گروه فرهنگی قدسآنلاین/ جواد شیخ الاسلامی: این گفتوگو رنجنامهای است درباره برخی مشکلاتی که هنرمندان و فرهیختگان افغانستانی در این سالها در ایران داشتهاند. مشکلاتی که باوجود پیگیری فعالان و فرهیختگان ایرانی هنوز هم پابرجاست. دوستی و خونشریکی دو ملت ایران و افغانستان نیازی به تشریح و توضیح ندارد. با تمام اینها آنچه در این چند دهه بر جمعیت مهاجر افغانستان گذشته «یکی داستان است پر آب چشم» که باید از زبان اهلش شنید. مشکلات مهاجران افغانستان در ایران چیز تازهای نیست. هر لحظه و هر ساعت که میگذرد آنها مشغول دست و پنجه نرم کردن با مشکلاتی هستند که از نبود قوانین بهروز و مناسب سرچشمه میگیرد. بیماری حمید مبشر، بهانهای تلخ برای مرور این مشکلات به امید حل آنها توسط مسئولان مربوط است. حمید مبشر، از شاعران خوب افغانستان بویژه در شهر قم به حساب میآید که در سال ۱۳۹۲ به نمایندگی از شاعران افغانستان، در جلسه شعرخوانی در محضر رهبر معظم انقلاب حضور داشته است. این شاعر افغانستانی مدتی است به علت بیماری کلیوی دیالیز میشود و نیازمند کلیه و عمل پیوند است اما توان مالی برای پرداخت هزینههای درمان را ندارد.
با محمدحسین جعفریان، که خود از فعالان و مطلعین شعر و ادبیات افغانستان است، درباره حمید مبشر و چند و چون مشکلات نخبگان افغانستانی به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید:
درباره شرایط حمید مبشر و گرفتاریهایی که برای او پیش آمده چه نظری دارید، به نظر شما این مشکلات کی تمام میشود؟
در دورهای اگر صحبت از شعر مقاومت و شعر انقلاب میشد ما یک لشکر بودیم، یعنی انبوهی از شعرای فارسی زبان در این حوزه نه تنها از ایرانیها، بلکه تعداد انبوهی از افغانستانیها، از تاجیکها و حتی از کلونیهای زبان فارسی در پاکستان، در سمرقند و بخارا کسانی در این جبهه حضور داشتند. امروز اگر بخواهیم حرف از شعر مقاومت و شعر انقلاب بزنیم، حتی همان شاعران ایرانی که در این صف داشتیم، «پرپر» شدهاند. بخش برونمرزی آن هم که افغانستانیها و تاجیکها و بقیه هستند، از بین رفته است. علتش هم این است که عمده آنها از ایران رفتهاند، تعدادی که ماندهاند هم آنقدر نامهربانی و بدرفتاری دیدهاند که ترجیح میدهند خاموش باشند یا وارد حوزهای دیگر بشوند. این اولین صدمهای است که در طول این مدت از جدی نگرفتن و نپرداختن به نفرات این لشکر و کسانی که در این بخش بودهاند دیدهایم.
درباره افغانستانیها ما چندبار این امتحان را پس دادهایم، یعنی به طور مکرر اتفاقاتی افتاده است که با یک نیش قلم حل میشده و نفرات نخست این سرزمین هم تأکید کردهاند که حل شود، اما با کمال تأسف چندماه بعد رسیدهایم به همان نقطه اول. اکنون طوری شده که شعرا و روشنفکران ایرانیای که قصد دارند از برادران افغانستانی و همصنفانِ هموطن دیروز خود (اگر وطن را آن تعبیر فرهنگیاش بگیریم) دفاع کنند، مثل کسانی که طلبکار خودشان را در خیابان دیدهاند، خجالت زده در پناه بوتهای و درختی خودشان را پنهان میکنند. شاعری که وزنهای است در زبان فارسی، اگر میخواست از شهری به شهر دیگر برود، چون مهاجر بود، کلی مشکل داشت و هیچکس هم نمیتوانست برایش هیچ کاری بکند. آقای محمدسرور رجایی چندهفته پیش یک کتابی را منتشر کرد به نام «از دشت لیلی تا جزیره مجنون». این کتاب درباره خاطرات افغانستانیهایی است که در جبهههای نبرد ایران و عراق دوش به دوش ما جنگیدهاند و شهید و مجروح شدهاند. رجایی میگفت: من برای خروج از تهران به عنوان یک افغانستانی سه بار در سال بیشتر سهمیه نداشتم و بیشتر از این دفعات اگر میرفتم تخلف بود و مورد مؤاخذه قرار میگرفتم. یعنی چیزی که ادبیات مقاومت ماست و ما باید صدها میلیون تومان هزینه کنیم تا چنین کتابی جمعآوری شود.
