تنها من و شما نیستیم که در برخورد با زندگی و فعالیتهای سیاسیاش، کمی تا قسمتی دچار دوگانگی میشویم. یعنی جناب «قوام السلطنه» فقط برای علاقهمندان امروزی تاریخ معاصر، معما به حساب نمیآید. در گزارش امروز با سیاستمداری طرف هستید که سیاستمداران و سیاست شناسان زمان خودش را هم دچار مشکل کرده بود. در سالهای 1320 و 1321، دشمن شاه و سلطنت به حساب میآمد و چهار سال بعد مدافع سلطنت در برابر نفوذ کمونیسم بود! شاه یک سال بعد او را به جرم دشمنی با سلطنت از ایران تبعید کرد تا پنج سال بعد علیه مصدق با او و همفکرانش همدست شود. جریانهای چپ در ایران گاه او را یک مشروطه خواه و سیاستمدار مورد اعتماد معرفی میکردند و مدتی بعد نماینده اشرافیت زمین دار و خائن. انگلیسیها در یک دوره او را نوکر شاه و وفادار به ملکه مییافتند و دو سال بعد همدست روسها و تهدید کننده منافع انگلیس. همه اینها در حالی است که خودش مثل بسیاری از شخصیتهای منفی یا مثبت تاریخ، ادعا کرده است: « من میروم و تاریخ ایران قضاوت خواهد کرد که به روزگار این ملت چه آمدهاست و به پاداش فداکاریهای خادمین مملکت چه رفتاری شدهاست»!
■ خوش خط بود
سال 1252 در خانوادهای سیاست پیشه در تهران به دنیا آمد. فرزند «میرزا احمد خان معتمد السلطنه» بود و تا چند پشتش همه از «سلطنه»ها و صاحب منصبان دوره قاجار به حساب میآمدند. برادر بزرگترش «وثوق الدوله» معروف است که لابد ننگ قرارداد 1919اش را روی پیشانی تاریخ معاصر کشورمان دیدهاید. در مدرسه «مروی» علوم معقول و منقول را خواند و برای تاریخ، جغرافیا، ریاضی و فلسفه به معلمان خصوصی آن دوران زحمت داد! از 13 سالگی با کمک پدر، پیشخدمت ناصرالدین شاه شد و بعدها، منشی «میرزا علی خان امین الدوله»، حاکم تبریز که داییاش بود. پیش از اینکه 20 ساله شود برای خواندن رشته حقوق راهی فرانسه شد اما نتوانست درسش را تمام کند. به ایران برگشت و باز هم در دربار و تشکیلاتش مشغول به کار شد. بخت در 29 سالگی سراغش آمد تا بعد از سالها که آداب درباری و دیوانی را خوب آموخته بود، به عنوان یکی از همراهان در سفر سوم «مظفرالدین شاه» به فرنگ انتخاب شود. پس از بازگشت از این سفر بود که به «قوام السلطنه» معروف شد. در طول این همه سال، بیشتر از سواد، سیاست دانی و کار بلدی، خط خوشش به چشم شاه آمده بود. برای همین، شاه، نوشتن فرمان مشروطه را به عهده او گذاشت و پس از آن هم رابط میان مظفرالدین شاه و مشروطه خواهان شد.
■ تغییر قبله سیاسی
مشروطه و مشروطه خواهی، برای «احمد قوام» نقطه جهش سیاسی بود. تا پیش از آن نه فعالیت و نه پُست و مقام سیاسی قابل توجهی داشت. پروفسور «سید حسن امین» در این باره مینویسد: «رشد سیاسی چشمگیر قوام السلطنه پس از مشروطیت آغاز شد. یعنی وی قبله سیاسی خود را از دربار به مشروطه تغییر داد. فرمان مشروطیت به خط و انشای اوست و نخستین مقام برجسته او پس از مشروطیت ( بی درنگ پس از فتح تهران و فرار محمد علی شاه) معاونت وزارت داخله است». شگفتیها، دوگانگی و بلکه چندگانگی شخصیت و چهره سیاسی «قوام» هم درست پس از همین دوره آشکار میشود. در نتیجه در پرونده دولتمردی و سیاستمداری او میشود پنج بار نخست وزیری، 13 بار وزیر داخله، چهار بار وزیر خارجه، چهار بار وزیر مالیه، دو بار وزیر جنگ، سه سال فرمانداری خراسان و سیستان و دو بار نمایندگی مجلس را دید!
