به گزارش خبرنگار قدس آنلاین، وقتی خاطرات و نوشتههایش را میخوانیم، ممکن است عشق و علاقه او به ایران و فرهنگ چند هزار ساله آن را باور کنیم، ولی باور اینکه دلبستگی فرهنگی، گاه «آنتونی پارسونز» را واداشته وظایف و مأموریت دیپلماتیکش را فراموش کند و یا قدمی برای منافع مردم ایران بردارد، غیر ممکن است. آقای سفیر خوب میدانست مأموریتش، ابراز عشق و علاقه به ایران و کوچه باغهای سحرانگیز و بازار بزرگ و تو در توی تهران نیست؛ بنابراین خوب بلد بود حرفهای دلش را نگه دارد برای دوران بازنشستگی و آنچه عقل سیاسیاش میگوید را مو به مو روی کاغذ بنویسد و به لندن گزارش کند. «آنتونی پارسونز» برای اینکه چشم بینای دستگاه دیپلماسی انگلیس در تهران باشد، باید چشم دلش را میبست و با چشمهای سیاستمداران لندن نشین به ایران و رخدادهای پی در پیاش نگاه میکرد. شاید برای همین است که «پارسونز» با همه تجربیات دیپلماتیک و غیر دیپلماتیکش، با اینکه بسیاری از گزارشها و تحلیلهایش درباره رخدادهای پیرامون انقلاب اسلامی ایران، مورد اعتماد و اعتنای پژوهشگران قرار گرفته است، اما هم از پیش بینی آنچه در نیمه دوم سال 1357 رخ میدهد، عاجز میماند و هم از اینکه همه حرفهای دلش را درباره ایران و انقلاب اسلامی بزند.
کار، کارِ انگلیسیهاست
«ما سابقه بدی در اذهان مردم ایران داریم... اقدام مردم علیه ما و آمریکا بدیهی است. اینکه مردم ایران نمی توانند سوابق استعماری ما را فراموش کنند، طبیعی است؛ زیرا انگلیس در قدیم به عناوین مختلف در امور داخلی ایران دخالت می کرد». حیرت نکنید وقتی میگوییم این چند سطر بالا، سخنان سفیر انگلیس است! چون مرحوم «پارسونز» این حرفها را نه در دوران سفارت، بلکه وقتی 10 سال از انقلاب اسلامی و حضورش در ایران گذشته، میزند. با اینکه 30 سال از سخنان آقای سفیر میگذرد، اما بازهم دقت در سخنان او میتواند برای خیلی از سیاستمداران و دیپلماتهای داخلی و خارجی قرن 21 درس خوبی باشد.
سفیر پیشین اگرچه به حق و حقوق مردم ایران در برابر انگلیس و آمریکا و همچنین دخالتهای استعمار پیر در کشورمان اعتراف میکند، اما اگر بیشتر دقت کنید، آخرِ مطلب، هم توپ را در زمین «انگلیس قدیم» و دولتمردانش میاندازد و هم انگلیسِ سالهای 1970 به بعد را تبرئه میکند. بنابراین، ما با شناختی که از «پارسونز» و کتاب معروف «غرور و سقوط»اش داریم، از این سخنان نه شگفت زده میشویم و نه ذوق میکنیم! فقط چون این حرفها را 13 مهرسال 1367 زده است، آن را بهانه نوشتن گزارش از شخصِ 12 مهر سال 1397 میکنیم!
کار کُشته
فرزند سرهنگ ارتش انگلیس در سال 1922 به دنیا آمده و پس از تحصیل در دانشکده «کینگ»، برای خواندن زبانهای عربی و ترکی به کالجی وابسته به «اکسفورد» رفت. درس خواندن را که تمام کرد، به عنوان کارآموز وارد ارتش شد و 14 سال در آن خدمت کرد. «آنتونی پارسونز» جوان در جنگ دوم جهانی افسر توپخانه بود و پس از پایان جنگ نشان «صلیب نظامی» را به خاطر حضور مؤثر در جبهههای جنگ دریافت کرد. دو سال از سوی وزارت خارجه به عنوان وابسته نظامی به بغداد فرستاده شد و لابد تحصیلاتش سبب شد سال 1954 پس از 14 سال کار در ارتش، با دنیای نظامی گری خداحافظی کند و به سمت سیاست و دیپلماسی برود و سر از وزارت خارجه دربیاورد.
