تحولات منطقه

دنیا را بودن آدم‌های مهربان زیبا می‌کند؛ آدم‌های خوش‌فکری که تنها برای خودشان زندگی نمی‌کنند و می‌کوشند تا دستی را بگیرند، دلی را شاد کنند، گرهی باز کنند و اخمی را به لبخندی تبدیل کنند. برای همین در همان زمانی که بعضی‌ها همه تلاششان این است که بیش از پیش در جمع کردن مال بکوشند و به این هم فکر نمی‌کنند که از  آن چه جمع کرده‌اند خیری به نیازمندی برسد، آدم‌هایی هستند که به این فکر می‌کنند که چگونه برای دیگران قدمی بردارند و اصلاً این قدم برداشتن را برای خود نوعی وظیفه اجتماعی می‌دانند که نباید از آن غفلت کنند. روایت مجموعه «راه روشن» روایت همین قدم برداشتن برای شادی و رضایت دیگران است؛ مجموعه‌ای که پا به میدان گذاشته تا بچه‌های حاشیه شهر زندگی بهتری داشته باشند.

همه چیز از نذر یک کیسه برنج شروع شد!
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

صبح شنبه است و شهر بیدار شده است تا هفته‌ای نو را آغاز کند و من در میدان سپاد مشهد منتظرم تا یکی از دو مینی‌بوس برسد و من هم با بچه‌ها و با دوستانم در گروه «راه روشن» مهربانی به سرپرستی «امید حسینی» همراه شوم.
مینی بوس می‌رسد و من هم یکی از مسافران می‌شوم. مقصد ما اخلمد است، جایی دورتر از مشهد. بهانه سفرمان هم ساختن روزی خوش برای تعدادی از بچه‌های حاشیه شهر است که تحت حمایت یکی از شعب خیریه آبشارعاطفه‌ها هستند. یک مینی بوس اختصاص به دخترها دارد و یک مینی بوس برای پسرهاست. خانم سلطانی به نمایندگی از آبشار عاطفه‌ها می‌گوید: «همه بچه هایی که قرار بود بیایند، نیامده‌اند، یعنی سه چهار نفری نیامده‌ و سر کار رفته‌اند. خانواده‌ها گفته بودند شنبه است و سرکار بروند بهتر است».
می‌رویم و در ادامه راه امید حسینی هم به جمع ما اضافه می‌شود که مدیریت برنامه اردو را بر عهده دارد. بچه‌ها پر از شوق و شورند و تا به اخلمد برسیم حسینی برای آن‌ها بازی فکری را پیشنهاد می‌دهد ‌تا بچه‌ها سرگرم باشند. به اخلمد که می‌رسیم خاطره آخرین سفر برایم زنده می‌شود که 10 سال قبل بود و حالا این جا همه چیز تغییر کرده است. کافه و رستوران زیاد شده و جمعیت زیادی از مسافران و گردشگران عرب را می‌بینم که تعدادشان بیشتر از آن چه تصور می‌کنیم است و البته محیط کثیف.

