کارتان را از کجا شروع کردید؟
حصیربافی در منطقه ما، کار رایجی است. من کار را از مادرشوهر و پدرشوهرم یاد گرفتم. اکنون 25 سالی میشود که در این هنر فعالیت دارم.
چه شد که اصلاً خواستید این هنر را یاد بگیرید؟
من سال 1372 ازدواج کردم. زمانی که وارد خانواده همسرم شدم، دیدم پدرشوهر و مادرشوهرم حصیر بافی میکنند. شغل خانواده من چیز دیگری بود. مادرم خیاط و پدرم نجار بود؛ حصیربافی ندیده بودم و این هنر برایم جذاب بود؛ اینکه چگونه فرد حصیرباف از برگهای «سوف» و «کنف» با «لی» و «جَوَد» حصیر میبافد. دیدن کار این دو عزیز موجب شد علاقهام به این کار بیشتر بشود و همین علاقه دلیلی شد برای اینکه از آنها این هنر را یاد بگیرم. بعد که به خانه خودم رفتم، نخستین چیزی که بافتم یک سبد دردار حصیری بود. تا آن زمان کسی مشابه آن را درست نکرده بود. یادم هست آقاجان بعد از اینکه سبدی را که بافته بودم دید، گفت: «دختر تو یک چیزی میشوی. به خاطر اینکه چیزی که یاد گرفتی این نبود. تو چیزی سختتر از اینکه یاد گرفته بودی درست کردی».
چطور این طرح ابتکاری به ذهنتان رسید؟
خب همه به این اکتفا میکردند که زنبیلی درست کنند که البته استفاده مشخصی هم داشت اما من یک کار خاص انجام دادم. چیزی که من ساختم سبدی دردار بود که دسته هم داشت. سبد را برای اسباب بازیهای پسرم درست کرده بودم اما زمینهای شد که در گیلان این نوع سبد فراگیر بشود.
پسرم که بزرگتر شد، در نمایشگاه های صنایع دستی هم شرکت کردم. بعد هم مجوز فعالیت در این بخش را از سازمان میراث فرهنگی گرفتم. تا حالا در بیش از 50 نمایشگاه خارج از استان شرکت کردم و کلی تقدیرنامه و... دارم.
هرجا رفتهام و در هر نمایشگاهی که شرکت کردهام، با لباس محلی گیلان بوده است. در نمایشگاه هایی که شرکت میکنم، به طور زنده به تولید میپردازم. دلم میخواهد مردم هم شکل تولید را ببینند و هم بیشتر با آداب و سنن استان ما آشنا بشوند. از این جهت فکر میکنم من مثل راهنمایی هستم که در نمایشگاه ها استانم را معرفی میکنم.
این را هم بگویم که حدود سال 78 من در گیلان نخستین وبلاگ مربوط به معرفی صنایع دستی و نخستین سایت را راهاندازی کردم. راهاندازی سایتم آن زمان هزینه کمی نداشت. من سال 78 برای راهاندازی سایتم 200 هزار تومان هزینه کردم. جریان راهاندازی سایت و وبلاگ هم این طور بود که بعد از اینکه در حدود 12 نمایشگاه شرکت کردم، یکی از مدیران پیشنهاد داد برای اینکه تبلیغات کارم بیشتر بشود بهتر است وبلاگی را راهاندازی بکنم. من وبلاگی راه انداختم و طعم ارتباط با مخاطب زیر دندانم رفت. چند سال بعد هم سایت معرفی کارهایم را راهاندازی کردم.
چه بازخوردی از حضور در اینترنت گرفتهاید؟
پیش از اینها، همه محصولات حصیری منطقه کلاه، سفره و این قبیل چیزها بود که از قدیم هم وجود داشت و تولید میشد. این خوب است اما مخاطب دنبال کارهای متفاوت است. من موجب شدم با راهاندازی سایت و معرفی طرحهای جدید و البته با آموزشهای حضوری، طرحهای تازه و خلاقانه تولید بشود. حالا چیزهای متفاوتی با حصیر تولید میشود؛ مثلا یک گلدان دورش را میبافند و چیزهایی از این قبیل. همین تلاشها موجب شد تا این هنر به ثبت یونسکو برسد و صدور گواهی کیفیت صنایع دستی در استان گیلان را بگیریم.
