به گزارش خبرنگار سیاسی قدس آنلاین، شرق، سرزمین اسطورهها و قهرمانهاست. ملتهای این بخش از کُره خاکی، هرچه کم داشته باشند، قهرمان و اسطوره کم ندارند، اما وقتی حرفِ تقابل شرق و غرب در میان باشد، وقتی به تاریخ هفت یا هشت قرن اخیر نگاه کنیم، کمتر شخصیت شرقی را پیدا میکنیم که سیاستمداران و تاریخنویسان شرق و غرب به قهرمانیاش اعتراف کرده باشند. در دورهای که غرب، آبستن رخدادها و تحولات گوناگون است و حاکمانش انگار ویارِ جهانگشایی و کُشت و کشتار دارند. وقتی که شاهان و امیران غربی، زیر پرچم دیکتاتوری صلیبی متحد شدهاند و خوی وحشی گری قرون وسطایی شان را از ناقوسهای کلیسا جار میزنند. وقتی لشکریان صلیب به دوش دیار فرنگ، راه افتادهاند تا سرزمینهای مهم را یک به یک فتح و نشانههای اسلامی را از سر و روی شهرها پاک کنند، یکباره از دلِ حاکمان ریز و درشت اما فَشَل شرقی، فرمانروایی مسلمان پیدا میشود که هم انگار سیاستمدار است، هم اصول نظامی را خوب میداند و خوب میجنگد و هم میتواند با صلیبیهای تا دندان مسلح به زبان تیغ و تیرسخن بگوید و سرزمینهای اسلامی را از اشغالگران پاکسازی کند.
زاده « تکریت»
علاوه بر قدرت مدیریت، سیاستدانی، زیرکی و نظامیگری بیعیب و نقصش آنچه در بررسی زندگی و رفتارهای « صلاح الدین ایوبی» شما را ابتدا شگفت زده میکند، تعریف و تمجیدهایی است که صلیبیها، بخصوص آنهایی که بارها طعم شکست را در برابرش چشیدند از او میکنند. آن طور که تاریخنویسان غربی و شرقی نوشتهاند، سردار فاتح مشرق زمین، به دلیل استفاده از آموزههای اسلامی، خوب بلد است پس از پیروزی و کشورگشایی خودش را توی دل اسیران و شکست خوردگان و مردم عادی جا کند؛ جوری که حتی فرماندهان و امیران لشکر دشمن شیفته رفتار و کردارش شوند. «صلاح الدین» با اینکه همشهری 800 سال پیشِ «صدام»، زاده «تکریت» و از قبایل کُرد آن منطقه است، اما چه پیش از به قدرت رسیدن و چه پس از آن، چندان نشانی از احساسات ناسیونالیستی و قومیت گرایی در او دیده نمیشود. برخیها در بررسی رگ و ریشههای خانوادگی او و پدرش «نجم الدین ایوب» تا منطقه آذربایجان قدیم و حتی دورتر یعنی شهر «دوین» در ارمنستان رفتهاند. اگر قصه سرایی نباشد، نوشتهاند که درست در همان شب و روزهایی که «صلاح الدین» در تکریت به دنیا میآید، «نجم الدین ایوب» دست اهل و عیال و قنداقه «صلاح الدین» را میگیرد و به سمت «موصل» راه میافتد. دلیل سفر نابهنگام او را هم برخی منابع، تبعید شدن نوشتهاند. یک سال بعد هم خانواده «نجم الدین» عراق را رها کرده و به لبنان میروند و در منطقه «بعلبک» ساکن میشوند.