با این حساب فکر میکنید بشود برای حل مشکل امثال حمید مبشر کاری کرد؟
موضوع آقای مبشر موضوعی نیست که یک چیزی توی روزنامه بنویسیم و بعد تمام بشود. این شاعر بزرگ دارد زندگیاش را از دست میدهد. اگر بناست هر کس هرکاری بکند اکنون وقت آن است.
ریشه این مشکلات کجاست؟ در این سال ها، چه از سمت چهرههای فرهنگی، شاعران، نویسندگان و چه بعضی مسئولان ارشد کشور، صحبتهای زیادی درباره برطرف شدن این گرفتاریها شده، اما باز هم هیچ اتفاقی که قابل لمس باشد نیفتاده است.
ما در این موضوع کمبود قانون داریم. سالهاست که دارم این مسئله را تکرار میکنم اما متأسفانه حل نشده است. من همیشه گفتهام اگر مجلس شورای اسلامی یک ساعت وقت بگذارد این مسئله برای همیشه حل میشود و یقین هم دارم هیچکس مخالفتی با این امور ندارد. با کمال تأسف این موضوع در دستور کار مجلس قرار نمیگیرد چون برای هیچ کدام از جناحها و مستقلین مجلس اهمیتی ندارد. یعنی نفع هیچکسی در آن نیست، سود هیچ ژنِ خوبی و آقازاده و خانم زادهای در این کار نیست، بنابراین برای کسی هم اهمیت ندارد تا در دستور کار مجلس قرار بگیرد. قوانین ما در مورد افغانستانیها به سال 58 و 59 مربوط میشود. وقتی ما خودمان درگیر جنگها و گرفتاریهای هولناکی بودیم.
آن روزها این عزیزان فوج فوج وارد ایران میشدند، دولتمردان وقت برای اینکه مانع این روند و رویه بشوند دستهای از قوانین بازدارنده را تصویب کردند. یعنی جوری که بیشتر مسدودکننده باشد تا مشوق. اکنون چهار دهه از آن قوانین گذشته است، نسلهایی از مهاجران در ایران هستند که تمامشان در ایران متولد شده، درس خوانده و شاغل هستند. با وجود این آن قوانین هنوز تغییر نکردهاند. هنوز یک افغانستانی از لیست کارهایی که موجود است باید شاگرد کاپشندوز و شاگرد مقنی و شاگرد بنا و اینها را انتخاب کند، حتی در همین رشتههای مادون ضعیف هم نمیتوانند استادکار بشوند.
یک موضوع دیگر که قابل طرح است و به نظر بسیار هم مهم است، خسارتی است که شعر و ادبیات فارسی و در کل زبان فارسی از این مشکلات و مهاجرتها دیده است؛ نظر شما چیست؟
وقتی شما برای این تغییرات برنامه نداشته باشید، رها بکنید و نخبگان آنها را قدم به قدم تحقیر کنید یک بار دوام میآورند، دو هفته دوام میآورند، چهار ماه و 10 سال دوام میآورند و بعد مثل همان آدم هایی که اگر اسمشان را بگویم تمام روزنامه را پر میکند از ایران میروند؛ آقای سیدنادر احمدی استرالیاست، آقای محمدشریف سعیدی سوئد است، آقای سیدضیا قاسمی سوئد است، آقای خاوری نروژ است، آقای واعظی نروژ است، آقای محمدبشیر رحیمی کاناداست، آقای امینی اتریش است، آقای حیدری ایتالیاست و اگر همین طور بگویم تا صبح تمام نمیشود.
