تحولات لبنان و فلسطین

اینجا کارگاه عشق است، یک کارگاه معمولی و عادی نیست. این پارچه‌های سبزرنگ حتی هنوز که دوخته نشده و برش نخورده‌اند، همین که به اسم حضرت علی اصغر(ع) شده‌اند، متبرک و مقدس‌اند.

روایتی از کارگاه مردمی دوخت لباس شیرخوارگان حسینی که در همسایگی بارگاه امام هشتم(ع) فعال است

به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی قدس آنلاین، عشق به سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) زمان و مکان ندارد. انگار عاشقان او به دنبال بهانه‌ای می‌گردند تا با تمام وجود به ساحت مقدس سلاله پاک پیامبر خاتم(ص) ابراز ادب و ارادت نمایند. در این میان ماه محرم جایگاه ویژه‌ای برای این ابراز دلدادگی دارد. 

خیلی‌ها از چند روز مانده به این ماه خود را برای عزاداری سرور و سالار شهیدان(ع) آماده می‌کنند. آنچه بهانه تهیه این گزارش شد، فعالیت کارگاه دوخت لباس شیرخوارگان حسینی در مسجد صدیقی‌های مشهد است که با حضور افتخاری تعداد زیادی از زنانی سر پا شده است که به عشق شهید 6 ماهه دشت کربلا گرد هم جمع شده‌اند. 
 
■ پای چرخ‌های سردوز
از خروجی باب الهادی(ع) حرم مطهر راهم را به سمت مسجد صدیقی‌ها کج می‌کنم. جلوی در ورودی مسجد بنر بزرگی با عنوان «کارگاه دوخت لباس شیرخوارگان حسینی» نصب شده است. با هماهنگی مسئولین وارد کارگاه می‌شوم. کارگاه حسابی شلوغ است؛ شلوغ از حضور زنانی که به همراه فرزندان نوزاد و خردسال خود به آنجا آمده و پشت چرخ‌های خیاطی نشسته‌اند. صدای تق‌تق چرخ‌های خیاطی بلند است. چرخ‌های سردوز به سرعت کار می‌کنند و حکایت از تلاشی جمعی برای هدفی والا و مقدس دارند.

عده‌ای پشت چرخ‌های سردوز نشسته‌اند، تعداد دیگری پارچه‌های برش زده و سردوز خورده را از سردوز زن‌ها تحویل گرفته و به نفرات دیگر می‌رسانند. سمت دیگر مسجد سفره‌ای پهن شده. بانوانی دور تا دور این سفره نشسته‌اند و لباس‌های آماده شده را داخل یک کاور پلاستیکی قرار می‌دهند. دختربچه پنج، شش ساله‌ای مشغول جمع کردن سرقیچی‌هاست. آن‌ها را می‌بوسد و گوشه‌ای جمع می‌کند.

■ رقابتی بدون بازنده
در این کارگاه رقابت عجیبی است برای بیشتر لباس دوختن؛ رقابتی که بازنده‌ای ندارد؛ مسابقه دل‌ها در خدمت به ساحت پاک ارباب شیرخواره‌ای که هر چند سن و سال کمی داشت، اما از نظر محبوبیت در قلب شیفتگان سالار شهیدان، سابقه طولانی به وسعت قرون متمادی دارد.

به سراغ بانویی می‌روم که مسئول هماهنگی کارهای این کارگاه در بین بانوان است. از او در زمینه حضور خانم‌ها در این کارگاه می‌پرسم. 

خانم ملاک می‌گوید: در اینجا بانوان و مادران به همراه فرزندان خردسال و گاه نوزاد خود به عشق حضرت علی اصغر(ع) حضور یافته و با جان و دل در تهیه این لباس‌ها کمک می‌کنند، آن‌ هم بدون هیچ چشمداشت و مزد و اجرتی. همگی افتخاری و رایگان به دستگاه امام حسین(ع) خدمت می‌کنند.

مطابق گفته‌های وی، بانوان زائر و مجاور، تحصیلکرده و بی‌سواد، مشهدی، تهرانی و یزدی و... همه و همه خود را به این کارگاه می‌رسانند تا از خدمت به ساحت مقدس خاندان پاک رسالت و امامت بهره‌مند شده و از این محفل جا نمانند.

ملاک ادامه می‌دهد: اینجا کارگاه عشق است، یک کارگاه معمولی و عادی نیست. این پارچه‌های سبزرنگ حتی هنوز که دوخته نشده و برش نخورده‌اند، همین که به اسم حضرت علی اصغر(ع) شده‌اند، متبرک و مقدس‌اند. وی می‌گوید: همه این خانم‌ها از سوی امام حسین(ع) و امام رضا(ع) دعوت شده‌اند، زیرا بدون دعوت این بزرگواران، نمی‌توان در محفل و مجلسی که به نام آن‌ها و برای آن‌هاست، حضور پیدا کرد.