علم و شمشیر
از او نقل کردهاند که «کودکان آن گونه تربیت میشوند که پدرانشان شدند...». چه این سخن از او باشد و چه نسبت داده شده به او فرقی نمیکند چون دستِ کم درباره خودش صدق میکند. «نجم الدین» هنوز یک سال و اندی بیشتر ندارد که پدرش حاکم و امیر میشود. او پیش از اینها با «عماد الدین زنگی» فرمانده و حاکم ترکمن مناطق موصل و... دست همکاری داده و از طرف او به فرماندهی قلعه «بعلبک» انتخاب میشود. اطلاعات چندانی از دوران کودکی و نوجوانی «صلاح الدین» در دست نیست و برخیها نوشتهاند او درکودکی آموزشهای علمی و دینی را نزد پدر میبیند و برای آشنایی با فنون جنگی با علاقهای که به شمشیر زنی دارد، شاگرد عمویش «اسدالدین شیرکوه» میشود. برخی تاریخنگاران هم گفتهاند صلاحالدین، در زمان کودکی در دمشق زندگی میکرد و علاقه زیادی به این شهر داشت. به گفته یکی از زندگینامه نویسانش «الورهانی» او قادر به پاسخگویی به پرسشهای علمی در خصوص اقلیدس، الکتاب المجسطی، حساب و قانون بود و در قرآن و علوم دینی نیز سررشته داشت و بیشتر علاقهمند به مطالعه درباره دین بود تا مسائل نظامی. به نظر میرسد آشنایی او با مذهب و فقه شافعی هم از همان کودکی آغاز میشود و تا بزرگسالی ادامه پیدا میکند.
در آفریقا
با توجه به پیشینه خانوادگیاش،اینکه بعدها سیاستمدار، حاکم، فرمانده و جنگجو میشود، اتفاق غیر منتظره و جذابی نیست، اما اینکه یک مسلمان شافعی مذهب، ساکن خاورمیانه، بعدها از آفریقا و قلب یک حکومت شیعی سر در میآورد، در دستگاه حکومتی شیعیان، صاحب پست و مقام میشود و از دل همین تشکیلات، پروبال میگیرد و بعدها حاکم و همه کاره میشود، اتفاق جالب توجهی است. نمیشود مدعی شد «صلاح الدین» سودای به قدرت رساندن خاندان «ایوبی» را در سر نداشته و تنها با انگیزههای دینی و اینکه روزی توفیق جهاد با صلیبیان را پیدا کند و مثلاً بیت المقدس را از اشغال رها سازد، مرحله به مرحله نقشه هایش را پیش برده است. از سوی دیگر شرایط و موقعیت حکومت فاطمیان در مصر و اوضاع نه چندان رو به راه حکومتهای ریز و درشت و پراکنده مسلمانان در گوشه و کنار جهان هم در موفقیتهای «صلاح الدین» بیتأثیر نیست. وقتی مسیحیان در سالهای ابتدایی جنگهای صلیبی، کُشته و کوبیده و تا پشت دروازههای قاهره، پایتخت دولت فاطمی جلو آمدند، «العاضد» خلیفه فاطمیها مجبور شد از حکومت عباسیان در بغداد کمک بخواهد. «اسدالدین شیرکوه» عموی صلاح الدین از طرف عباسیان با سپاهی6000 نفره راهی مأموریت نجات قاهره شد. «صلاح الدین» و پدرش نیز از جمله امیران و مسئولان این سپاه بودند. همین ماجرا مقدمه شکل گیری حکومت «ایوبیان» در مصر شد.
روایت دیگر
برخی منابع هم ماجرای رفتن او به مصر را این گونه نوشتهاند که به نظر درستتر میآید: «... صلاحالدین کار سیاست و فرماندهی را در دربار «اتابک زنگی» از دست نشاندگان سلجوقیان در شامات شروع کرد و بعدها در مصر جانشین وی شد. فرزند اتابک زنگی یعنی نورالدین پس از مدتی صلاحالدین را به همراهی عمویش «شیرکوه» عازم مصر کرد تا متحدش، فرمانروای مصر را، که به وسیله یکی از رقبای خویش در مصر طرد شده بود، در مقام خود حفاظت نماید. مصر در این زمان تحت فرمانروایی یکی از خلفای فاطمی به نام ابو محمود عبدالله بود». چه این روایت و چه روایت بالاتر را بپذیریم، این نکته گفتنی است که در هر حال «صلاح الدین» در زمان ورود به مصر، بی تجربه و خام نیست و در سیاست و کیاست به حد و اندازهای رسیده که بتواند حرکت خود را به سمت اهداف و آرزوهایش آغاز کند. در هر حال عموی «صلاح الدین» پس از ورود به مصر تا مقام وزارت خلیفه پیش میرود و «صلاح الدین» نیز همه جا همراه اوست. سازوکار قدرت در حکومت فاطمی به گونهای است که خلیفه قدرت را به وزیران خود واگذار میکند و خودش نقش کمی در امور دارد. «صلاح الدین» پس از مرگ عمویش جانشین او و به مرور همه کاره مصر میشود. حکومت فاطمی، مدت هاست قافیه مملکت داری را باختهاند، اوضاع اقتصادی آشفته است و صلیبیها و حملاتشان هم مزید بر علت شده است. به قدرت رسیدن «صلاح الدین» در واقع به معنی پایان کار حکومت فاطمی در مصر است.
