مادری که برای آنکه بچههایش در آرامش زندگی کنند همه سختیها را با جان و دل بر دوش میکشد.
آدرس روستای کلاکوب است. وارد که میشوم با کوچهای مواجهام که از باران و برف شب قبل گل و لایی برجا گذاشته است او در همان سرما به استقبالم آمده است.
محبوبه رجبزاده متولد ۵۱ ساکن و زاده روستای کلاکوب در اطراف مشهد است.
برای گفتوگو به خانهاش دعوت میشوم. عطر چای و پیاله سمنوی تازه دستپختش در ابتدای گفتوگو، مرا میبرد به زنان مظلوم و نجیب این مرز و بوم که عاشقانه زیستن را در خانواده اولویت همه اصلها میدانند.
مادری که همت مردانه دارد
وی میگوید: ۱۵ سالگی ازدواج کردم و آن زمان همسرم کشاورز بود، حاصل ازدواجمان ۴ دختر و یک پسر است.
زهرا، سوسن، افسانه، نیایش و میثم. نام میثم را که میآورد، بغض گلویش را میفشارد و میگوید: سال ۸۴ بود که هنوز خانههای ما در روستا گلی بود. یک شب سقف خانه بر روی من و پسر ۱۲ سالهام ریخت و هر دو از ناحیه شکم آسیب جدی دیدیم که مدتها هر دو بیمارستان بودیم و بارها تحت عمل جراحی قرار گرفتیم.
یک غصه و یک ادامه راه
حالا چشمان بارانیش را با چادر گلدارش پاک میکند، برایم میگوید: میثم همان روزهای اول بستری به علت خونریزی داخلی درگذشت و من بعد از دو هفته پس از ترخیص از بیمارستان داغ پسرم را فهمیدم.
وی ادامه میدهد: از همان زمان همسرم دچار افسردگی شد و دو بار سکته کرد و خانهنشین شد و من مجبور شدم برای حفظ خانواده، هم مادر باشم و هم پدر.
پنل خورشیدی هدیه رایگان خدا
بیشتر از هر چیز در بدو ورود به خانه، پنل خورشیدی نصب شده در روی پشتبام توجهام را جلب میکند و برای آنکه غم یک مادر را دوباره یادآور نشوم، درباره نصب پنلهای خورشیدی میپرسم، میگوید: زمانی که همسرم دیگر نتوانست کار کند، دهیاری و کمیته امداد این پنلهای خورشیدی را برایمان نصب کردند. ۲۳ میلیون تومان وام به حساب شرکت برق واریز شد که پرداخت اقساط آن به صورت پنج ساله است و ماهانه از کارکرد انرژی خورشید اقساط برداشت و مابقی به حسابمان هر دو ماه واریز میشود.
این مادر فداکار در ادامه توضیح میدهد: هر دو ماه اقساط آن ۸۰۰ هزار تومان است و در زمستان هر دو ماه ۹۰ هزار تومان برایمان بعد از برداشت اقساط درآمد دارد اما در تابستان این رقم بهتر است.
وی خاطرنشان میسازد: به هر حال عمر مفید این پنلها ۲۰ ساله است و در تابستان باید روز در میان این پنلها تمیز شود تا بتواند انرژی خورشید را جذب کند. برای گذاشتن این پنلها باید فضایی را درست میکردیم که بتوان آن را بالای پشت بام بگذاریم در حال حاضر فضای زیر آن خالی است و امیدوارم با گرفتن وام توسعه بتوانم با پرورش جوجه و یا کاری خانگی دیگر هزینههای زندگی را تأمین کنم.
محبوبه رجبزاده از سایر فعالیتها برای درآمدزایی میگوید: تابستانها در باغهای انگوری برگ مو و انگور و گل محمدی ومیوه و... جمع میکردم اما مدتهاست که به دلیل کمبود آب، باغها از بین رفته است و به زمین خالی تبدیل شده است و یا برخی از کشاورزان به زعفران کاری رو آوردهاند. از روزی ۲۰۰۰ تومان تا ۳۰ هزار تومان کار در باغ برای هزینه زندگیم کار کردهام.
جمعآوری میوه، رشتهبری، سبزه و سمنو
وی خاطرنشان میسازد: در این سالها تسبیح نخ میکردم، پسته میشکستم، گل زعفران پاک میکردم. شیره انگور و توت، سرکه، کشمش، توت خشک، رب، سمنو و سبزه درست میکنم اما متأسفانه با افزایش هزینهها این همه کار باقیمانده سودش آن قدر نیست که بتوان امورات زندگی را گذراند.
از هزینههای خانه تا جهیزیه و سیسمونی
وی اظهار میدارد: من دو دخترم را به خانه بخت فرستادم و دو جهیزیه و دو سیسمونی دادهام و در حال حاضر یک دختر دیگرم در دوران عقد است و باید هزینههای جهیزیه و ازدواج او را هم فراهم کنم.
یک وام و یک شغل خانگی
او درباره کارهای دیگرش نیز توضیح میدهد: سالهاست به همان روش سنتی رشته آش میبرم اما حالا دیگر توان ندارم. دنبال گرفتن وام برای خرید دستگاه بودم که خوشبختانه واحد خودکفایی و خوداشتغالی کمیته امداد امام خمینی(ره) برای زنان سرپرست خانوار این وام بدون سود را اعطا میکنند و من ۱۰ میلیون تومان وام توانستم دریافت کنم که اقساط آن ماهانه ۱۸۲ هزار تومان است و توانستم با آن یک دستگاه رشتهبری کوچک و یک خمیرگیر و سایر وسایل مورد نیاز را خریداری کنم.
وی در ادامه تأکید میکند: متأسفانه ما در روستا آب لولهکشی نداریم و باید هر دو روز آب را در تانکر نگهداری کنیم. من برای درست کردن رب و شیره انگور و... روی اجاق، سوخت آن را از طریق چوب تأمین میکنم که این کار سادهای نیست.
او درباره فروش محصولاتش هم بیان میدارد: معمولاً محصولاتم را خانگی میفروشم و دامادهایم هم در فروش آن کمک میکنند. همسرم قادر به کار نیست و بحث تأمین هزینه درمانی هم دارد.
نگاه مهربان
از او میپرسم چه آرزویی داری و او رو به آسمان میکند و میگوید: الهی شکر فقط محتاج کسی نشوم و دلم میخواهد با آبرومندی زندگی را بگذرانم. خستهام اما میدانم نگاه خانواده به دستهای من است.
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما