجا متوجه شدم که با سرد شدن هوا این بچهها یک یا دو ماه حمام نمیکنند چون باید برای حمام کردن در پیتهای حلبی برای خودشان آب گرم کنند. مورد دیگری که در ابتدای سفرم دیدم و خیلی برایم دردآور بود دیدن پسر بچهای بود که از زمان تولد یک ماه و نیم فقط آب قند خورده بود چون مادرش با تغذیه بد شیری نداشت که به بچهاش بدهد. دیدن این صحنهها باعث شد که من در جایی مثل جاز موریان ماندگار شوم تا بتوانم به سهم خودم و با کمکهای مردمی برای مردم محروم منطقه قدمی بردارم.
■ گویا غیر از سر زدن به روستاها به بیابانها هم رفتید؟
بله. بعد از رساندن مقداری از کمکها به روستاییان به دنبال هدف اصلی خودمان راه افتادیم، جایی که یک ساعت جلوتر از روستا بود. آنجا تعدادی از خانوادهها زندگی میکردند که کار آنها نگهداری از شتر بود آن هم در شرایط سخت بیابان و با کمترین امکانات. صحرا و بیابان که میگویم همان تالاب جازموریان است که متأسفانه خشک و به بیابان تبدیل شد؛ جالب است بدانیم که جاز به معنای علف و موریان به معنای علف فراوان است اما حالا از آن نام تنها خشکسالیاش مانده است؛ یعنی جایی که در گذشته انبار علوفه ایران بود حالا تبدیل به بیابان شده است. سال ۷۰ سد جیرفت را زدند و سهم حقآبه جازموریان نیز قطع شد و خلاصه بیابان جازموریان شکل گرفت.
طبق آمارها ۲۵ درصد از ریزگردهای داخلی ایران را جازموریان تولید میکند.
■ طبق معمول کارشناسیهای نادرست؟
بله باید گفت کارهای کارشناسی نشده و حرکتهای اشتباه این مشکلات را به وجود آورد، زندگی این مردم به جازموریان وابسته بود.
■ مثل خشک شدن هامون و از بین رفتن زندگی تعداد زیادی از آدمها که وابسته به آن بودند؟
دقیقاً همینطور است. این جا هم عوامل انسانی باعث خشک شدن یک تالاب بزرگ شد و به طبع آن مردم بی پناه آسیب دیدند.
■ تا حالا چند ماه در جنوب کرمان بودید و بیشتر در چه منطقه ای؟
من بعد از زلزله کرمانشاه رفتم و الان6 ماهی میشود که در منطقه هستم و بیشتر در روستاهای قلعه گنج. در آن منطقه ۸۰ درصد آدمها با یارانه زندگی میکنند و به همین دلیل مبلغ یارانه قطع بشود زندگی خیلیها سختتر میشود. خیلی از آدمها در این منطقه قبل از خشک شدن تالاب و قبل از این خشکسالی ها، نان زور بازوی خود را میخوردند اما در حال حاضر چشم آنها به یارانه میباشد. در دوره احمدینژاد برای تعدادی از این آدمها مسکن ساختند اما این مسکن فقط یک مکعب است و نه بیشتر چون نه آشپزخانه دارد و نه حمام و دستشویی؛ حتی بیرون از خانههای آنها هم برایشان حمام و دستشویی ساخته نشده است! من از بخشداری مرکزی قلعه گنج آمار گرفتم و بر طبق آماری که به من دادهاند ۶۰ درصد مردم دستشویی ندارند.
■ پس این آدمها برای دستشویی چه میکنند؟
از دستشویی مشترک استفاده میکنند و یکی از برنامه هایی که دارم ساخت تعدادی دستشویی برای خانوادههایی است که دستشویی ندارند. برای ساخت دستشوییها از خانوادهها خواستهام خودشان چاه دستشویی را حفر کنند تا بقیه کار را ما به کمک خیرین انجام بدهیم.
■ داشتید از حرکت تان به سمت بیابان برای رسیدن به خانوادههای میگفتید که نگهداری شترهای دیگران شغل آنها میباشد.
بله.بلدی با ما همراه شده بود تا ما را به مقصد برساند. یک ساعت رانندگی کردیم و سرانجام به تپههای ماسهای رسیدیم که باید از آن بالا میرفتیم، خوشبختانه چون ماشینمان دو دیفرانسیل بود توانستیم از تپهها رد بشویم. بعد رسیدیم به خانوادههایی که در آن بیابان سالانه با هزینهای کم شترهای دیگران را نگهداری میکنند.
■نکته جالب برایم این بود که تا آنها ما را دیدند فرار کردند چون آنها بندرت آدم میبینند.
