به گزارش قدس آنلاین، شال و کلاه می کنیم سمت باغ وحش. سومین دفعه است در این ماه که - آبان جان - میموک (میمون) می خواهد. که آنقدر گارد شادانه می گیرد و بالا و پایین می پرد که هیپنوتیزم شده راه می اُفتم تا او را برسانم به «جیغو». «جیغو» اسمی ست که گذاشته روی میمون مورد علاقه اش.
پسرِخواهر جوری دلبسته این خانواده شده که در باغ حیوانات حتی می داند از کمرکش کدام قفس ها و چپ و راست ها و پله ها باید بگذرد تا سر از خانه میمون ها دربیاورد.
می رسیم. جیغ های شنگول آبان، باغ وحش نیمه خالی را می نوردد.
بسته چیپس به بغل دنبال خوراکی محترمانه تری می گردد. نگاه می کند به من و دست هایش را به علامت نداشتن موز نشانم می دهد. نمی گذارد موزِ کیلویی یازده هزارتومان را برای خودش پوست بگیرم.
می ایستم گوشه ای و از این میهمانی تکراری عکاسی می کنم. از ژست های بامزه آبان و جیغو که نمی شود براحتی گذشت. دنیایی دارند با هم. دوستی شان واقعا دوطرفه است.
میمون ها در هر فرصتی خودشان را با انگشتان دراز می خارانند و زبان درازی، رأس کارهایشان است. دُم به بغل روی نرده ها می پرند تا از آبان چیپس بگیرند. پیداست که خوب حالی شان شده غذای اعیانی مال آنها نیست.
آبان، فیلسوفانه دارد میموک ها را ورانداز و کشف می کند و من غرقِ تماشای اویم که چرا از گوسفند اهلی زهره ترک می شود اما از شلوغی و بپربپر این چهار میمون دیوانه، نه؟
می نشینم روی تکه بلوکی، آنطرف تر. آبان موز را می اندازد جلوی جیغو. برای تصاحب موز اما جنگ براه می اُفتد. آبان نگران نیست، انگار به ذخیره این میوه زردرنگ در خورجین خاله اش مطمئن است.
نمی توانم محو ذوق پسرک ۲۸ ماهه نباشم... پسر آزادی که معنای میله های اسارت را نمی داند هنوز... به عشق فکر نکنم که می تواند گاهی از طفلی کوچک هم انسانی بی تاب و پریشان بسازد... و به شدت دلسوزی نکنم برای گوریل ها، شامپانزه ها، اورانگوتان ها و جمیع حیواناتی که بجای کوه و جنگل و دشت و دریا، اسیر یک باغ مصنوعی شده اند و جای تاب خورن و بازیگوشی در جنگل های استوایی - بغل دست ما - در شهر ساکن اند و اهل قفس شماره دار شده اند.
انتهای پیام /
نظر شما