به گزارش خبرنگار فرهنگی قدسآنلاین، امروز سالروز تولد 59 سالگی داوود غفارزادگان، نویسنده اردبیلی است. نویسندهای که بیش از سه دهه فعالیت داستان نویسی در حوزه نوجوان و بزرگسال دارد و یکی از مؤثرترین نویسندگان در عرصه ادبیات کودک و نوجوان است.
او توانسته جایزه 20 سال ادبیات داستانی را به خاطر اثر ارزشمند «ما سه نفر هستیم» بگیرد. نشان طلایی از جشنواره بزرگ برگزیدگان ادبیات کودک و نوجوان (انجمن نویسندگان کودک ونوجوان) به عنوان یکی از بهترین داستاننویسان دو دهه بعد از انقلاب از جوایز دیگر اوست. رمان «فال خون» او توسط پروفسور قانونپرور ترجمه و در دانشگاه تگزاس آمریکا چاپ شدهاست. «هشت پهلوان پیر، هفت پسر جوان»، «پرواز درناها»، «آواز نیمه شب»، «شب ایوب»، «هزارپا» و «دختران دلریز» از آثار او در حوزه کودک و نوجوان هستند. گفتوگوی ما را با این نویسنده در سالروز تولدش بخوانید.
از چه زمانی متوجه شدید به نوشتن و نویسندگی علاقهمند هستید و وقتی حس کردید به عنوان نویسنده حرفهای در کشور شناخته شدهاید، چه حسی داشتید؟
من نوشتن را به صورت تجربی شروع کردم و کسی که کاری را به صورت تجربی انجام میدهد هیچ وقت حس حرفهای بودن ندارد.همیشه دنبال تجربههای تازه است. اگر نویسنده تجربی نویس فکر کند حالا جا افتاده و بلد است، کار تمام است. این حس همیشه در من بوده و اکنون نیز همین حس را دارم. شاید ذوق خواندن و نوشتن از کلاس پنجم در من شروع شد. زمانی که عضو کانون پرورش فکری بودم و خیلی کتاب میخواندم و چیزهایی کودکانه مینوشتم. اما اولین داستانم را در سال 58 نوشتم و با اسم مستعار چاپ کردم.
با چه نامی منتشر کردید؟
یادم نیست. گمانم داستانی بود به اسم کولاک... تا سال 67 که اولین کتابم چاپ شد. البته در این فاصله بیشتر در مطبوعات ادبی فعالیت میکردم. شاید اولین کار جدی نوجوانم «پرواز درناها» باشد که هنوز هم تجدید چاپ میشود و بچهها میخوانند.
نوجوان نویسی در کشور ما غریب است. چطور وارد نوشتن برای گروه سنی نوجوان شدید؟
بله نوشتن در این حوزه سخت است در حالی که همه فکر میکنند آسان است و هر کسی خودش را محق میداند در این حوزه بنویسد، درست مثل شغل معلمی. یک وقتهایی هر کسی درس نخوان بود، میرفت دانشسرا و معلم میشد... (میخندد).
اما اینکه نویسنده، گروه سنی خاصی را برای نوشتن انتخاب میکند بخشی به ناخودآگاه او بستگی دارد و بخشی هم به خاطر تجربههای زیستیاش است.
به هر حال من معلم دوره ابتدایی بودم و برخورد و زندگی با بچهها ایجاب میکرد آنها را بشناسم و نیازهایشان را ببینم و نوشتن از آنها برای من دلپذیر بود. نویسنده هر چه با تخیل سروکار داشته باشد، که باید هم داشته باشد چرا که وجه تمایز داستان با بعضی دیگر از انواع ادبی همین تخیل است، باز هم تجربیاتش در نوشتههایش تأثیرگذار است.
دوره نوجوانی دوره گذر است با انواع و اقسام بحرانهای روحی و روانی و حتی جسمی، که متأسفانه زیاد جدی گرفته نمیشود و یک جور بلاتکلیفی در آن وجود دارد. گاه در داستان، نوجوان کودک فرض میشود و گاه بزرگسال و این سبب میشود بچهها از کتابهای ما رم بکنند.
در حوزه نوجوان نویسی مخاطبان نوجوان کشور ما همین اندک نویسندهها را هم نمیشناسند و معمولاً خواندن را با کتابهای عاشقانه که گاه حتی مناسب سن بزرگسالان هم نیست، شروع میکنند.