■ قوام و مصدق
نه میشود مانند بخشی از تاریخ و برخی تاریخ نویسان معاصر، «قوام» را سیاستمداری بی عیب و نقص، توانا و یا «سیاستمدار برتر» بدانیم و نه میتوانیم چشممان را بر برخی از واقعیتها و شرایط آن روزگار ببندیم و «قوام» را جرثومه خیانت و وطن فروشی بدانیم. البته قرار نیست به پیروی از برخی اهالی دیگر تاریخ و تاریخ نگاری، با مقایسه «قوام» و «مصدق»، از شباهتهای این دو نفر در اینکه هر دو از «سلطنه»های دوره قاجار هستند، هر دو موافق مشروطه خواهیاند، باورهای سیاسی مشترک دارند، سلطنتی محدود و مفید را میپسندند، دنبال تشکیل دولتی مقتدر هستند، به حضور آمریکا در صحنه سیاست ایران به عنوان نیروی سوم و متعادل کننده اعتقاد دارند و... حرف بزنیم. اگرچه برخیها کار را تا آنجا پیش بردهاند که: «اگر قوام به جای مصدق در مصدر کار قرار میگرفت، نهضت ملی شدن نفت سرنوشت بهتری مییافت»، اما واقعیت این است که اصرار برخیها بر این شباهتها، نتوانسته است در طول تاریخ، از «قوام» شخصیتی محبوب و مردمی در طول تاریخ بسازد.
■ دیدار با استالین
مثبتترین نقطه زندگی و فعالیتهای سیاسی «قوام» ماجرای راضی کردن روسها به خروج از ایران است. پس از جنگ دوم جهانی وقتی روسیه و انگلیس از گرایش دولت ایران به سمت آمریکا شاکی میشوند، روسها به بهانههای مختلف حاضر به خروج از ایران نمیشوند. در نهایت این «قوام» است که در رأس هیئتی دیپلماتیک به دیدار استالین میرود، وعده امتیاز نفت شمال را به آنها میدهد، قرارداد امضا میکند، در حالی که یقین دارد، مجلس ایران این امتیاز و معاهده را رد خواهد کرد و در نهایت روسها را راضی میکند از ایران خارج شوند. البته در همین مسئله هم تحلیلگران اختلاف نظر دارند و بسیاری از آنها معتقدند، فشار آمریکا و سازمان ملل است که شوروی را وادار به عقب نشینی میکند نه سیاست ورزی «قوام».
■ تا پای اعدام
با همه شباهت هایی که ممکن است میان او و مصدق وجود داشته باشد، «قوام» در رفتار سیاسی و تصمیم گیری هایش، بیشتر به همان بلندپروازی و غرور شخصی و خانوادگی متکی است تا اتکا به مردم، نخبگان یا خواص. دشمنی هایش با متحدان سابق و دوستی با دشمنان سابق و اینکه او را روزی نزدیک به شاه و دربار میبینیم و گاه از جمله منتقدان و دشمنان شاه، در راستای همین بلندپروازیها و غرور شخصیاش است. با اینکه بارها به شکل تحقیرآمیزی از قدرت کنار گذاشته میشود اما در یک چرخش سیاسی و با تغییر اوضاع دوباره به قدرت بر میگردد و معتقد است که میتواند نجات دهنده ایران باشد. از دوره دوم نخست وزیری وقتی که حکمش را از احمد شاه گرفت، راه مستشاران آمریکایی را به ایران باز کرد. اختلافاتش با رضا خان نیز در همین دوره نخست وزیری آغاز شد که در نهایت به استعفایش انجامید. مدتی بعد هم که نماینده مجلس شده بود با توطئهای که از سوی رضاخان ترتیب داده شده بود، دستگیر و تا پای اعدام پیش رفت. وساطت احمد شاه سبب شد قوام به خارج از ایران تبعید شود و حتی پس از بازگشت به ایران و تا وقتی رضاخان در مصدر کار بود، هوس بازگشت به دنیای سیاست به سرش نزند.
