به گزارش قدس آنلاین، سکندری میخورم از بس که عجله دارم و می افتم روی میز... روی برجی که ساخته ام در اتاق خواب... با ضربه وارده، کتاب ها و خرت و پرت ها فرش زمین می شوند.
با اینکه از زمان عقب افتاده ام و تیر می کشد دست و پایم اما دلم می خواهد کتاب ها را هر چه زودتر با احترام برگردانم سرجایشان.
کتاب ها و چسب های طرحدار و گیره های رنگی و خودکارها را در چشم به هم زدنی دوباره تلنبار می کنم روی هم و از غباری که می نشیند روی سرانگشتانم شرمنده می شوم. از اینکه این برج، یکی دو سالی می شود که دارد قد می کشد و من هربار کم وقت تر از دیروزم.
از بین وسایل، دفترچه کاهی را گرو می گیرم و توی کیف می چپانمش و رد می شوم.
نرسیده به ظهر که زیر حجم فوق العاده متن ها گُم شده ام همکاری می آید، ضرب برمی دارد روی میزم که می خواهیم تولدبازی راه بیندازیم رفیق... در جریان اید که کادو و کیک و بادکنک خرج دارد... آنوقت کیسه تعاون را نشانم میدهد.
گیج و خندان نگاهی توی کیسه می اندازم... ده هزاری ها چشمک می زنند... دوستان، دست و دلبازی به خرج داده اند... کوله ام را پیش می کشم و طبق عادت می خواهم با حس لامسه کیف پولم را کشف کنم که زبری دفترچه، یاد صبح می اندازدم.
همکار مربوطه که می رود، دفترچه را باز می کنم و زیرورو می شوم از عبارت «بفرمایید کتاب». آنجا اسامی عزیزان و کتاب های قرض داده شده بسیاری، مرقوم است.
گردشی می کنم در صفحات.... کتاب خوان ها و کتاب نخوان ها در ذهن ام صف می کشند... جلوتر می روم... به تاریخِ دادنِ کتاب ها و پس گرفتن ها توجه ام معطوف است... از سالِ نود و یک، سِیر مبادله آغاز شده و در کمال ناباوری می بینم هنوز خیلی ها کتاب های امانی را پس نداده اند.
میان لیست که می چرخم کتب نامدار و آثار فاخر، کم پیدا نمی کنم... آنها که سرشار از یاددانی هایند... مجلل اند... آنها که می شود رویشان حساب کرد و در پایان گفت: عجب نویسنده ای! عجب شاهکاری..! آنها که یکبار خواندن شان خیلی کم است و اصلاً ظلم محسوب می شود... و آنها که با ولع وافر تو را دنبال خودشان می کشانند.
از بعضی از صفحات دفترچه عکس می اندازم و با غرولند میگویم: مگر می شود برای خواندن یک کتاب، کسی چهار سال وقت نداشته باشد و ایضاً دو سال و یکسال... افسردگی می گیرم از بابت اسامی خانواده و دوست و آشنا و همکارِ کتاب نخوان... و از خودم که برج ساخته ام و مدتی ست ناله می زنم از کمبود وقت.
عکس ها را بی معطلی و دست دست کردن می فرستم به آدرس بزرگواران. اگرچه پیش پیش می دانم جوابشان چیست؛ اما گاهی یک تلنگر مختصر هم ارزشش را دارد!
پ.ن: نمی دانم چند درصد به جدّ خریدار تازه های نشرند، از آمار برج سازانِ کتاب در ایران هم خبر ندارم اما واقعا از ته دل دعا می کنم عاقبت آدم ها و کتاب ها، ختم به خیر شود.
انتهای پیام /
نظر شما