خانم ملاک، از ایمان بانوان و مادرانی که از شهرها و استان‌های کشور و حتی از کشورهای خارجی در این کارگاه حاضر شده و با عشق و علاقه کار کرده‌اند، صحبت می‌کند.

او می‌گوید: در این کارگاه، زائر و مجاور، مشهدی و غیرمشهدی، ایرانی و غیرایرانی، آشنا و غریبه، پیر و جوان، کودک و خردسال، محصل، دانشجو، خانه‌دار، کارمند و... حضور می‌یابند و به نیت خدمت به دستگاه اباعبدالله الحسین(ع) تلاش می‌کنند. خاطرات متعددی دارم از کسانی که از کشورهای مختلف در این کارگاه حاضر شده و حتی برای چند دقیقه هم که شده در این کارگاه مشغول خدمت می‌شدند.

■ رقابت در خدمت
گفت‌وگوی ما برای دقایقی با خانم ملاک قطع می‌شود. خانم میانسالی که گویا از زائران حرم مطهر امام رضا(ع) است از او درخواست می‌کند که چند ساعتی در این کارگاه خدمت کند. مسئول کارگاه هم با روی خوش از او استقبال کرده و پس از دقایقی گفت‌وگو با وی، او را به داخل کارگاه راهنمایی می‌کند.

ملاک می‌گوید: بارها و بارها مشاهده کرده‌ایم که خانم‌هایی که در این کارگاه حاضر می‌شوند، از یکدیگر خواهش می‌کنند که نوبت خود را حتی برای دقایقی به آن‌ها بدهند. اینجا رقابت در خدمت است.
 

عشقی که بزرگ و کوچک نمی‌شناسد
در حال تهیه گزارش هستم که دختر هفت، هشت ساله‌ای توجه من را به خودش جلب می‌کند. او را می‌بینم که از این طرف کارگاه به طرف دیگر می‌رود و برای مادرش و سایر خانم‌ها پلاستیک بسته بندی می‌برد، سرقیچی‌های ریخته شده در اطراف سفره‌ها را برمی‌دارد، می‌بوسد و در محفظه‌ مخصوصی قرار می‌دهد. او را صدا می‌زنم و از او می‌پرسم چرا در اینجا حاضر شده و کار می‌کنی؟ در جوابم می‌گوید: «به خاطر امام حسین(ع) و حضرت علی اصغر(ع). از او می‌پرسم: «می‌دانی حضرت علی اصغر(ع) کیست؟» در پاسخ می‌گوید: «نوزادی که دشمنان خدا تیر به گلویش زدند و در آغوش پدرش امام حسین(ع) شهید شد.»

خانم ملاک می‌گوید: این خانم‌ها، فرزندان خود را به این کارگاه می‌آورند تا از مکانی که به نام حضرت علی اصغر(ع) دایر شده، تبرک بجویند. این مادران، فرزندان خود را بیمه حضرت علی‌اصغر(ع) می‌کنند. عشق به امام حسین(ع) و حضرت علی اصغر(ع) کوچک و بزرگ، پیر و جوان، خرد و کلان و مرد و زن نمی‌شناسد. اینجا همه عاشق حضرت علی‌اصغر(ع) هستند.

■ اشک و ارادت و... دیگر هیچ
به سراغ خانم‌هایی می‌روم که در این کارگاه مشغول کارند. یکی در پشت چرخ خیاطی سردوز نشسته و لباس‌ها را سردوز می‌زند، دیگری سر سفره مشغول بسته‌بندی است، بانوی دیگری کیسه‌های لباس‌های دوخته شده را جا به جا می‌کند، آن دیگری به نظافت و تمیزی کارگاه مشغول است، دختربچه‌ای پلاستیک‌های لباس‌ها را مرتب می‌کند، مادری از پشت چرخ خیاطی سردوز بلند می‌شود و جایش را به دیگری می‌دهد، خانم دیگری همچنان که ذکر صلوات را زیر لب دارد، پارچه‌های لباس‌ها را می‌بوسد و برای برش آماده می‌کند. هر کسی در این کارگاه فرصت را غنیمت شمرده و کاری انجام می‌دهد تا نامش در گروه خدمتگزاران محفل شیرخوارگان حسینی ثبت و ضبط شود.

به سراغ مادر کهنسالی می‌روم که پشت چرخ سردوز نشسته است. از او می‌پرسم: «تا کی می‌خواهید در این کارگاه خدمت کنید؟!» او می‌گوید: «تا هر زمانی که توان داشته باشم. من خودم را به پناه حضرت علی اصغر(ع) در جوار حرم مطهر امام رضا(ع) آورده‌ام. علی اصغر(ع) طفل 6 ماهه شیرخواره بود، اما باب الحوائج است. خون او در پیشگاه خداوند بسیار ارزشمند و دارای حرمت است.»