برای تردد از موتور استفاده میکنند و شاید هر از گاهی ارباب یعنی صاحب شترها هم به آنها سری بزند. بدون اغراق میگویم چند نفری که آنجا زندگی میکردند و البته در حال حاضر جایی مستقر شدهاند، حتی بلد نبودن از یک تا 10 بشمارند. روزهای هفته را هم نمیشناختند و نمیدانستند هفته و ماه و سال یعنی چه. یادم هست از پیرمردی سنش را پرسیدم و او سنش را چند ماه گفت. آنها کاملاً یک زندگی بدوی داشتند برای همین وقتی تعدادی از این آدمها را برای مداوا به تهران آوردیم بلد نبودن درست از دستشویی استفاده کنند چون سنگ توالت ندیده بودند و هر چه بود در همان بیابان بود و در آب مورد نیاز خود را از چاه بیرون میآوردند آن هم نه به وسیله موتور، بلکه به کمک سطل هایی که از لاستیک تراکتور و چیزهای دیگر ساخته بودند.آن جا با صحنه هایی از زندگی بدوی این آدمها مواجه شدم، بچههای معصومی که باید کودکی نمیکنند و همبازی آنها خاک است و خاک.
■ برای بردن افراد مریض با مشکلی روبهرو نبودید؟ خانوادهها رضایت میدادند؟
بعضیها رضایت میدادند و بعضیها را باید به هر طریقی که بود راضی میکردیم. بعضی وقتها باید خانواده را راضی کرد که با انتقال فرزندش به تهران موافقت کند. بعد در صورت موافقت باید فرد بیمار به بندرعباس منتقل شود و از آنجا هوایی به تهران بیاید. اینجا یک بخش مشکل این است که بعضی از این افراد تا بحال شناسنامه نداشتهاند اما خوشبختانه در فرودگاههای بندرعباس و تهران با ما برای انتقال این بیماران همکاری خوبی شده است و در حال حاضر همه شناسنامه دار شدند. ما از در خانه این افراد آنها را بدون هزینه به تهران منتقل و درمان میکنیم و بعد بدون هیچ هزینهای که پرداخت کنند آنها به خانه برمیگردند.
■ در تهران برای اسکان این افراد چه میکنید؟
در تهران دفتری داشتم که برای همین بیماران تجهیز شد و روزهای اول که بیماران به تهران منتقل میشدند در این دفتر اسکان داده میشدند اما بعد با گزارشهایی که من از طریق اینستاگرام به مردم دادم خیریهای پیدا شد و در این بخش به ما کمک کرد هرچند این بخش هم خالی از مشکل نبود.
■ این تبلیغ در فضای مجازی به کار شما خیلی کمک کرده است؟
دقیقاً همینطور بارها شده است وقتی به بیمارستان مراجعه میکنم خیلی زود آشنا هایی پیدا میشود که فعالیتهای من را از طریق پیجی که ایجاد کردهام دنبال میکنند و این کمک خوبی به ما شده است.
■ در حال حاضر صفحه شما چه تعداد دنبال کننده دارد؟
25 هزار نفر.
■ سروش صلواتیان مهمترین کاری که تا به حال برای مردم منطقه جازموریان انجام داده است چه کاری بوده است؟
به نظر خودم مهمترین کاری که تا به حال برای این مردم مهربان و خونگرم کردهام شناساندن آنها و گفتن از آنها برای مردم بوده است. وقتی شما از مسئلهای با مردم حرف میزنید آن مسئله برای بعضیها دغدغه ایجاد میکند و پیگیر آن میشوند. با گفتن از جازموریان، با گفتن از مشکلات مردم کمک کردیم تا دیگران بدانند در این بخش از کشور محرومیت وجود دارد و به کمک این مردم شتافتند. یادم هست روزهای اولی که کمکرسانی را شروع کردیم هشتگی به نام جازموریان در اینستاگرام وجود داشت.
درباره مشکل آب جازموریان بود تا مشکلاتی که امروز ما میبینیم ولی از زمانی که ما کارمان را با هشتگ جازموریان تنها نیست آغاز کردهایم تا امروز با این هشتگ ۲۰ میلیون آدم عکس دیدهاند، فیلم دیدهاند، استوری دیدهاند و... آن هم ۲۰ میلیون آدم متفاوت نه ۲۰ میلیون بار.
■ تا قبل از شروع شدن ماجرای جازموریان چه میکردید؟
من سفر میرفتم و از سفرهایم فیلم میگرفتم. ایدهام این بود که مستندی بسازم با اسم ایران را از بالا ببینیم.دوست داشتم جاهایی را نشان بدهم که کمتر دیده شده است و بکر است.در حال ساخت مستند بودم که ماجرای جازموریان پیش آمد و اولویت من شد.شغل ثابت و دولتی هم نداشتهام.
نظر شما