یکم. میگویند، باجناق فامیل نمیشود اما بگذارید، همین سرچراغی برای شما از باجناق نازنینِ خودم بگویم که وقتی شنید، پیشه خبرنگاری هم جزو حرفههای سخت و زیان آور است، رو کرد به من و با نگاهِ «عاقل اندر سفیه» گفت: آخر برادر جان! شما خبرنگارها مگر چیزی سنگینتر از یک خودکار بلند کرده اید؟ سخت و زیان آور بودنش دیگر کجا بود؟... و من که از روزِ نخستینِ تولد تاکنون، از چالشهای خانوادگی و غیرخانوادگی، همواره پرهیز کردهام و بر این باور هستم که «ما برای وصل کردن آمدیم/ نی برای فصل کردن آمدیم»، گردن کج کردم و صلح جویانه گفتمای برادر جان! کجای کاری؟ همان یک خودکار را هم که این روزها دیگر به دست نمیگیریم. پس اگر نمیدانی، بدان و دانسته باش که مدت هاست، در پشتِ میز و روبهروی صفحه نمایشِ یارانه مینشینیم و به لطفِ صفحه کلید و با انگشتانِ مبارک (تَق تَق تَق) واژهها را مینگاریم.... دستِ آخر هم چشمکی زدم و گفتمش: آن هم زیر بادِ سردِ کولر !
دوم. باور کنید، ما خبرنگارها «لوس و نُنُر» و «ویژه خوار» نیستیم. باور کنید خودمان را «تافته جدابافته» نمیدانیم. باور کنید دوست نداریم درصدرِ خبرها و در قابِ دوربینها بنشینیم.... تصدقتان! قربانِ شکلِ ماه تان! اینها را چه باور کنید و چه نکنید، اینکه یک روز در تقویمِ خورشیدی به نام ماست، هرچند در جای خودش موجب قدردانی است و شاید تهِ دل مان غنج برود که در این روز، دوستان و خدمتگزارانِ مردم با لبخند و گُل و شیرینی میآیند و دیدارها تازه میشود، اما راستش را بخواهید، در همین روز به این فکر میکنیم که در این چند سطر و چند ستون و یک دو صفحه، شاید بهتر باشد، همچنان برای این مردمِ نجیب بنویسیم تا اینکه برای خودمان نوشابه تگرگی وا کنیم! اما خُب،... شاید از بابِ «افتادنِ خیاط در کوزه» بد نباشد در یک روز از 365 روزِ سال، خبرنگار را به روایتِ خبرنگار، بازخوانی کنیم.
سوم. مبادا گمان کنید، همه دردسرهای یک خبرنگار وقتی شروع میشود که نوشتهاش منتشر میشود. خیر!... تاکنون به این قسمتِ ماجرا آیا فکر کردهاید که خبرنگار برای چیزهایی هم که میبیند اما درباره اش،«نمیتواند بنویسد»، هزینه میدهد؟ هزینهای چه بسا بیش از هزینههای نوشتن. حکایت، همان حکایتِ «دانستن و نگفتن» است. «دانستن و نگفتن» که حُناق میآورد، غمباد میآورد؛ غدهای میشود بر سر راهِ حنجره و تارهای صوتیِ آدمیزاد.... و تو را از بابتِ چشم بستن بر «مسئولیت اجتماعی» زیر سؤال میبَرَد. اینکه بدانی «داد» کدام است و «بی داد» کدام، اما نتوانی تیترش کنی، مگر کم مصیبت است؟... شما بگویید، حالِ خونین دلان، که گوید باز؟
چهارم. اطلاعات برای خبرنگار «طلا» است. او دادهها را میگیرد و خبر میسازد تا مردم آگاهتر شوند. خبرنگار بالا و پایین میزند تا «اطلاعاتِ پنهان شده در اتاقهای دربسته» را که برخی مدیران میخواهند به زیرِ فرش جارو کنند، به دست بیاورد. یک تعریفِ کلاسیک از «خبر» میگوید: «هر آن چه مسئولان میخواهند سرکوب و پنهان کنند، خبر است و آنچه باقی میماند، آگهی است».
پنجم. این سکه، یک روی دیگر هم دارد. شمای خبرنگار، اگر در چارچوبِ تحملِ مسئولان و به سلیقه شان بنویسی،... که خُب! یک خبرنگارِ دانا و چرخِ چهارم دموکراسی هستی و گوشِ شیطان کَر، همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود. اما اگر پا را فراتر بگذاری یا جوگیر شوی و بخواهی در نقش «باب وودوارد»- خبرنگارِ افشاگرِ واشنگتن پُست واترگیتِ دیگری را رقم بزنی و نامت را جاودانه تاریخ کُنی، آنگاه بدان و دانسته باش که کلاهت پس معرکه است!