سیاست داخلی و خارجی
آزاد سازی بیت المقدس، پیروزی در جنگهای پی در پی با مسیحیان، شکست دادن مشهورترین و قدرتمندترین فرماندهان صلیبی،حفظ مرزهای اسلامی و... از جمله اقدامات نظامی اوست. همه شهرت «صلاح الدین» در میان غربیها نیز به خاطر همین بخش از اقداماتش است، او اما از اصلاحات داخلی نیز غافل نیست. با به قدرت رسیدن بلافاصله عزل و نصبها آغاز میشود. مالیاتهای سنگین را حذف میکند، مدارس دینی را دایر میکند، مخالفان را تعقیب و سرکوب میکند و... کارهایی که بتواند نظر مثبت مردم را به سویش جلب کند. حکومت «ایوبیان» اگرچه متحد و زیر پرچم خلفای عباسی است، اما در آفریقا و سرزمینهای اطراف همه چیز در اختیار و زیر پرچم آن هاست. به مدد اقدامات «صلاح الدین» مسلمانان توانستهاند، صلیبیها را سرجای خودشان بنشانند و فرنگیهای آن روزگار تا سرزمینهای مادری عقب برانند.
و اما شیعیان...
همه آنچه گفتیم اما یک بخش از زندگی و فعالیتهای سردار فاتح شرق است. واقعیت این است که «صلاح الدین» همان قدر که در جنگ با صلیبیان میکوشد، میکُشد و پیش میرود، در جنگ با شیعیان در داخل و کشتار آنها نیز همین گونه است! همان قدر که همه نشانههای صلیبیها را از سر و روی سرزمینهای اسلامی پاک میکند، تلاش دارد نشانی از حکومت فاطمی و عقاید و آموزههای تشیع نیز باقی نماند. جالب اینکه بسیاری از منابع تاریخی هم در باره شفقت و مدارای او با دشمنانش در جنگهای صلیبی نوشتهاند و هم درباره بی رحمی هایش نسبت به شیعیان! در این منابع میخوانیم:«... علمای شیعی را به انزوا کشانده و مدارس آنها را تخریب و یا تبدیل به مدارس علمیه شافعی کرد. او همچنین دستور داد کتابخانه بزرگ فاطمیها را آتش بزنند... دستور داد تا شعائر شیعی تعطیل شود...از جمله روز عاشورا را به عنوان روز سرور و شادی اعلام کرد و با این کار مانع برگزاری مراسم عاشورا توسط شیعیان شد...».
روزی که تسلیم شد
قتل «شیخ اشراق» شهاب الدین سهروردی را نیز به او نسبت میدهند. دست ِکم اینکه برخی منابع نوشتهاند، «سهروردی» به دست فرزند «صلاح الدین» در زندان شهر حلب کشته میشود. آن زمان همه فقیهان و دانشمندان وابسته به حکومت با شیخ اشراق در افتادهاند و چون از پس او بر نمیآیند، تکفیرش کرده و از «صلاح الدین» میخواهند او را دستگیر و زندانی کرده یا به قتل برساند. شاید «سردار فاتح شرق» دوست نداشته است دستش به خون کسی چون «شیخ اشراق» آغشته شود، اما از سوی دیگر بیشتر مایل است با علما و فقیهان سرشناس در نیفتد و صلاحیت حکومتش توسط آنها زیر سؤال نرود. از همین رو ترجیح میدهد در این ماجرا، طرف «سهروردی» را نگیرد.
«صلاحالدین » با همه فتوحات و مبارزاتش، در سال ۱۱۹۳ میلادی از پس بیماری و اجل بر نیامد. در دمشق درگذشت تا امپراتوریاش میان فرزندانش تقسیم شود و 200 سال بعد دیگر اثری از آن باقی نماند.
انتهای پیام/
نظر شما