می‌پرسم: «آیا حاضرید که این محفل را ترک کرده و تحویل افراد دیگری بدهید؟» احساس می‌کنم غم و اندوه وجودش را فرا می‌گیرد. بدون مکث می‌گوید: «از خدا می‌خواهم ما را از سر سفره حضرت علی اصغر(ع) دور نکند. البته دیگران هم می‌توانند خدمت کنند.» ناگهان اشک از چشمانش جاری می‌شود، رو به حرم مطهر امام رضا(ع) کرده و با صدایی لرزان می‌گوید: «ای امام رضا(ع) شما ما را به این محفل دعوت کرده‌ای و بر سر این سفره نشانده‌ای. پس ما را از این برکت و نعمت محروم نکن.»

■ خدا نکند این کارگاه بسته شود
به سراغ چند نفر دیگر از خانم‌های این کارگاه می‌روم. آن‌ها می‌گویند: «ما به حضور بر سر این سفره و دوختن این لباس‌ها انس گرفته‌ایم. اصلاً نمی‌توانیم فکر کنیم که روزی این سفره جمع خواهد شد.»

خانم دیگری با لحنی که نشان از غم و اندوه دارد، می‌گوید: «ای کاش می‌توانستیم با خرج و مخارج و هزینه‌های خودمان مکان بزرگ‌تری برای دوخت این لباس‌ها به عشق حضرت علی اصغر(ع) تهیه می‌کردیم.»

دختر نوجوانی می‌گوید: «ای کاش می‌شد از تولد حضرت علی اصغر تا روز عاشورا به خاطر رضای خدا و عشق به شهید 6 ماهه دشت کربلا، این نهضت لباس دوختن برای شیرخوارگان حسینی ادامه پیدا می‌کرد و ما می‌توانستیم برای همه شهرهای ایران این لباس را بدوزیم.» او ادامه می‌دهد: «از اینکه باید تا چند روز دیگر با این کارگاه خداحافظی کنیم و این سفره بابرکت جمع شود، واقعاً غم و اندوه دلمان را فرا می‌گیرد. ما در این کارگاه نیت زیارت می‌کنیم.»

در میان این همه ابراز احساسات، بانویی توجه مرا به خود جلب می‌کند، او خودش را از انتهای این کارگاه به جلوی مجلس و نزدیکی من می‌رساند و می‌گوید: «من حاضرم حتی منزل خودمان را بفروشم و خرج و مخارج تهیه این لباس‌ها را بدهم، ولی ما را از سر سفره حضرت علی اصغر(ع) بلند نکنید. ما امیدمان به خدا و عنایت امام حسین(ع) و حضرت علی اصغر(ع) است.»

خانم ملاک می‌گوید: شما باید هر روز برای تهیه گزارش و خبر و مصاحبه به این کارگاه بیایید. اینجا کارگاه تجلی عشق به امام حسین(ع) و حضرت علی اصغر(ع) است. 

لحظه لحظه عشق را نمی‌توان در یک جلسه چند ساعته به رشته تحریر درآورد و باید هر لحظه آن را با چشم دل دید و با زبان عشق بیان کرد.

■ کارگاه عشق را پایانی نیست
لحظات پایانی رفتن از این کارگاه نزدیک می‌شود. صدای تق تق چرخ‌های خیاطی سردوز همچنان بلند است. سوزن‌ها به سرعت نخ‌ها را داخل پارچه‌های سبز می‌برند. در گوشه‌ای دیگر قیچی برقی برش به سرعت پارچه‌های سبز را بر اساس الگوی طراحی شده برش زده و برای بانوان چرخ کار آماده می‌کند.

ناگهان بانویی فرا می‌رسد در حالی که فرزند خردسالش نیز همراه اوست. از مسئول کارگاه می‌پرسد: من می‌توانم برای تبرک و تیمن دقایقی را به کار مشغول شوم؟ من فرزندم را از توسل به حضرت علی اصغر(ع) گرفته‌ام...» او نیز با راهنمایی مسئول کارگاه، وارد کارگاه شده و با شور و شعف مشغول ادای نذر خود می‌شود.

در حالی که از پله‌های کارگاه خارج می‌شوم، صدای تق‌تق چرخ خیاطی‌های سردوز، همچنان بلند است و عشق و ارادت زنانی را نشان می‌دهد که قلبشان مملو از محبت به سالار شهیدان و طفل شیرخواره اوست. با خودم می‌گویم: کارگاه عشق را پایانی نیست.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.