ششم. صفحه حوادث را میخوانی؟ از سوسول بازی هایی مانندِ کیف قاپی و خِفت گیری و دزدی و قتلهای خیابانی که بگذریم، وقتی به کودک کُشی و شوهرکُشی و مُثله کردنها با چاقوی آشپزخانه میرسی، چه بر سرِ روح و روانِ شما میآید؟... حالا بیایید خودمان را جای خبرنگارِ نگون بخت بگذاریم که در صحنه جنایت حاضر است و چیزهایی میبیند و میشنود که وقتی خودش میخواهد، خبرشان را قلمی کند، باید دستِ نیاز به سوی «سه نقطه»ها دراز کند تا مبادا سلامتِ روانیِ مردم آسیب ببیند.... راستی، شما از قلبِ زخمی و مچاله شده و بغضهای در گلو مانده خبرنگارانِ حوادث، چه میدانید؟ همانها که کابوسِ شبانه میبینند و با فریاد از خواب میپرند و برای دوباره خوابیدن، باید یک «والیومِ 10» بیندازند بالا.
هفتم. میگویند، این روزها خبرنگار«پشتِ میزنشین» شده. روبهروی بادِ کولر مینشیند و کاپوچینو میزند تو رگ.... در همین باره، پونه شیرازی در جام جم مینویسد: «من در جایگاهی نیستم به بررسی چراییِ تغییرِ ساختارِ شغلیِ خبرنگاران بپردازم، اما با دلایل مستند میتوانم، پیامدهای منفیِ پشت میزنشینیِ درازمدت در روبهروی رایانه را بشمارم، پیامدهایی مانندِ دیابت، بیماریهای گوارشی، قلبی و عروقی و بروز مشکلات استخوانی و اسکلتی که خبرنگاران به فرسودگی زودهنگام دچار میکند».
هشتم. کوله پُشتیای پُر از استرس !... در جایی خواندم، خبرنگار پس از ترک کردنِ تحریریه، نمیتواند افکار استرس زا را در سازمان کاریاش بگذارد و مشکلات و نگرانی هایش را به خانواده منتقل نکند. به بیان دیگر، استرسهای یک خبرنگار در کوله پشتی اش، همیشه با اوست.
نهم. از سندرومِ «وسواسِ فکری» خبرنگارها شنیده اید؟ اینکه با واژهها کلنجار میروند، نه تنها برای اینکه قشنگتر و رساتر بنویسند، شاید بیشتر از این بابت که در خلوت، از خودشان میپرسند: چه گونه واژههای ارجمند را ردیف کنم تا در «آفسایدِ خط قرمز»های نوشته و نانوشته، گرفتار نشوم؟
دهم. به نظرِ شما شباهتِ یک خبرنگار، یک راننده و یک کاربرِ برجِ مراقبت، در چیست؟... من طنز و لطیفه نمیگویم و شما هم زیاد به سلولهای خاکستریِ مغزتان فشار نیاورید و پاسخِ صاف و پوست کندهاش را از زبانِ دکتر مسعود قاسمی متخصص قلب و عروق بشنوید. آنجا که میگوید: «بررسیها نشان داده، رانندهها که درازمدت رانندگی میکنند، آنها که در برج مراقبت فرودگاه کار میکنند و خبرنگاران، با خطرِ بیماری قلبی روبهرو هستند». (خبرگزاری فارس).
یازدهم. «اگر خبرنگاران مهارت مدیریت استرس را فرانگیرند، آسیب میبینند»... این هشدارِ دکتر سیاری، معاون وقتِ بهداشت وزیر بهداشت است (ایرنا، مرداد 95).
دوازدهم. شانزدهم فروردین 96 است و زلزله مشهد را تکان میدهد. خبرنگار و عکاس خبرگزاری ایرنا ماموریت دارند بی درنگ به سوی فریمان بروند، آنجا که یک روستایش، کانونِ زلزله است. تیم خبری، شتابان به سوی مرکزِ زلزله میرود، در حالی که مردم از آنجا گریزان هستند. کامیار اسماعیل پور خبرنگار ایرنا بعدها درباره ماجرای آن روزها مینویسد: «شاید خواننده باورش نشود که خبرنگار فرصت نیافت تا فرم مأموریت را پُر کند و تنها توانست، همسر بیمارش را از مأموریت آگاه کند.
سیزدهم. چند «کلیدواژه» را اینجا مینویسم، اگر دوست داشتید، بروید و جست و جو کنید و درباره شان چیزکی بخوانید. واژه هایی مانندِ «فرسودگی شغلی»، «خستگی عاطفی»، «ارزیابی منفی از خود»، «نگرانی از قضاوتهای همیشگیِ درون سازمانی و برون سازمانی»، «شتابزدگی در کار» و «کارِ بدونِ زمان».... همه اینها از ویژگیها و آثارِ پُربرکتِ یک زندگیِ خبرنگارانه است
نظر شما