بهتر که نمیشناسند (با خنده). مگر نویسنده خوبی هم هست که بخواهند بشناسند! ضمن اینکه طبیعی هم است، چون نوجوان در همه ابعاد زندگیاش حس بزرگتر شدن دارد و خوش ندارد دست کم گرفته شود، بناچار به دنبال کتابهای بزرگسال میرود. از طرفی در بازار نشر ما پول حرف اول را میزند و برنامهریزی جایگاهی ندارد. نویسنده بزرگسال که اصلاً نوجوان را نمیشناسد فقط به خاطر اینکه کاری نوجوانانه به او سفارش شده، شروع به نوشتن در این حوزه میکند. حال آنکه حوزه نوجوان شرایط، استعداد و دانش خاص خودش را میطلبد و نویسنده باید فارغ از محتوا به زبان و ساختار نوشتن هم توجه کند. اما متأسفانه در سالهای اخیر جریانی وارد حوزه نوشتن برای گروه سنی نوجوانان شده که دغدغهاش بیش از هر چیز بازار و جیب مبارک است.
یکی از مسائل نبود خلاقیت و بازنویسی است.
فقط بازنویسی نیست. ترجمههای سخیف، مشکل نبود توازن در بازار نشر، شکل و ساختار بازنویسیها و مسئله اولویت در انتخاب متن برای این گروه سنی را هم باید به این معضل اضافه کرد. بازآفرینی و بازنویسی به خودی خود نه تنها اشکالی ندارد بلکه لازم و ضروری هم است، خاصه در نگاه به متون کلاسیک و گاه تاریخی و....
مسلماً میان عنوانهای پر زرق و برق بازنویسیهای حمایتی و ترجمههای غیر ضروری و زرد متن خلاقه به چشم نخواهد آمد.
چرا با آنکه نویسندگان از ابتدای عمر داستان نویسی در ایران توجه خاصی به داستان کوتاه داشتهاند، اکنون به این نوع ادبی بیمهری میشود؟
ببینید، بازار نشر امروز تعیین کننده رویکرد ادبیات ما شده و یکه تازی میکند و فقط به گردش مالی مسئله توجه دارد. یعنی ناشران ما تاجران بدیاند و جلوتر از نوک دماغ شان را نمیتوانند ببینند. چرا در ایران هیچ کالایی برند و متشخص نمیشود. اگر به جواب این سؤال برسید به جواب سؤال ادبیتان هم خواهید رسید.
داستان کوتاه در ایران شروع قدرتمندی داشت، چرا که ما پیش زمینههایش را داشتیم. نمونه بارز آن حکایتهای سعدی در نثر و رباعی و غزل در شعر و معماری و فرش در هنرهای تجسمی یا باغ ایرانی و مثالهای دیگر است. شاید به این خاطر که ما به عنوان یک ملت و فرهنگ در طول تاریخ همیشه در معرض آسیبها و حملهها بودیم و در کمترین جاها بیشترین و بهترین حرفها را زدیم.
شما از جمالزاده به این طرف حساب کنید تا برسید به نویسندههای متأخرتر ببینید در داستان کوتاه چه خوش درخشیدهایم؛ هدایت، بهرام صادقی، ساعدی، گلشیری و دیگران تا همنسلان من و جوانهای امروز اگر بارقهای در آنها هست و گاه جرقهای میزنند، این اتفاق در داستان کوتاه میافتد. مقابل هم قرار دادن این دو گونه ادبی و یکی را بر دیگری ترجیح دادن پشتش هیچ چیز نبود، جز سرمایهای که سود بادآورده را دوست دارد. نتیجهاش هم همین شد که میبینید؛ شمارگان زیر 500، نبود اقبال و اعتماد به ادبیات داخلی و ابتذالی فراگیر و فلج کننده.
از چه نویسندههایی تأثیر پذیرفتید؟
هر کتابی جوابی است به کتابهای پیش از خود. به گمان من اگر نویسندهای بتواند چند درصد کوچک به ما قبل خودش اضافه کند، حتماً به سمت خلاقیت گام برداشته است. نویسندگان همیشه بر شانههای هم ایستادهاند. من خودم را مدیون نویسندههای پیش از خود میدانم و از همه شان آموختهام.
در عرصه نوشتن آرزویی دارید؟
همیشه خواستهام داستان کاملی بنویسم و این البته برای هر نویسندهای آرزوی دست نیافتنی است چون هیچ کسی نمیتواند داستان کامل بنویسد. اما وقتی کتاب «بینام اعترافات» را نوشتم کمی احساس رضایت داشتم. هر چند برای نوشتن و انتشارش بسیار اذیت شدم. اما دوست دارم این کار نیمه تمام را تمام کنم.
آثاری که ترجمه میشوند میتوانند معرف ادبیات و فرهنگ امروز ایران باشند؟
ببینید، آثار زیادی با حمایت نهادها و ناشران از کشور ما ترجمه شده است اما کماکان کسانی صادق هدایت را به عنوان داستان نویس ایرانی در دنیا میشناسند. مسئله ترجمه در کشور ما حالت مضحکی پیدا کرده و تا این جا حاصلی نداشته جز متوهم کردن بعضی از نویسندهها.
انتهای پیام/
نظر شما