به گزارش گروه سیاسی قدس آنلاین، چه مردمی که بارها و بارها به خیابان ریخته و سابقه زد و خوردهای پراکنده با مأموران را داشتند، چه آنهایی که خودشان ترتیب برگزاری راهپیماییها را میدادند، خبرنگاران مختلف و حتی برخی از نظامیها، هیچ کس تصورش را نمیکرد، فقط در چند دقیقه، رگبار گلولهها، انبوه مردم حاضر در میدان ژاله و اطرافش را مثل برگ روی زمین بریزد! پیش از غم و اندوه، این حیرت و بهت زدگی بود که از سر و روی شهر میبارید. آنها که سن و سالی داشتند، آنهایی که در راهپیماییها بارها تیراندازیهای هوایی و زمینی سربازان را دیده یا باتوم خورده و پا سست نکرده بودند، آنهایی که شهادت گاه و بیگاه انقلابیها را به یاد داشتند، از حوادث خرداد ۴۲ به بعد، هیچ وقت، رژیم و مأمورانش را این قدر خشن و بیرحم ندیده بودند.
■ من قدرتمندم
ماجرا از سرکوب وحشیانه هم فراتر بود. از دی ماه سال پیش که اولین جرقههای انقلاب در برخی شهرهای مختلف زده شده، اعتراضها شدت گرفته و به سایر شهرها رسیده بود، رژیم از یک سو دست به اقدامها و اصلاحات ظاهری زده بود و از سوی دیگر با روشهای خشن مخفیانه و یا علنی تلاش داشت به قول خودش «شورشی»ها را سرکوب کند، اما هیچ وقت مثل ۱۷ شهریور ۵۷، این قدر خشن، بی پروا و گسترده، دست به کشتار مردم نزده بود. بخصوص اینکه چند ماهی میشد که ناآرامی ها، کمتر شده و رژیم پهلوی داشت ژست «همه چی آرومه» را در محافل بینالمللی میگرفت. کمی پیشتر، شاه در یک گفتوگوی تلویزیونی گفته بود: «هیچ قدرتی توان کنار نهادن مرا نخواهد داشت چراکه ۷۰۰ هزار نیرو از من پشتیبانی میکنند، همه کارگران و اکثریت مردم پشت سرم هستند و من قدرتمندم...».
دولت مثلاً «آشتی ملی» هم روی کار آمده بود تا به گفته خودش با راههای مسالمت آمیز به اعتراضها و مطالبات مردم رسیدگی کند. کشتار جمعه سیاه ۵۷ در چنین شرایطی شکل گرفت و «آشتی ملی» با دهها شهیدی که از مردم گرفت، سبب شد انقلابیون و مخالفان رژیم متوجه شوند همه راههای احتمالی مسالمت آمیز به رویشان بسته است. دولت آشتی ملی و رژیم، نه زبان گفت و گو را میفهمیدند و نه اعتراضهای مردمی را برمیتابیدند.
■ چند شهید؟
مردم داغدار و بهت زده، آنهایی که باران مرگبار گلولهها را از نزدیک دیده بودند، باورشان نمیشد که تعداد شهیدان روز جمعه سیاه همان ۵۸ نفری باشد که اطلاعیه شماره ۴ فرمانداری نظامی تهران خبرش را داده و تعداد زخمیها را هم ۲۰۵ نفر اعلام کرده بود. دادگستری تهران، روز بعد اعلام کرد تعداد کشتهها به ۹۵ نفر رسیده است. یکی از کارمندان پزشکی قانونی تهران بعدها در خاطراتش نوشت: «۵۵۵ جنازه در قطعه ۱۷ بهشت زهرا دفن شد که دفن آنها سه یا چهار روز طول کشید... از طریق ساواک نیز ۳۴۲ جنازه را در بهشت زهرا طی یک ماه به خاک سپردیم...».
مردم از ۴۰۰۰ شهیدی حرف میزدند که فقط ۵۰۰ تای آنها در میدان ژاله به خون غلتیده بودند. «هویدا» بعدها درباره تعداد کشتههای ۱۷ شهریور به ۵۰۰ نفر اشاره کرد.