اینها هر کدامشان «جهانی بنشسته در گوشهای» بودند برای زبان فارسی. یعنی لطمهای که زبان فارسی از این رهگذر دیده است خدا میداند شاید در تمام این قرون شبیه ندارد. هر کدام از اینها رفتهاند آنجا و به کاری مشغولاند؛ یکی به زبان سوئدی شعر مینویسد، یکی در کانادا کار میکند و یکی رستوران باز کرده است. بشیر رحیمی در قم شبها در یک نجاری میخوابید، اکنون در تورنتوی کانادا در یک رادیوی بسیار سرشناس سردبیر است و مسئولیت دارد و شکرِ خدا زندگی بسیار خوبی هم دارد. همین آدم روزگاری میگفت من خوابیدن در همان نجاری و زندگی در قم را ترجیح میدادم و همان را هم ایرانیها اجازه ندادند.... نسلی که پشت سر اینها دارد از راه میرسد اگر سرنوشت نسل قبلی خودشان را ببینند نه تنها عاشق چشم و اَبروی ما نمیشوند بلکه شاید به دشمنی و گریز هم فکر بکنند.
حالا که امیدی به مجلس شورای اسلامی در زمینه اصلاح قوانین مهاجرت و اقامت نداریم، راه حل عملی شما برای رفع این مشکلات چیست؟ فکر نکنم بتوانیم به بیماری حمید مبشر و کسانی که دچار چنین مشکلاتی هستند بگوییم صبر کنید تا نمایندگان محترم ما سرشان خلوت بشود و قانون تصویب کنند!
من فکر میکنم اگر همتی و قصدی برای این کار باشد باید مراکزی که در این امور ذینفع و علاقهمند هستند مثل مجموعهای از وزارت ارشاد، بخشی از حوزه هنری، بخشی از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، سازمان تبلیغات اسلامی و مراکز مشابه اینها یک جا بشوند و هرچه را که از آنها برمیآید، بیاورند وسط و هرکدام نخودی در این آش بیندازند تا شاید این زخم ناسور و این مشکل قدیمی تا حدی ترمیم شود.
صندوقی به عنوان از کارافتادگی، بازنشستگی، کمک و هر عنوانی را که برایش انتخاب میکنند، برای این فرهیختگانِ مهاجر ترتیب بدهند و این صندوق هیئت امنایی داشته باشد که افراد را شناسایی کند و در مواقع اینچنینی به فریادشان برسد، وگرنه اینها جلوی چشم ما پرپر میشوند.
این مسئله باید از اساس حل بشود. اساسش قانونگذاری است اما چاره این بحثِ درمانی، تشکیل صندوقی است که مراکزی برای تأمین بودجه ثابتش وجود داشته باشد.
اگر در پایان نکتهای در خصوص این موضوع دارید بفرمایید.
من که شهره به دنبال کردن این امور هستم بس که بی خیالی مسئولانِ این حوزهها و درواقع رفتارهای غیرمسئولانه هموطنان خودم را دیدهام، دیگر هرموقع مواردی از این دست به وجود میآید، خودم را مخفی میکنم، چون میدانم عاقبتی جز شرمساری برای ما ندارد. اگرنه من خبر آقای مبشر را مدتهاست که دارم، خودم در روزنامهها و مجلات مختلف ستون دارم و میتوانستم بنویسم اما قلم نزدم چون از بس که نوشتم و اتفاقی نیفتاد، از همین بیتفاوتی مدیران خودی، خجالتزده و شرمگین هستم.
انتهای پیام/
نظر شما