تحولات منطقه

وارد که می‌شوم دلم پرمی‌شود ازحس رفتن‌های بی‌ادعا و ماندن‌های پر از عشق. اینجا محل یادآوری عاشقی‌های بسیار و روزگار صداقت است در این دنیای شلوغ و ماشینی.

سنگر ما دلی است، نه دولتی، نه آماری
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

ورودی خانه حیاط کوچکی است که گلدان‌های آن، گلوله‌های بزرگی از ابزار جنگی است و چند کلاه جنگی و تابلویی که به سبک تابلوهای چوبی دوران دفاع مقدس است و روی آن با خط خوشی نوشته شده است «شهادت بالاترین نعمت خداوند به انسان است» و بعد درطبقه همکف یک خانه مسکونی به یک سنگر بزرگ و پراز وسایل و ابزارجنگی ۸ سال دفاع مقدس می‌رسم.

 موزه‌ای کوچک، اما خالص، مثل جنگیدن‌های بسیجی‌ها و رزمنده‌ها وسپاهی و ارتشی‌ها که رفتند تا امروز من و تو آرام در خیابان‌های شهر قدم بزنیم و نفس بکشیم. از کنار هر کدام از وسایل که می‌گذرم می‌دانم پشت دوربین و تلفن بی‌سیمی وقمقمه و کلاه و جلیقه و لباس رزم و ماسک و اسلحه‌ها و پتوهای رزمنده دلی است که بی محابا برای مردم تپید، و یا برای آن‌ها از تپش بازماند.

«علیرضا دلبریان» اهل کاشمرو متولد ۱۳۴۴ است. اولین اعزامش به جبهه سال۶۱ بود و تا آخر جنگ هم درجبهه حضورداشت و امروزهم درجبهه فرهنگی حضوری جدی دارد. مربی تخریب و آموزش غواصی (گردان غواصی یاسین) بوده است و در سال ۶۵ در عملیات کربلای۵ در ساحل نهر خین جزیره بوارین روی مین رفته و پای چپش از مچ قطع شده است و از سال ۸۴ به طور تخصصی و دائم درعرصه روایتگری و مستندجنگ حضوری جدی دارد. او جانباز و راوی دوران دفاع مقدس است. از یاران گردان غواصی یاسین، همرزم و دوست شهید جلیل محدثی‌فر با او که به صحبت می‌نشینی همه حرفش شهدا وارادت به اهل بیت(ع) و حفظ باورهای دینی است.

  از ۱۰۰ میلیون ۱۰۰ تومان داده بودم

از او برای شروع مصاحبه می‌پرسم بعد از جانبازی چرا دوباره به جبهه باز گشتید؟ شما سهمتان به دین و باور و وطن مان را داده بودید، لبخندی می‌زند ومی گوید:پایم که خوب شد، پروتزکه گرفتم دوباره رفتم. برای کمک به اسلام از ۱۰۰ میلیون تو جیبم انگار ۱۰۰ هزارتومان داده بودم رقمی نبود. کاری نکرده بودم. در خود واحد تخریب فرمانده تخریب یک چشمش را از دست داده بود و دوباره برگشت، آقای جامی پایش را از دست داد و او هم به جبهه برگشت ما جانبازان زیادی داشتیم که با نقص عضو دوباره پس از بهبودی دوباره به جبهه باز می‌گشتند.

  مین و رده‌هایی که ماندند

این جانباز شهرمان خاطرنشان می‌سازد: امتیاز دفاع مقدس همین است و تفاوتش با سایر جنگ‌ها همین است که رفع تکلیف نبود، بلکه اعتقاد و هدف پشت رفتارها بود. برای مثال از اهداف به کار بردن مین و قطع شدن پای رزمنده‌ها همین است که نیروی سربار برای دولت مقابل به وجود آید وآن نیرو از رده خارج شود چون او دیگر نه کار می‌کند و هزینه هم برای دولت خواهد داشت؛ اما آن‌ها از رده خارج نمی‌شدند مگر با شهادت.

  سنگر ما دلی است نه دولتی

وی در خصوص علت ورودش به سپاه هم می‌گوید: هدفم از رفتن به سپاه اجرای عدالت بود، مأموریتی که هنوز هم به آن اعتقاد دارم. من با استراتژی که داشتم، وارد سپاه شدم. سپاه به من تاکتیکش را یاد داد و یک چیزهایی را عملیاتی کرد. تفنگ به دستم داد که بروم اجرای عدالت کنم و اعتقادات دینی مرا به سپاه کشاند و روحیه ظلم ستیز بودنم این راه را به من نشان داد. به اعتقاد من بزرگ‌ترین ظالم امروز آمریکاست. الان هم درحال جنگیدنم خانه‌ام را سنگر کردم ودر جبهه فرهنگی می‌جنگم.

  یک حسرت به دل مانده

از شهادت برادرش هم اینگونه روایت می‌کند: الان دو برادر و یک خواهر دارم. «مجید» متولد ۴۹ وازمن کوچک‌تر بود ودرعملیات بیت‌المقدس ۲ در ارتفاعات غرب شهید شد.

الان این همه تلاش می‌کنم و این سنگر را زدم و مراقبم مال حلال فقط درزندگیم باشد که به همان جا برسم. لذت‌های دنیوی سطحی و کف روی آب است. فقط یک حس حسرت برای من همان لحظه خبر شهادت برادرم دردلم نشست.