دیپلمات ارشد انگلیسی، کارش را با فعالیت در سفارتخانه انگلیس در آنکارا آغاز کرد و سپس به ترتیب در عمان، قاهره، خارطوم و بحرین حضور داشت. «پارسونز» همچنین سابقه کار در سازمان ملل را هم به عنوان مشاور ارشد داشت و پیش از اینکه به ایران بیاید، در 47 سالگی معاون بخش خاورمیانه وزارت خارجه انگلیس شده بود. این سوابق نشان میدهد انگلیسیها در سال 1974 یکی از کارکشتهترین دیپلماتهای آشنا با حوزه خاورمیانه را برای سفارت در ایران انتخاب کرده بودند و خاطرشان همه جوره جمع بود که «پارسونز» 52 ساله میتواند چشم بینای دستگاه دیپلماسی شان در این کشور مهم باشد.
هزار و یک شب
پژوهشگرانی که درباره او، زندگی و فعالیت هایش تحقیق کردهاند و آنهایی که کتاب و یا خاطراتش را خواندهاند، میگویند «پارسونز» شیفته ایران بود و این شیفتگی را پنهان نمیکرد. البته چندان بیراه هم نمیگویند؛ چون به نظر میرسد آقای سفیر هر وقت که از فعالیتهای رسمی دیپلماتیک و گزارش نویسی برای لندن فارغ میشده، دفترچه یادداشتهای روزانهاش را با شرح گشت و گذارهایش در کوچه باغهای پایتخت،کشف و شهودهایی که در بازار قدیمی تهران به آنها رسیده و پرسههایی که در کوچه پسکوچههای تهران زده، پُر کرده است. دیپلماتی که پیش از اینها، لابد بازارها، خیابانها و کوچه و پسکوچههای آنکارا، خارطوم، بغداد و خیلی جاهای دیگر را سیر و سیاحت کرده بود، پس از چند ماه حضور در ایران در دفترچه یادداشتهای روزانهاش درباره بازار تهران نوشت: «تو در توهای این بازار انگار که از روزگار هزار و یک شب و شهرزاد باقی مانده است... بازار تهران شبیه هیچ جای دیگری نیست جز افسانههای کهن...». او که تا سالهای سال پس از بازنشستگی روی قالیهای ایرانی خانهاش زندگی میکرد، در آخرین مصاحبهاش در حالی که مینیاتورها و مینا کاریهای ایرانی را نشان میداد، به خبرنگار «نیویورک تایمز» گفت: «ایران برای من فراتر از یک مأموریت بود... جایی که شبیه هیچ جای دیگری در دنیا نیست».
اقتصاد ایران از دیدگاه سفیر
با همین فرمان جلو برویم، شما هم ممکن است شیفته روحیه و خُلق و خوی فرهنگی جناب سفیر شوید! بعد هم اگر به سرتان زد و کتاب «غرور و سقوط» او را درباره رژیم پهلوی و انقلاب اسلامی خواندید، ممکن است صداقت «پارسونز» در بیان مشکلات رژیم پهلوی شما را دلبسته این دیپلمات مرحوم کند! او در بخشهایی از کتابش مینویسد: «سابقه رژیم شاه در مسائل مربوط به حقوق بشر بد بود. بازداشتهای خودسرانه، زندانی کردن افراد بدون محاکمه، شکنجه و اعدام سریع و آزار و تعقیب دانشجویان و کارگران مخالف و ناراضی یک امر عادی به شمار میآمد... تزریق ناگهانی درآمدهای هنگفت حاصل از افزایش قیمت نفت در دسامبر سال 1973، بدون افزایش سطح تولید، تعادل عرضه و تقاضا را در بازار ایران برهم زد و به تورم و گرانی بیسابقهای انجامید که نرخ آن به اعتراف مقامات دولتی در حدود 20 درصد در سال و عملاً خیلی بیشتر از آن بود... حکومت پلیسی با بیرحمی و خشونت براوضاع مسلط شده بود و شاه مصمم و قوی با شیوه استبدادی کنترل امور را به طور کامل در دست داشت. کمتر کسی میتوانست تجسم کند که چگونه ممکن است روزی این رژیم ساقط شود. رژیم چنان مستحکم و استوار به نظر میرسید که حتی در صورت فقدان شاه، براثر بیماری یا حادثه یا گلوله یک تروریست، فرو ریختن اساس رژیم بعید مینمود...».