همسرم میگفت من هرگز فکر نمیکردم که تو با 200 هزار تومان کار را شروع بکنی و بتوانی گسترشش بدهی. میگفت من فکر میکردم که با این کار سرگرم میشوی فکر نمیکردم که روزی در تلویزیون، شبکههای خبری و رسانهها مطرح بشوی. ولی خودم میدانستم که خواستن توانستن است و این شعار من در زندگیام بوده است. خودم تصویری از آینده کاریام داشتم. نظرم این بود که هر خانم در عین اینکه زندگی مشترک دارد باید روی پای خودش هم بایستد. یک دست صدا ندارد و دو نفر با هم بهتر میتوانند یک زندگی را جمع کنند. این عادت را هم همیشه داشتهام که همسرم در هر شغلی بوده است، کمک میکردم.در کار خودم هم فکر میکردم راهی است که شروع کردم و به مقدار انرژی که میگذارم حتماً جواب میگیرم. بعد هم سراغ ایدههای جدید رفتم که به نظرم میآمد در کنار آن تلاش و کوشش جواب میدهد.
چه ایدهای؟
تجربههایی که در کار حصیربافی پیدا کرده بودم، این جسارت را به من داد تا بتوانم یک اقامتگاه بومگردی در روستا راه بیندازم. در ایجاد اقامتگاه بومگردی هم مهمترین چیز برای من این بود که بخش مهمی از فضا به صنایع دستی اختصاص داده بشود چون من از راه صنایع دستی به این مرحله و به ایجاد اقامتگاه بومگردی رسیدم. برای همین من بزرگترین بخش را به صنایع دستی اختصاص دادم. خیلی وقتها میهمانها که میآیند تعجب میکنند که چرا بیشترین فضا یعنی یک سالن 40 متری را به صنایع دستی اختصاص دادم. جواب من این است که من از این صنایع دستی به این نقطه رسیدم پس من این را نباید فراموش کنم. اگر صنایع دستی من نبود نمیتوانستم به اینجا برسم. اکنون هم کارهایم در استان خودمان و بقیه استانهای کشور فروش میرود و حتی به خارج از کشور ارسال میشود؛ هر کسی که در منطقه میخواهد کار را یاد بگیرد میآید سراغ من.
پس آموزش صنایع دستی هم جزئی از فعالیتهای شماست.
بله سال 1392 و سال بعد از آن، ژاپنیها آمدند و اسپانسر آموزش صنایع دستی یکی از روستاهای استان شدند. میخواستند یک خانه سنتی در روستا درست کنند. دنبال یک استاد حصیرباف بودند و بنده را انتخاب کردند. البته دو ماه کارم را تست کردند. یک روز یکی از آنها به شوخی گفت اگر تو در چین بودی همه کارها را کپی میکردی. من گفتم بله فکر کردید فقط چینیها میتوانند از ایرانیها کپی کنند؟ شما یک کار چینی بیاورید تا برایتان ایرانیاش را زیباتر و با کیفیتتر بسازم.
چه شد که سراغ ایجاد اقامتگاه بومگردی رفتید؟
وقتی در موزه روستایی سراوان غرفه حصیر بافی داشتم، کارهای جدیدی هم تولید میکردم ولباس محلی هم میپوشیدم، مردم فرآیند تولید کارهایم را میدیدند. میهمانهایی که به استان میآمدند و از موزه هم دیدن میکردند با دیدن این شرایط و خانههای روستایی قدیمی میگفتند: «چقدر جالب است که آدم توی این خانهها بماند». حتی میشنیدم که بعضیها میگفتند:« آدم یک شب در این خانهها زندگی کندخیلی صفا دارد». شنیدن این صحبتها و علاقه مندیام به صنایع دستی ایده شکلگیری اقامتگاه بومگردی شد. درباره خانههای قدیمی تحقیق کردم. شوهرم گفت بعضی کارهایش را خودم بلدم انجام بدهم. این علاقهمندی من به ساخت خانه مصادف شد با دعوتم به جلسهای در استانداری با حضور معاون رئیس جمهور. من به عنوان کارآفرین در بخش صنایع دستی دعوت شده بودم. از ما خواستند که اگر طرح و ایدهای هم داریم بدهیم و حتی گفتند قرار است در جلسه صحبت هم بکنی. آن زمان من 10 کارگر داشتم که برایم کار تولید میکردند. نخستین باری بودی که باید در چنین جلسهای صحبت میکردم که برایم سخت بود. خلاصه رفتم. حرف هایم را روی برگهای نوشتم. گفتم چه کارهایی کردهام و دوست دارم یک خانه سنتی داشته باشم که هم میهمان بیاید و هم صنایع دستیام را گسترش بدهم. آنجا طرحهای زیادی داده شد ولی با طرح من موافقت شد. قرار شد 100 میلیون تومان تسهیلات به من بدهند که البته 50 تومان دادند.
