به گزارش قدس آنلاین، خیلی اتفاقی پارک کرده ایم ده متری یک نانوایی. عطرِ گندم در هواست و ستاره ها از سقف آسمان آویزانند.
طبق روال این ساعت از شب، هم نان ها آماده فروش اند و هم خمیرها منتظر تنوری شدن؛ به خودم می گویم تا آقای همسر مکالمه تلفنی اش به پایان برسد، بنشینم لب پنجره، دنیا را ببینم و دادوستد نانی را دنبال کنم.
اینجا مشتری ها، بامزه اند. تک تک می آیند و فرصت تمرکز کامل می دهند به تماشاچی.
با مشاهده عکس العمل اولین خریدار، قصه ام کلید می خورد. پدر و پسری که با موتور می آیند و دو نان ابتیاع و خُنک نکرده می گذارند روی پایشان و دور می شوند.
بعدی، خانومی که با ۲۰۶ می آید و همراه پسرک دوساله اش، یک نان می خرد و می گذارد صندلی عقب ماشین و تمام.
سومی، بانویی که دوان دوان پنج عدد می گیرد و آسوده خاطر روی جعبه های نیسان رها می کند.
چهارم، آقایی که پیاده می آید و سه عدد نانش را فرچه می کشد و در پلاستیک می چیند.
نفر پنجم، راننده پرایدی ست که تا متوجه اش بشوم، پولش را داده، نانش را گرفته، توی صندوق عقب رها کرده و در انتهای جاده نقطه شده است.
ششمی، نوجوانی که از تاکسی پدرش می پرد پایین و دو عدد نانی را که خریده با راهنمایی بزرگترش می گذارد در طاقچه سمندشان.
هفتمی، زن و مرد جوانی اند که سه عدد نان داغ را تا می کنند و می نشانند جلوی موتورشان.
هشتمی هم آقایی ست که خندان و تخمه شکن از پیکانش می زند بیرون و از دور می گوید هشت تا داداش و عین همان عدد را رها می کند پشت صندلی عقب.
نهمی، دختر جوانی ست که با زانتیا می رسد و یک دانه نان را می گذارد روی صندلی جلو. همان نشیمنگاه.
دهمی هم... که آقای همسر با خوش و بش می نشیند پشت فرمان اما حالِ منگ و گیجم را که می بیند، می گوید: بگمانم بعضی ها اینجا تشریف ندارند.
متعجب و لبخندزنان، توضیحِ نان خریدن ها را می دهم... از شاخی که درآمده روی سرم... می پرسم یعنی واقعاً این جماعت به آلودگی اعتقادی ندارند؟
و اینبار دوازده نان بخرِ سرخوش را باهم زیر ذره بین می گذاریم و آقای همسر مثل پیشگوها از عکس العمل خریداران می گوید.
عجیب خسته می شوم از بهداشتی که علاقه ای به رعایتش ندارند مردم! از سفره و سبدی که تهیه نمی شود! از پلاستیکی که سرطان زاست! از نانی که می افتد روی زمین و چشمپوشی نمی شود از خوردنش!
نان نوشت یک: به نظرم اگر نانها زبان داشتند اول جمله شان به آدم ها این بود: ما سنگکها، بربریها، لواشها و تافتونها، دلمان بد خون است از دست شما، خوشا به سعادت دوستان فانتزی، باگت، تُست و جو که خودشان لباس دارند!
دو: از این حجم تنبلی و سردرگمی کاش دست برداریم، تدارک یک سبد محترم و یک سفره ی یک در یک اصلاً کار شاقی نیست و آغوش، صندوق عقب، صندلی، طاقچه کاربردهای دیگری دارند.
انتهای پیام /
نظر شما