«پارسونز» سفیر وقت انگلیس در تهران تعداد کشتهها را «صدها نفر» گزارش میکند و «سولیوان» سفیر آمریکا نیز در گزارش به کاخ سفید از کشته شدن بیش از ۲۰۰ تظاهر کننده مینویسد. روایت خبرنگاران و رسانههای خارجی هم بشدت با آمار و ارقام رسمی، متفاوت است.
«میشل فوکو» فیلسوف فرانسوی که آن زمان برای پوشش دادن وقایع انقلاب از طریق یک روزنامه ایتالیایی به ایران آمده بود، مدعی شد در این روز ۴۰۰۰ نفر هدف گلوله قرار گرفتند.
خبرنگاران اروپایی با عبارت هایی مانند: «کوهی از اجساد متلاشی شده» رویداد ۱۷ شهریور را روایت کردند. یک روزنامه اروپایی نوشت: «این صحنه به جوخه آتش شبیه بود که در آن افراد مسلح به انقلابیون بیحرکت شلیک میکردند».
■ فردا...میدان ژاله
اختلاف نظر و ابهام در واقعه خونین ۱۷ شهریور، تنها به تعداد شهیدان محدود نمیشود. به جز این، دو پرسش دیگر هم وجود دارد؛ اول اینکه با وجود راهپیمایی گسترده روز پیش و اعلام حکومت نظامی و ممنوعیت تجمع، چرا و چگونه انقلابیون و یا گردانندگان تظاهرات اعلام میکنند «فردا در میدان ژاله تجمع کنید»؟ آن روزها، زمان و مکان برپایی راهپیماییها به صورت رسمی توسط «روحانیت مبارز» به مردم اعلام میشد. تظاهرات آرام و از پیش تعیین شده ۱۶ شهریور که از مسجد « قبا» آغاز شد و در میدان آزادی و با خواندن یک قطعنامه به پایان رسید، این جمله میان مردم دهان به دهان گشت و تبدیل به شعار شد: «فردا... ۸ صبح...میدان ژاله»! این جمله را برخیها از قبل روی مقوا نوشته و پشت شیشه ماشینشان گذاشته بودند. این در حالی است که سخنران روحانیت مبارز چه در سخنرانی و چه در قطعنامه پایانی حرفی از تجمع روز بعد نزده بود. «رخشنده اولادی» از جمله زنانی است که هم ۱۶ شهریور و هم جمعه سیاه با کودک خردسالی که در آغوش داشته در راهپیماییها شرکت کرده بود. او میگوید: «فکر کنم سخنران روز ۱۶ شهریور، شهید آیتالله محمد مفتح بود... آن روز نماز را در خیابان خواندیم. بعد از آن سخنرانی، یک قطعنامه هم صادر کردند... وقتی راهپیمایی ۱۶ شهریور تمام شد و داشتیم برمیگشتیم، خبر رسید که فردا راهپیمایی دیگری برگزار میشود... تمام طول راه ما شعار میدادیم: فردا ۸ صبح میدان ژاله».
شهید محلاتی که در آن روز از طرف جامعه روحانیت مسئول ستاد برگزاری راهپیمایی بوده، راهپیمای ۱۶ شهریور را این گونه گزارش کرده است: «قرار شد آیتالله بهشتی برای جمعیت صحبت کند و آقای ناطق نوری که لباسش را عوض کرده و لباس شخصی پوشیده بود، قطعنامه را بخواند... بشکهای پیدا کردند و آیتالله بهشتی روی آن ایستاد و سخنرانی کرد... آقای ناطق نوری قطعنامه را خواند... آقای بهشتی هم اعلام کردند روحانیت مبارز برای راهپیمایی بعدی برنامهای ندارد».
■ ما اعلام نکردیم
مرحوم «شیخ یحیی نوری» از روحانیان سرشناس و مخالف رژیم بود که آن روزها مستقل از «روحانیت مبارز» به مبارزه مشغول بود.
حسینیه و دفتر مرکزی تشکیلاتی که توسط وی اداره میشد در میدان ژاله قرار داشت و چند بار مورد هجوم مأموران ساواک قرار گرفته بود. برخی منابع دعوت به تجمع ۱۷ شهریور در میدان ژاله را به تشکیلات انقلابی وی مربوط میدانند.