پس شانس شما هم خوب بوده؛ یعنی ممکن بود آن روز و آن ساعت شما در آن جلسه نباشید و ماجرا به شکل دیگری پیش برود؟
بله ممکن بود من آنجا نباشم اما معتقد به شانس نیستم. من معتقدم خداوند برای هر کدام از ما پیمانهای در نظر گرفته است. ظرفیت این پیمانه طبق زحمتی که قرار است بکشیم و میکشیم نوشته میشود. اکنون کارگران من 20 نفر شدهاند و این به خاطر تلاشهایی است که من انجام دادم. فکر میکنم دعای این کارگران است و تلاشهای خودم. من به دیگران کمک میکنم و نتیجه هم میگیرم.
داشتید ماجرای ساخت خانه را میگفتید.
خلاصه همزمان افتادیم دنبال پیدا کردن زمین مناسب در روستا.چند جا زمین پیدا کردم که مناسب کاری که میخواستم انجام بدهم نبودند. درها جلویم بسته میشد. پدر همسرم فوت کرده بود و به همسرم زمینی رسیده بود که 2500 متر بود. همسرم گفت بیا و خانه را در همین زمین بساز ولی من نمیتوانم کمک مالی بکنم. خوشبختانه چون چندین سال کار کرده بودم مقداری پول داشتم و وام هم بود. من مثل مارکو پولو همه جا را میچرخیدم و نمایشگاهها را شرکت میکردم و پساندازی داشتم. کار را شروع کردم و توانستم خانه سنتی مورد نظرم را بسازم. نخستین اولویتم در خانهای که ساختم سالن صنایع دستیام بود چون من را به این نقطه رسانده بود.
چرا خانه آماده نخریدید؟
چون خانههای آمادهای که میشد بخرم، خانههای سنگی و جدید بود. اکنون وقتی مردم خانه میسازند، چه ویلایی باشد و چه آپارتمانی، طرحهای جدید است و شباهتی به خانههای قدیمی ندارد. خانهای که من ساختم شکل خانههای قدیم گیلان است؛ شکل همان خانهای که در سریال پس از باران دیدهاید. خانههای قدیم گیلان، خانههایی کاهگلی بود با سقف پوشیده با ساقه برنج. این خانهها ایوان چوبی هم داشتند. به این نوع خانهها «تِلارخانه» میگفتند. برای همین من هم اسم اقامتگاهم را تلار خانه بردبار گذاشتم.
تلار یعنی ایوان چوبی. در زمانهای قدیم خانههای اربابها از این نوع خانهها بود. یعنی دو طبقه بود و ایوان چوبی داشت. خانههای کشاورزها هم خانههای کوچکی بوده که روبه روی خانه ارباب و با فاصله ساخته میشده است. به ایوان خانههای اربابی غلامگرد هم میگفتند.
پس اصالت بنا هم برای شما مهم بوده است؟
بله. در اقامتگاه بومگردی مهمترین چیز این است که وقتی کسی وارد آن میشود میخواهد بداند 100 سال پیش در گیلان خانهها به چه شکلی بوده است. میخواهد بداند مردم در این خانهها چگونه زندگی میکردند؟
ولی با این همه نمیشود از همه میهمانان انتظار داشت به آن چه شما میخواهید توجه داشته باشند؟
بله همین طور است. مثلاً همین امروز که با هم حرف میزنیم یکی از میهمانها آمد و با تعجب گفت توی حیاط یک موش دیدهام. گفتم خب در روستا و در حیاط روستایی دیدن موش عجیب نیست. موش غذای گربهای است که در خانه روستایی زندگی میکند. یعنی یک جانور غذای یک جانور دیگر است و همه اینها جزئی از زندگی ماست و هر کدام را از بین ببریم یک چیز دیگر هم از بین میرود.
