گروه فرهنگی قدسآنلاین/حامد کمالی: شاید برای شما که امروز به راحتی وارد کتابفروشی میشوید، به راحتی خرید میکنید و بیهیچ ترس و لرزی آن را در خیابان ورق میزنید و میخوانید، شنیدن اینکه زمانی افراد را به خاطر کتاب خواندن زندانی و شکنجه میکردند، باور کردنی نباشد و بگویید که این چیزها متعلق به فیلمهاست و بعید است که در واقعیت اصلاً چنین اتفاقی افتاده باشد. اما این ماجرا عین واقعیت است و ازقضا۵۰-۴۰ سال پیش در همین ایران خودمان رخ میداده است و گفتوگوهای تازه منتشر شده ناشران دوران پهلوی، تنور سانسور شدید کتاب و کتابهای ممنوعه در آن زمان را دوباره داغ کرده است. در هفته کتابخوانی، درست وسط کتابگردیهای اهل فرهنگ و هنر، بد نیست تاریخ را مرور کنیم و ببینیم که پهلویها و اعوان و انصارشان چه بر سر نویسنده و کتاب و کتابخوانها میآوردند.
همیشه پای یک قاجار در میان است
تخم لق سانسور را برای اولین بار ناصرالدینشاه شکست. ظاهراً کتابی را که در بمبئی چاپ شده بود و پر بود از توهین به مقامات و مسئولان ایرانی را پیش او بردند و شاه قاجار با خواندن آنها حسابی عصبانی شد. درهمین اثنا اعتماد السلطنه پیشنهاد ایجاد ادارهای به نام سانسور را داد که با موافقت شاه روبهرو شد. بار اصلی سانسور هم به دوش وزارت پستخانه بود. این اداره روزنامههای ارسالی را یک روز پس از دریافت و کتابهای ارسالی را ۴ روز پس از دریافت، به صورت مطالعه شده به پستخانه باز میگرداند. کتابها یا روزنامههای دارای مطالب «خلاف مصالح دولت» بلافاصله مرجوع میشدند.
این روند تا زمان مشروطیت ادامه داشت و بعد از آن وضعیت کمی روبهراه شد. اوضاع سانسور و ممنوعیت کتاب در زمان رضاخان هم خیلی تعریفی نداشت، بویژه در یکی دو سال پایان سلطنتش. «اداره نگارش وزارت فرهنگ»، «سازمان پرورش افکار» و «اداره کل شهربانی» قبل از چاپ یک کتاب باید آن را مطالعه میکردند و روی آن نظر میدادند. فرایندی که به شکل عجیب و غریب طولانی میشد و دست آخر به جناب نویسنده میگفتند که کتابتان قابل چاپ نیست.
دکتر کریم سلیمانی، استاد تاریخ دانشگاه شهید بهشتی در مقالهای مینویسد: بنا به دستور صریح اداره کل شهربانی، اداره کل گمرک به همراه شعبات گمرکات مرزی موظف بودند از ورود کتابهایی که ناموافق با معیارهای دستگاه سانسور بودند ممانعت به عمل آورند. در اسفند ۱۳۱۷ اداره «گمرک پهلوی» کتاب «شرح حال کلنل محمدتقی خان چاپ برلین» را ضبط و از اداره کل گمرک در تهران به اداره گمرک پهلوی دستور داده میشود کتاب مورد بحث را بایگانی و در آتیه هم اگر وارد شد ضبط کنند. همچنین اسناد موجود درباره کتاب «ایران افسانه و حقیقت»، تألیف میس هارت انگلیسی نشان میدهند، براساس دستور دکتر امینی، معاون اداره کل گمرک، چنانچه کتاب یاد شده در میان «اشیای مسافران مشاهده شود» فوراً توقیف و به اداره کل شهربانی ارسال شود. حساسیت اداره کل شهربانی به کتابهای روسی بسیار جدی بود.
هر چه بر سر این مملکت آمده از کتاب آمده
آش سانسور کتاب در زمان محمدرضا، بویژه دهه ۴۰ و ۵۰، حسابی شور میشود؛ اینقدر که براساس اسناد ساواک خواندن بسیاری از کتابها جرم بود و افراد بسیاری پیش از انقلاب تنها به خاطر همراه داشتن یک کتاب شکنجه میشدند. پهلویها یکجورهایی جلوی انتشار آزادانه اطلاعات و کتاب را گرفته بودند. خواندن خیلی از کتابها جرم بود و خریدار و فروشنده و واسطه رساندن کتاب هم، همه با هم محکوم و مجرم بودند. ساواک و شهربانی همه توانشان را گذاشته بودند که کسی دیگر کتاب نخواند و مردم در جهل و نادانی بمانند. یکی از فرماندهان نظامی در جلسهای دانشجویی گفته بود: «آقایان مواظب باشید. هر چه مطالعه کتابهای خارج درسی کمتر، بهتر. شما مسئولیت بزرگی دارید و باید مراقب باشید. هر چه بر سر این مملکت آمده از کتاب آمده».
کار سخت سانسورچیهای ساواک
اما سانسورچیهای ساواک آنطور که دلشان میخواست کتابها را سانسور نمیکردند. یک دستورعمل کلی داشتند که هر از گاهی به روز میشد و بیشتر از قبل سفت و سخت میگرفتند. مثلاً به کارگیری نامها و لقبهایی که ویژه خاندان سلطنتی بود ممنوع بود. هر نوع کتاب مذهبی و تحلیلی سانسور میشد و اغلب نیز برچسب «خلاف مصلحت نظام» و «مارکسیست اسلامی » میخورد. هرگونه نقد و انتقاد به حکومت پهلوی و پیشنهاد برای اصلاح وضع موجود در کتابها باعث میشد کتاب هیچ گاه منتشر نشود. هرگونه انتقاد به عملکرد بعضی کشورها مانند اسرائیل و ایالات متحده سانسور میشد. نشر هر نوع مطلب درباره انقلاب و انقلاب دیگر کشورها و در کل هر نوشتهای که به نوعی با حرکتهای اجتماعی ارتباط داشت، ممنوع بود. نشر کتاب به زبان غیرفارسی مانند عربی، ترکی، کردی و بلوچ ممنوع بود.
نگهداری دیوان فرخی یزدی جرم است!
اعمال این همه سانسورهای مختلف، گاهی اوقات دیگر جوابگو نبود و خیلی پیش میآمد که کتاب یا کتابهایی از زیر دست سانسورچیها در برود و بعدها بفهمند که محتوایش برخلاف مصالح رژیم پهلوی است، یا اینکه اصلاً کتاب غیرقانونی چاپ و در بازار پخش شده باشد. برای همین ساواک و شهربانی لیستی از کتابها و نویسندههای ممنوعه منتشر میکنند که همه بدانند اگر این کتابها را داشته باشند و اداره امنیت بو ببرد، دمار از روزگارشان درمیآورد. تنها سندی که از این ماجرا موجود است، برمیگردد به فروردین سال۱۳۵۷ که آجودانی وزارت جنگ در آن نامه در خصوص کتب مضره نوشته است: «... به اطلاع کلیه پرسنل از جمله افسران، درجهداران و کارمندان برسانند که از خرید و یا مطالعه کتابهای مذکور خودداری نمایند.» بعد هم یک لیست ضمیمهاش کرد که نام ۱۰۸ کتاب در آن دیده میشود که همهشان ممنوعه بودند و نگهداریشان چندسالی حبس و شکنجه به همراه داشت. از دیوان اشعار فرخی یزدی و زندانیان ماکسیم گورکی گرفته تا کتاب خسرو معتضد و بزرگ علوی.