■ کیسه برنج ماجراساز
در یکی از مجموعه‌های پذیرایی و روی تختی در مجاورت فواره‌ای کوچک و ردیفی از هندوانه‌ها و صدای پرندگان، سفره‌ها انداخته می‌شود. خیارها پوست کنده می‌شوند و گوجه‌ها و قالب‌های پنیر قاچ تا بچه‌ها صبحانه‌ای بخورند. 
بعد از صبحانه حرکت می‌کنیم برای پیاده‌روی و رسیدن به آبشارها. آن چه اخلمد را زیبا کرده است دیواره‌های بلندی است که مناسب ورزش سنگ‌نوردی است و باغ‌های میوه با سرسبزی سرشارشان. 
ماییم و مسیری باریک در حاشیه رودخانه‌ای که حالا از آن شکوه و پرآبی‌اش خبری نیست و آبش به اندازه زیادی کم شده است، اما همین مقدار آب هم بچه‌ها را سر ذوق می‌آورد تا به آب بزنند یا به دنبال ماهی بگردند. 
در میانه راه جایی برای استراحتی کوتاه توقف می‌کنیم و کیف بچه‌ها با خریدن بستنی بیشتر می‌شود. فرصتی می‌شود تا از آقای حسینی درباره شکل‌گیری گروه بپرسم و او پاسخ می‌دهد:« ماجرا به سال ۱۳۹۰ برمی‌گردد. آن زمان من و خانمم نذری داشتیم که به طور اتفاقی گذرمان برای ادای نذرمان به خانه فرشتگان افتاد. نذر ما یک کیسه برنج بوده و روزی که کیسه را به خانه فرشتگان بردیم از مسئولان خواستیم در صورت امکان بچه‌ها را هم ببینیم. آن‌ها هم از این درخواست استقبال کردند و ما را به دیدن بچه‌ها بردند. قبل از این که بچه‌ها را ببینیم تصور من این بود که قرار است چند بچه کوچک را ببینیم، چند دقیقه با آن‌ها باشیم و بعد دنبال کارمان برویم، ولی آنجا متوجه شدیم که خانه فرشتگان در سن و سال‌های مختلف بچه‌ها را از شیرخوار تا دبیرستانی تحت پوشش گرفته است، برای همین وقتی وارد شدیم تعداد زیادی دختر کوچک و بزرگ به استقبال ما آمدند. برای من دیدن آن تعداد دختر در سن و سال‌های مختلف تعجب‌آور بود و نمی‌دانستم چه باید بگویم. برای همین بعد از حال‌واحوالی با بچه‌ها به نظرم رسید درباره طبیعت و بعضی از موضوعات دیگر که مورد علاقه خودم بود، با آن‌ها صحبت کنم. در آن دیدار من از بچه‌ها پرسیدم که آیا تا به حال به طبیعت‌گردی رفته‌اید یا نه و جواب آن‌ها هم منفی بود. برایم غم‌انگیز بود و به همین خاطر به ذهنم رسید برای بچه‌ها برنامه تدارک ببینیم و همان‌جا به بچه‌ها قول دادم که برای آن‌ها یک برنامه طبیعت‌گردی تدارک ببینم و با همدیگر به طبیعت برویم. همه بچه‌ها از چیزی که شنیده بودند خوشحال شدند، اما وقتی از بچه‌ها خداحافظی کردم دختر کوچکی کنار من آمد و گفت: «خیلی‌ها اینجا می‌آیند و به ما قول می‌دهند، اما عمل نمی‌کنند. امیدوارم شما به قولی که می‌دهید عمل کنید». وقتی این گلایه دختر را شنیدم خیلی ناراحت شدم و تصمیم گرفتم به قولم عمل کنم که خاطره خوبی در ذهن دخترک به وجود بیاید».
حالا بچه‌ها بستنی‌های خودشان را خورده‌اند و آماده رفتن شده‌اند. انگار انرژی بیشتری گرفته‌اند تا زودتر به آبشار اصلی برسند. بعضی بچه‌ها با دمپایی آمده‌اند، اما این هم موجب نمی‌شود تا بنالند. آن‌ها بچه‌اند و بچه‌ها را می‌توان با کوچک‌ترین کارها شاد کرد و برای یک روز هم که شده است غم و غصه را از اطراف آن‌ها دور کرد و دوستان من در گروه راه روشن مهربانی در اولین روز هفته همین کار را می‌کنند و این موجب خوشحالی‌ام است.

■ سؤالی که سرنوشت‌ساز بود
دوباره راهی می‌شویم و می‌رویم تا می‌رسیم به نقطه‌ای که کمی سربالایی دارد. این‌جا نزدیک آبشار اصلی است. بچه‌ها به هم کمک می‌کنند تا به آبشار می‌رسیم. به محض دیدن حوضچه پر از آب سرد، بچه‌ها به آب می‌زنند. شادند و این شادی به دست نیامده مگر با مهربانی عده‌ای از آدم‌های همین شهر. 
حسینی می‌گوید:« خلاصه آن روز حرف آن دختر بچه برای من خیلی سنگین بود و من را به هم ریخت. برای همین فردای آن روز با چند گروه کوهنوردی در مشهد تماس گرفتم و ماجرا را در میان گذاشتم، اما جواب آن‌ها این بود که انجام این کار مسئولیت دارد و همه عذرخواهی کردند. همه می‌گفتند بردن 40 بچه به این اردو کار درستی نیست و مسئولیت دارد و خلاصه با این که علاقه‌مند بودند که به من کمک کنند، اما زیر بار نرفتند و من یکی دو هفته درگیر این ماجرا بودم و می‌خواستم هر طور شده برنامه را عملی کنم. وقتی از گروه‌های کوهنوردی ناامید شدم، ماجرا را در محل کارم مطرح کردم و از همکارانم کمک خواستم. خوشبختانه همکارانم لطف کردند و قول کمک دادند. هر کدام از آن‌ها مبلغی کمک کردند تا هزینه مورد نیاز جمع شد. از طریق دوستانم اتوبوسی پیدا کردیم. ماجرای صبحانه حل شد و برای ناهار هم تدارک دیدیم و خلاصه در اولین برنامه‌ای که تدارک دیده بودیم، بچه‌ها را به اخلمد بردیم و آن روز به همه ما خیلی خوش گذشت، بخصوص به بچه ها. یادم هست از نظر من کار تمام شده بود و من هم به قولم عمل کرده بودم و از این بابت خیلی خوشحال بودم، اما در همان برنامه یکی از دختر بچه‌ها از من پرسید:«عمو اردوی بعدی کی برگزار میشه؟»
40 دقیقه‌ای می‌مانیم و آن وقت راه برگشت را در پیش می‌گیریم با بچه‌ها که لباس‌هایشان خیس است. 
کمی که برمی‌گردیم در بین راه دوباره روی تخت‌های یکی از رستوران‌ها و در سایه مهربانانه درخت‌های گردو می‌نشینیم ‌و میهمان مهربانی مرد جوانی می‌شویم که از بچه‌ها با چایی پذیرایی می‌کند و چه قدر چایی این آدم مهربان می‌چسبد. 
همان طور که چایی می‌خوریم آقای حسینی ادامه ماجرا را هم اینگونه برایم تعریف می‌کند: «وقتی دخترک سوالش را خیلی جدی مطرح کرد، مانده بودم که به او چه جوابی بدهم. برای همین گفتم: من برای یک بار قول داده بودم و به قولم عمل کردم. دخترک هم قانع شد؛ اما در همان برنامه یکی از خانم‌های همراه ما گفت: تعداد زیادی از بچه‌ها در حاشیه شهر هستند که هیچ‌وقت این اردوها و برنامه‌های شاد را تجربه نکرده‌اند و کسی به آن‌ها توجه نمی‌کند. اگر گروه شما برای آن‌ها هم کاری می‌کرد، خیلی خوب بود. من در جواب گفتم: ما اصلاً گروهی نداریم و برنامه‌ای برای ادامه کار نداریم و این برنامه هم اتفاقی برگزار شد، ولی آن خانم به این نکته اشاره کرد که ما می‌توانیم یک گروه خوب باشیم و به بچه‌ها کمک کنیم، بخصوص که در آن برنامه چند نفر از دوستان و همکاران هم با من همراه شده بودند و این تصور می‌رفت که ما یک گروه منسجم هستیم. خلاصه اینکه آن برنامه و صحبت‌های آن خانم جرقه‌ای در ذهن من زد که با کمک دوستان اهل خیری که دارم، به سمت برگزاری اردو برای بچه‌های حاشیه شهر و بعضی از مراکز خیریه برویم. برای شروع یکی از مؤسسات به ما معرفی شد و بعد از تماس فهمیدم که بچه‌های آنجا هم چند سالی است که اردویی نرفته‌اند و می‌شود برای آن‌ها برنامه اجرا کرد. به این ترتیب گروهی شکل گرفت که نامش در ابتدا «باران مهر» بود اما، چون در مشهد گروه بچه‌های باران هم فعالیت می‌کنند، نام گروه را به نام «راه روشن مهربانی» تغییر دادیم. در تلگرام گروهی ایجاد شد تا دوستانی که علاقه‌مند به مهربانی و همراهی با ما هستند عضو بشوند».

■ 400 برنامه شاد و خاطره‌ساز
بعد از خوردن چای دوباره حرکت می‌کنیم و آقای حسینی در راه باز هم برایم از کارهایی می‌گوید که گروهشان انجام می‌دهد: « در کنار برگزاری این اردوها بود که ما با مشکلات و دغدغه‌های بچه‌ها چه دخترها و چه پسرها بیشتر آشنا شدیم. مثلاً بحث شغل برای نوجوانان و جوانان، بحث کمک‌های درسی و گرفتن معلم خصوصی برای بهتر شدن وضعیت درسی بچه‌ها که خودشان این توان را نداشتند که هزینه‌ای بپردازند و برگزاری کلاس‌های روان‌شناسی و مهارت‌های زندگی برای بچه‌ها با کمک استادان روان‌شناسی که با آن‌ها دوست شده بودیم. درباره تعداد برنامه‌هایی هم که برگزار کردیم تا یک زمانی آمار کار را داشتیم، اما الان از دستمان در رفته است، چون مهم برگزاری این برنامه‌هاست و نه تعداد اما، تعداد برنامه‌های انجام شده به حدود 400 برنامه می‌رسد. اردوهای یک روزه و چند باری هم برنامه شمال و کویر را برای بچه‌ها اجرا کردیم که با استقبال فوق‌العاده آن‌ها مواجه شدیم. در این برنامه‌ها ما با بچه‌هایی مواجه می‌شدیم که به عنوان مثال مشکل افسردگی یا تکلم داشتند، اما به مرور و با شرکت در این اردوها و در جمع بودن و شرکت در کلاس‌های روان‌شناسی مشکل بچه‌ها حل شده و این برای ما هم خیلی خوشحال کننده بوده است».