  از یک خاکریز تا سنگر

او در پاسخ به این پرسش که چرا سنگررا در فضای مسکونی‌اش ساخته است، می‌گوید: این مکان را به شهدا اجاره داده‌ام و صاحب ملک فرمانده من شهید محدثی‌فر است و خوب اجاره می‌دهد. ان‌شاءالله روز قیامت اجاره‌اش را به من می‌دهد.

وقتی جنگ تمام شد و برگشتم دیدم نسبت به تاریخ جنگ خیلی بی‌مهری می‌شود و برای جوانان ما خوب آن‌ها را تعریف نمی‌کنند حتی گاه اغراق می‌کردند و کمبودها را احساس کردم. براساس همین حس وظیفه وارد روایتگری شدم و در مسجد وتلویزیون و اداره گاه جلسات را می‌گذاشتم، اما هماهنگی‌ها سخت بود و وقت کم بود و جوان‌ها مطالبه داشتند. جوان‌ها را به خانه آوردم و کم کم تعدادشان، زیاد شد. اول از یک چند تا کیسه خاک و نشستن روی آن‌ها با چند جوان شروع شد. بعد پارکینگ را اضافه کردم و بعد بازهم تعداد زیاد بود کم کم فضا را گسترش دادم و طبقه پایین به شکل موزه کوچک و یک سنگر تبدیل شد. جوان‌ها نیاز داشتند. من اینجا جارو کش و خادم هستم.

  یک هزار مخاطب در ماه

این راوی جنگ درباره تعداد مخاطبان درماه در این سنگر خانگی اظهار می‌دارد: طی ماه بیش از یک هزار نفر مخاطب از تمام کشور وحتی خارج از کشورمی آیند. از جامعه المصطفی که طلاب خارج از کشور رابه این مکان می‌آورند از کشورهایی چون ونزوئلا، هند، عراق، آمریکا و... و. من مخاطبان زیادی در کشورهای دیگر دارم مخاطبانی در آمریکا که می‌گویند صحبت‌ها و نوشته و صدایت را در سر کلاس‌های دانشگاه برای دانشجویان با زبان انگلیسی می‌گذارند و پیگیر ادامه مطالب هستند، این‌ها به من روحیه می‌دهد. از همه اقشار می‌آیند من هیچ خط کشی برای حضور افراد ندارم، گاهی می‌گویند عده‌ای مخالفند و می‌گویم اتفاقاً همان‌ها را بگویید، بیایند. در بحث زائر حساسیت ندارم که باید خانم‌ها چادر داشته باشند و یا پسرها حتماً انگشتر عقیق دستشان باشد و بیایند و در این فضا قرار بگیرند و امکان نداشته بیایند و متحول نشوند وبه نظر من بزرگ‌ترین تأثیر گذاری این مکان این است که این مکان دولتی نیست.

علیرضا دلبریان خاطرنشان می‌سازد: از چندین مرکز دولتی به من مراجعه کرده‌اند و از من خواسته‌اند میلیونی پول بدهند و بازسازی‌اش کنند و به اقدامات نرم و سخت افزاری آن را مجهز کنند، اول خوشحال شدم اما با همسرم مشورت کردم، او گفت ما این سنگر را برای دل خودمان ساختیم و این جا را به نیت امام حسین(ع) جارو می‌کنم و اشک می‌ریزم. پول بیت المال را نیاور. شاید مردم راضی نباشند، جواب شهدا چه؟

  موزه‌های میلیاردی جنگ نه دفاع مقدس

این راوی دفاع مقدس اعلام می‌کند، من باموزه‌های میلیاردی جنگ مخالفم. می شود مثل موزه‌های غربی، دانش آموز و دانشجو دور می‌زند و آن حس معنوی را نمی‌گیرد. می گوید چه تانک هایی بوده! و آیا این موزه‌ها اعتقادات و روحیه ایثارگری را زنده می‌کند...

  صداقت و سادگی‌های بی ادعا

می‌پرسم، چرا دفاع مقدس را همه دوست دارند؟ توضیح می‌دهد: چون ساده و با صداقت بود. همه رزمنده‌ها در یک چادر برزنتی بودند و غذایی که برای یک لشکر درست می‌کردند، از مسئول لشکر بگیر تا فرمانده گردان و بسیجی همه از یک غذا می‌خوردند. همه همان عدس پلو با ماست را می‌خورند، اما امروز واقعاً مسئول یک سازمان و نهاد غذایش با کارمند وکارگرسرمعدن یکی است؟ در صورتی که باید غذای خوب را کارگر معدن بخورد که کار سخت می‌کند نه مسئول پشت میز. هر مسئولی که غذایش را جلویش می‌گذارند باید بپرسد، بچه‌های ما و نیروها از همین غذا خورده‌اند؟

او می‌افزاید: چرادکترچمران و دکتر شیخ نامشان جاودان می‌ماند؟ برای چیست، دکتر و مهندس که زیاد داریم علت ماندگاری آن‌ها در چیست؟   در راه خروج از خانه دور سنگر را که نگاه می‌کنم، پر می‌شوم از عطر سیب و اقاقیا و عاشقی‌های بی‌ادعای بسیار.

منبع: روزنامه قدس

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.