■ بار سوم
برای بازگشت به عالم سیاست آن قدر صبر کرد تا رضا خان بمیرد و فرزندش به قدرت برسد. یک سال از به قدرت رسیدن «محمد رضا» گذشته بود که «قوام» برای بار سوم نخست وزیر شد. سیاست نزدیک شدن به آمریکاییها دوباره از سرگرفته شد و سر وکله مستشاران آمریکایی باز هم در ایران پیدا شد. همین ماجرا سبب شد اقشار مختلف از جمله روحانیون، سیاستمداران و ارباب رسانه علیه او موضع بگیرند.
«قوام» ضمن چراغ سبز نشان دادن به آمریکاییها برای راضی کردن مجلس به انتشار اسکناس، دست به دامن انگلیسیها شد و با این تهدید که اگر برای تأمین نیازهای مالی متفقین در ایران، اسکناس چاپ نشود، انگلیسیها تهران را اشغال میکنند، مجلس را راضی کرد! این دو دوزه بازی سیاسی، تنها مجلس و مردم را ناراضی نکرده بود. حالا شاه هم نگران قدرت و سیاست بازی «قوام» شده بود. بنابراین اختلاف قوام با دربار و شخص شاه از یکسو و تظاهرات مردم در اعتراض به گرانی، کمبود نان و... سبب شد قوام در 24 بهمن سال 1321 مجبور به استعفا شود.
■ بدرود حضرت اشرف!
پایان جنگ دوم جهانی و ماجرای ماندگار شدن روسها در ایران او را برای چهارمین بار به نخست وزیری رساند. نخست وزیری چهارم هم اما به دلیل تشدید اختلافاتش با شاه سرانجامی جز استعفا نداشت. این استعفا در حالی بود که شاید قوام میدانست شاه بزودی مجبور خواهد شد نخست وزیری او را بپذیرد. وقتی شاه با مصدق نیز سر ناسازگاری گذاشت و در نهایت مصدق هم مجبور به استعفا شد، محمد رضا پهلوی دست دوستیاش را به طرف دشمن دیروز یعنی قوام دراز کرد و لقب «حضرت اشرف» را به او بازگرداند.
کهنه سرباز عالم سیاست، بخوبی میدانست، نمیتوان به دوستی مصلحتی شاه اعتماد کرد. این را در سالهای قبل آزموده بود و حتی سر سوزنی به شاه و سیاستهایش اعتماد و علاقه نداشت. اما بلندپروازی و غرور همیشگیاش سبب شد دوباره، نخست وزیر شود، شاید این بار بتواند شاه را به عنوان رقیب از صحنه خارج کند. به محض روی کار آمدن اعلامیهای صادر کرد که با مصرع «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» آغاز میشد... ماجرا اما آن طور که فکر کرده بود پیش نرفت... همه گروههای سیاسی و مذهبی جامعه به مخالفت با او برخاستند... قیام 30 تیر پیش آمد و مجلس هفدهم، قوام را مهدور الدم اعلام کرد... اموالش به نفع کشته شدگان قیام 30 تیر مصادره و خودش برای همیشه از دنیای سیاست کنار گذاشته شد...31 تیرماه 1334 با سکته مغزی از دنیا رفت.
نظر شما