ممنوعیتهای درجهدار
البته نوع کتابهای ممنوع که در زمان محمدرضا پهلوی، داشتنشان جرم بود، با هم تفاوت داشت؛ مثلاً اگر کتاب چشمهایش بزرگ علوی را از دست کسی میگرفتند، کار با یک تعهد ساده و چند ساعت بازداشت حل میشد، اما اگر رساله امام(ره) در وسایل کسی پیدا میکردند، حسابش با کرام الکاتبین بود. عبدالعلی حسینیون، مسئول کتابخانه کانون زندانیان قبل از انقلاب در گفت و گو با فارس میگوید: آن زمان کتابهای ممنوع دو نوع بودند، هم کتابهای مذهبی و هم کتابهای مارکسیستی خرید و فروش و انتشارشان ممنوع بود. از جمله کتابهای مذهبی که داشتنشان جرم بزرگی بود رساله امام(ره) بود؛ دیگر کتابهایشان هم شامل این پیگرد و مجازات قرار داشتند بخصوص کتاب ولایت فقیه. کتابهای دکتر شریعتی و یکسری از کتابهای پرطرفدار هم از جمله کتابهای ممنوع بود.
محمدرضا سرشار نیز میگوید: آن زمان در میان نوشتههای افراد مذهبی، داشتن نوشتههای دکتر شریعتی و امام خمینی(ره) هم فوقالعاده خطرناک بود یعنی از سال ۵۲ به این طرف، این کتابها جرم بود و حتی منجر به دستگیری میشد.
البته به این لیست نام محمد رضا حکیمی، مرحوم طالقانی، امام موسی صدر، سید رضا صدر، مهندس بازرگان و چندین و چند نفر دیگر را بیفزایید. هرچند وقت یکبار مأموران دولتی میریختند داخل کتابفروشیها و هر کتاب و نوشتهای را که نام افراد ممنوعه روی جلدش داشت، جمع میکردند.
جلد سفیدها
اگر فکر میکنید که این ممنوعیت و سانسور گسترده باعث شد که مردم، بویژه قشر مذهبی و دانشجو، دور کتاب و کتابخوانی را خط بکشند و دیگر سراغ این چیزها نروند، سخت در اشتباهید. ناشران انقلابی در این دوره دست به یک ابتکار زدند و کتابهایی وارد بازار کردند که به جلد سفید مشهور بودند، یعنی روی جلدشان هیچ نام و نشانی از اسم کتاب و نویسندهاش وجود نداشت. حتی معلوم نبود که کدام چاپخانه آن را چاپ کرده و کدام ناشر منتشر. بعد همین کتابها در بین بچههای انقلابی دست به دست میچرخید. ولایت فقیه امام خمینی(ره) و رساله ایشان جزو معروفترین کتابهایی بود که اینطور به دست مردم میرسید. البته همینها هم بعد از مدتی توسط ساواک شناسایی و از بازار جمعآوری میشد.
نادرقدیانی، از انتشاراتیهای قدیمی تهران میگوید: این کتابها با جلد سفید و به صورت مخفیانه چاپ میشد. روی کتاب مینوشتند انتشارات...، یک نشانی هم مینوشتند، ولی چنین نشانیای وجود خارجی نداشت. تعداد زیادی از این کتابها را میفروختیم. مرکز فروششان هم خیابان لالهزار و ناصر خسرو بود.
سانسور کتاب در زمان پهلوی به روایت پرویز ناتل خانلری
نخست وزیر یعنی امیرعباس هویدا با روشی درویشمآبانه به این امر نظارت میکرد و اختیار را به ساواک سپرده بود و روز به روز سختتر میشد. جمال میرصادقی یک مجموعه از داستانهای کوتاه خود را چاپ کرده بود که بیشتر آنها در «سخن» قبلاً انتشار یافته بود. اسم این مجموعه را «هراس» گذاشته بود. گفتند در کشور شاهنشاهی هراس معنی ندارد و باید اسم کتاب را عوض کنند. مدتها کتاب چاپ شده در انبار باقی مانده و اجازه انتشار آن صادر نشده بود. گفتند که در حدود ۷۰۰ کتاب چاپ شده در توقیف است. توقیف بعضیها به علت مضمون آن و بعضی دیگر به علت اسم مولف بود. جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر به من گفت کتاب راجع به تئاتر عبدالحسین نوشین دوازده بار چاپ شده بود، اما برای چاپ بعدی جلوی آن را گرفته بودند که اسم نوشین نباید بیاید. آخر قبول کرده بودند که چاپ آخر همان کتاب با اسم مجهول دیگری منتشر شود. نویسندگان واقعاً به ستوه آمده بودند.
انتهای پیام/
نظر شما