■ یک ساعت مهربانی
حسینی ادامه می‌دهد: «در کنار برگزاری اردوها ما کارگروه «یک ساعت مهربانی» را تشکیل دادیم که دوستانی که عضو گروه ما هستند در طول هفته به بعضی از مراکز سر می‌زنند و با بچه‌ها در ارتباط هستند. از این نظر ما فقط به دنبال این نبوده‌ایم که فقط بچه‌ها شاد باشند، بلکه به قدر وسع خودمان کوشیده‌ایم تا به حل مشکلات آن‌ها هم کمک کنیم. مثلاً همین اواخر برای بچه‌های یک خانواده که تالاسمی دارند، دستگاه مورد نیاز برای تزریق داروهایشان را خریداری کردیم. قدم هایی هم برای اشتغال‌زایی بچه‌ها برداشتیم و با کمک خیرین برای آن‌ها کاری انجام داده‌ایم. به بچه هایی که استعداد داشتند کمک کردیم تا در کلاس‌های مختلف مثل آرایشگری، شیرینی‌پزی، مکانیکی، خیاطی و... شرکت کنند تا بتوانند برای خودشان کاری داشته باشند و خلاصه این که ما به سهم خودمان حرکتی را شروع کردیم، اما ادامه این حرکت و بهتر شدن آن نیاز به کمک و همراهی بیشتر خیرین دارد».

■ روحیه مهربانی مردم
نهار را در بین راه می‌خوریم و دوباره مسابقه است و شادی بچه‌ها و بعد از آن باید خودمان را سریع برسانیم به مینی بوس‌هایی که قرارمان با آن‌ها ساعت 5 است. برای این که در وقت صرفه‌جویی بشود هدیه تدارک دیده شده برای بچه‌ها در داخل اتوبوس‌ها به آن‌ها داده می‌شود تا با خود یادگاری به خانه ببرند. 
در برگشت و مسیر جاده چناران به مشهد حرف‌های آقای حسینی اینگونه تمام می‌شود که:«نکته جالب در برگزاری اردوها این بوده است که خیلی از مواقع در حین برگزاری اردو وقتی افراد غریبه متوجه ماجرا شده‌اند هم در شادی بچه‌ها شرکت کرده‌اند و هم برای کمک به گروه و بچه‌ها به شکل‌های مختلف اعلام آمادگی کرده‌اند که این نشان از روحیه مهربانانه مردم کشورمان دارد و باید به بهترین شکل از این روحیه استفاده کرد. اکثر مردم ما دوست دارند کمک‌هایی که به بچه‌ها و خانواده‌های نیازمند می‌کنند در قالب کمک‌های غذایی باشد و گاهی از اینکه این بچه‌ها به عنوان کودکان این سرزمین نیاز به شادی هم دارند، غفلت می‌شود، در صورتی که باید به این بخش هم توجه بشود. این که ما برنامه طبیعت‌گردی برای بچه‌ها بگذاریم و گاهاً آن‌ها را از زندگی پر از تنش خود دور کنیم، بسیار برای آن‌ها شادی‌آفرین و خاطره‌ساز است و در روحیه و رفتار بچه‌ها هم تأثیر فراوانی دارد و من این را بارها و بارها دیده‌ام، برای همین در گروهمان به این نتیجه رسیده‌ایم که در این بخش بیشتر فعال باشیم».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • صداقت ۱۶:۵۶ - ۱۳۹۷/۰۵/۱۶
    0 0
    دست مریزاد هنرمند گرانقدر آقای سپاهی مثل همیشه گزارشی مملو از عشق و عاطفه