به گزارش قدس آنلاین، مگر می شود عددها را ندیده گرفت!؟ تقویم را باز می کنم. بیست و یکم نوبت دکتر دارم.
زودتر از تخمین ام می رسم. با تشکر یک هزار تومانی به راننده می دهم و سر خیابانِ ۱۵ خرداد پیاده می شوم.
بانک غلغله است. شلوغی اش را جدی می گیرم و عقبگرد می کنم.
تماس های بی پاسخم رسیده اند به عدد ۳. ساعت موبایل، دوازده و پنجاه و پنج دقیقه ظهر را نشان می دهد. باید تا وقت هست هم آمپول های عزیز را تهیه کنم و هم به پای حافظه ام بیفتم که رفرش شود و بخاطر بیاورد «گل ترمه» چند عدد کاغذرنگی از خاله اش خواسته برای کاردستی.
همانطور که عددهای روزم را جدی می گیرم، به راه می اُفتم؛ می بینیم چه بار معنایی گسترده ای دارند اعداد؛ چقدر کاربردی و دَم دست اند و لابه لای لحظات مان نفس می کشند و متوجه نیستیم.
کیلوهای خریدمان را با آن می گوییم، قد و وزن مان را؛ تعداد عکس های گالری مان را؛ در آشپزخانه هی ورد زبان اند؛ ۳ پیمانه، ۲ لیتر، ۴ عدد، ۵ قاشق.
آدرس تولدها و ازدواج و مرگ مان بی آنها می لنگد و آنقدر زیاد گره خورده ایم به هم که دوقلوهای غیرهمسان شده ایم.
غرقِ عددهای مهربان و تلخ و خاطره انگیز و سرنوشت سازم که رَد می شوم از جلوی مغازه ای که به شیشه اش چسبانده اند: «به ۲ کارگر خانم نیازمندیم»؛ دختربچه ای جیغ زنان یک بسته پفک می خواهد. و آقای دستفروشی بازارگرمی می کند: که حراج است، روسری فقط ۱۰ هزارتومان.
و می بینم عددها از صبح که چشم باز کرده ام با من بوده اند... یک جورهایی چسبان، محسوس، هُل دهنده، باارزش، یک جورهایی بی سر و صدا.
غرق شماره هایم که تلفن ام زنگ می خورد؛ خواهرم است؛ خبر می دهد تا یک ربع دیگر جلوی بیمارستان باشم؛ قرار بود به ملاقات برویم. طبقه سوم، اتاق چهاردهم.
انتهای پیام /
نظر شما