خود مرحوم اما در خاطراتش مینویسد: «من یک جلسه تفسیر هم صبحهای جمعه داشتم و جمعیت بی شماری شرکت میکردند... همزمان با فرارسیدن روز پنجشنبه ۱۶ شهریور، مردم به خیابانها ریختند... سرشار از احساس و حماسه بودند و با شور و شوقی که حوادث روزهای قبل... نماز عید فطر و اخبار شهادت شهدا و نام گذاری میدان ژاله به شهدا، قبل از خداحافظی به یکدیگر میگفتند: «صبح جمعه، میدان شهدا، صبح فردا، میدان شهدا»... تصور کردند که صبح جمعه، برنامه راهپیمایی از میدان شهدا آغاز خواهد شد؛ در حالی که ما تنها برای جمع شدن مردم و شرکت در جلسه صبحگاهی تفسیر، اعلام کردیم: صبح فردا، میدان شهدا».
■ پل هوایی اسرائیلی
ابهام و پرسش بعدی درباره ۱۷ شهریور این است که چطور نظامیان و سربازانی که از میان مردم همین آب و خاک برخاستهاند، حاضر شده بودند دست به چنین کشتاری بزنند؟
میان حرف و حدیثهایی که آن روز و روزهای بعد، دهان به دهان میگشت، به جز تعداد شهدایی که ربوده شده و به نقطه نامعلومی برده شدهاند، حرف از نظامیانی بود که به زبانی جز فارسی حرف میزدند!
روزنامه «هاآرتص» در شماره ۲۳ اکتبر ۱۹۷۸، روزنامه «داوارد» در شمارههای ۱۰ و ۲۳ اکتبر و مجله نظامی «سیکراهودشیت» در سوم نوامبر ۱۹۷۸ نوشتند: « اسرائیل یک پل هوایی از فرودگاه لود و فرودگاه نظامی رامات داوید از نزدیکی حیفا برای رساندن سلاحهای خاص به ایران ایجاد کرد. از جمله این سلاحها، تفنگهای پخشکننده گاز بود که گلولههای آن اثر فلجکننده داشت. همچنین یک گروهان کماندو برای عملیات شهری به تهران فرستاده شدند...
مقامات ایرانی این گروهان صهیونیست را سربازانی که از بلوچستان اعزام شدهاند، معرفی کردند...». خبرنگار روزنامه لوموند نیز در گزارش خود در توصیف از جمعه سیاه در تاریخ ۱۷ سپتامبر همان سال نوشت: شایعات در شهر حکایت از فرود آمدن سه هواپیمای حامل کماندوهای اسرائیلی در فرودگاه مهرآباد در چهارشنبه شب میکرد و آنها عامل کار کثیفی بودند که سربازان ایرانی حاضر به انجام آن نشدند!
■ فکرش را نمیکردند
پس از انقلاب، آمار شهدای تهرانی واقعه ۱۷ شهریور ۸۸ نفر و در برخی از اسناد دیگر ۹۳ نفر اعلام شد. ۱۲۳ نفر دیگر نیز همین روز در سایر نقاط کشور به شهادت رسیده بودند. چه این آمار رسمی را بپذیریم و چه با اتکا به گفتههای شاهدان عینی ماجرا، تعداد شهدا را بیشتر از اینها بدانیم، در نتیجه ماجرا تفاوت چندانی ایجاد نمیکند.
۱۷ شهریور با شهیدانی که زنان و کودکان زیادی در میانشان دیده میشوند، به روز و نقطهای سرنوشتساز در تاریخ انقلاب اسلامی تبدیل میشود. روزی که مخالفان و منتقدان رژیم پهلوی از هر طیف و گروهی، یقین میکنند که امکان هیچ مصالحه و یا راه میانهای وجود ندارد. ۱۷ شهریور دست دولت آشتی ملی را برای مردم رو میکند و به آنها انگیزه میدهد که تا سرنگونی رژیم حاکم از پای ننشینند.
در عرصه بینالمللی نیزاین کشتار برای پهلوی بسیار گران تمام میشود. دولتهایی که تا دیروز به بهانههای مختلف، به حمایت از دولت و رژیم حاکم بر ایران میپرداختند، برای ادامه این روند دچار تردید میشوند.
آنهایی که با توجیه به کار بردن مشت آهنین، کشتار ۱۷ شهریور را طراحی و اجرا کردند، فکرش را هم نمیکردند که رنگین کردن میدان ژاله و خیابانهای اطراف از خون شهیدان، به پیروزی سریعتر انقلاب بینجامد.
انتهای پیام/
نظر شما