چند نکته
اما چند نکته را یادتان باشد. اول اینکه «پارسونز» این مطالب را چند سال پس از خروج از ایران مینویسد؛ یعنی وقتی که پیروزی سریع انقلاب اسلامی، چشم سرش را از تعجب گِرد و چشم دلش را نیز به روی حقایق باز کرده است. دوم اینکه او همان «پارسونزی» است که چند ماه پیش از پیروزی انقلاب در گزارش به لندن نوشته بود هیچ نشانهای از تشکیلات منسجم در میان مخالفان شاه و ناراضیان دیده نمیشود و به نظر میرسد پس از یک دوره آشوب، همه چیز سرجایِ خودش برگردد! سوم اینکه بر خلاف بسیاری از تبلیغاتی که این روزها در فضای مجازی راه افتاده و سعی دارد از دوران پهلوی دوم با نام دوره ارزانی و شکوفایی اقتصادی و پیشرفت یاد کند، اعترافهای «پارسونز» که در زمان سفارت یکی از مشاوران خارجی قابل اعتماد شاه به شمار میرفت، نشان میدهد اوضاع اقتصاد ایران در سالهای 55 به بعد، خیلی گل و بلبل نبوده است. نکته چهارم اینکه به قول برخی از منتقدان «پارسونز»: «او تلاش کرده تا در قالب تحلیل هایی که ارائه میکند، رخدادهای واقعی را آن طور که خود میپسندد، لاپوشانی و پنهان کند و صدالبته تلاش همه جانبهاش در دور نگه داشتن دولت انگلیس از اتهام همکاری و همراهی با شاه و سهیم بودن در عملکرد او، انگار بی نتیجه مانده است».
آمده بود که...
جشن مثلاً «هنر شیراز» را امروزیها به یاد ندارند، اما بعید است آوازه ابتذال هنری و فرهنگی آن و ماجرای نمایشی را که تجاوز واقعی بازیگر مرد به بازیگر زن را جلوی چشم مردم قرار میداد، علاقه مندان به تاریخ تا امروز نشنیده باشند. «پارسونز» جشن هنر شیراز را یکی از علل اصلی این نارضایتی اقشار مذهبی ایران میداند و به اجرای نمایش سرشار از عریانی و رکگویی اشاره میکند که اجرایش حتی در لندن و در ملأعام دردسرساز میشد. او میگوید: «در دیداری که با شاه داشتم به این مسئله اشاره کردم و گفتم اگر این نمایش در شهری مثل وینچستر بریتانیا اجرا میشد، حتما فاجعه به بار میآورد، اما شاه تنها خندید و بس»! سفیر انگلیس به اعتراف خودش تنها به عنوان یک سفیر و دیپلمات به ایران نیامده بود، بلکه آمده بود تا با مردان شماره یک پادشاهی محمدرضا پهلوی به راهکارهای اساسی برای حفظ رژیم برسد. او بزودی با چهرههایی همچون امیرعباس هویدا به همدلی رسید و بعدها در خاطراتش به این دوستی که فراتر از عرصه سیاست بود، اشاره کرد. «پارسونز» تصور میکرد و بلکه اعتقاد داشت در دولت ایران مردان توانایی حضور دارند که میتوانند شرایط را (لابد در راستای سیاستها و منافع انگلیس) بهبود ببخشند و آمده بود که شاه ایران را متقاعد کند که به این مردان میدان بدهد!
دایره المعارف انگلیسی
با همه گزارشهای مهم و دقیقی که به لندن فرستاد، با همه تحلیلهای درستی که از وضعیت حکومت داشت و البته با همه تحلیلهای اشتباهی که چند سال بعد به نادرستی آن پی برد، چند روز پیش از خروج شاه از ایران مجبور به ترک تهران شد، آن هم وقتی یقین کرده بود راه نجاتی برای شاه ایران متصور نیست. «پارسونز» در حالی از ایران رفت که با وجود نا امیدی از تداوم سلطنت محمد رضا پهلوی، تصور میکرد مانند سال 1320 وقتش رسیده که پدر برود تا در فرصت مناسب انگلیسیها و بلکه آمریکاییها فرزندش را جایگزین او کنند. این پیش بینی و تحلیل نیز غلط از آب درآمد. «پارسونز» پس از خروج از سرزمین قصههای هزار و یک شب، مدتی نماینده دایم انگلیس در سازمان ملل شد و در دولت «تاچر» نیز از جمله مشاوران قابل اعتماد و برجسته به حساب میآمد. او سال 1996 در ۷۳ سالگی در خانهای که در همه جایش آثار ایرانی به چشم میخورد،در محله «آشبرتون» لندن درگذشت. وزارت امور خارجه انگلیس در پیام تسلیتی که به همین منظور منتشر کرده بود، نوشت: «پارسونز برای بخش سیاست خارجی ما یک دایرهالمعارف بود، مردی با کولهباری از تجربه و سیاستورزی».
انتهای پیام/
نظر شما