یعنی همه هنوز توجیه نیستند که وقتی به یک اقامتگاه بومگردی وارد میشوند چه انتظاری باید داشته باشند؟
دقیقاً. برای همین ما وقتی کسی برای آمدن به اقامتگاه ما تماس میگیرد سعی میکنیم متوجه بشویم بومگرد است یا اهل هتل. اگر اهل هتل رفتن باشد، راهنماییاش میکنم که اقامتگاه ما به درد او نمیخورد. با این راهنمایی میهمانها هم راحتتر خواهند بود. چون این نوع میهمانها هم خودشان اذیت میشوند و هم من به عنوان مسئول بومگردی. نکته جالب این است که در این موضوع ما با مسافران خارجی مشکلی نداریم چون آدمهای راحتی هستند و شناخت بهتری از موضوع دارند. مثلاً برای بعضیها اینکه سرویس بهداشتی توی حیاط است محل سؤال است. یعنی مسافر ما اصلاً فلسفه این کار را نمیداند. نمیداند آن زمان به چه دلیل سرویس دستشویی آن سر حیاط ساخته میشد؟ آمدن به اقامتگاه بومگردی یعنی فهمیدن فلسفه همین چیزها. اینکه سقفها با ساقه برنج پوشیده میشده علتش این بوده که عایقی است که هم به کار تابستان میآید و هم به کار زمستان. قدیمیها میدانستند چگونه با طبیعت برخورد کنند.
راهی که رفتید چه تأثیری بر زندگی خودتان داشته است و چه تأثیری بر روستای مرزدشت؟
برای شما گفتم که من کارصنایع دستیام را با 200 هزارتومان شروع کردم. بعد که اقامتگاه را ساختم همسرم فکر نمیکرد که کارم به جایی برسد که خانه خودمان را اجاره بدهیم و به این اقامتگاه بیاییم. جلو خانه قبلیمان همسرم سوپرمارکت داشت، من هم کارگاهم را. بعد از اینکه من به اینجا آمدم،همسرم به سوپرمارکتش در خمام رفت و آمد میکرد که فاصلهاش 10 دقیقهای بود. به همسرم گفتم کم کم شما و پسرم هم باید به اقامتگاه بیایید. شوهرم موافق جمع کردن سوپر مارکت نبود و معتقد بود درآمدی که از سوپر مارکت در میآید اینجا در نمیآید. خانه قبلیمان یک سالی خالی بود که به اجاره دادیم.میهمانان که بیشتر شدند گفتم سوپر مارکت را هم اجاره بده که اول همسرم موافق نبود ولی بعد موافقت کرد. خلاصه سوپر مارکت بسته شد و خانه را هم به اجاره دادیم. اکنون شکر خدا طرح توسعه کارم را دارم و بعد از عید واحد دیگر هم میزنم.
حالا که این ها را پرسیدم این را هم بپرسم که تحصیلات شما در چه مقطعی است.
من دیپلم نقشه کشی ساختمان داشتم. ولی اکنون دارم دوباره درس میخوانم. ماجرای آن هم این بود که یک روز با یکی از میهمانان حرف میزدیم. از هر دری صحبت شد صحبتها که تمام شد، بنده خدا پرسید ممکن است بگویید میزان تحصیلات شما چقدر است و من گفتم دیپلم. بنده خدا باور نکرد. گفت به خدا حیف است برو درست را هم ادامه بده. این انگیزهای شد برای ادامه تحصیلم. اکنون در رشته مدیریت مهارت کسب و کار، آخر کاردانی هستم. قرار است در همین رشته کارشناسی را هم ادامه بدهم. البته این را بگویم من خیلی اهل کتاب هستم روزی دو، سه ساعتی از وقتم با کتاب میگذرد. اکنون در بومگردی به طور مستقیم 6 نفر مشغول به کار هستیم. در بخش صنایع دستی 20 نفر در خانهها مشغول به کار هستند. وقتی سفارشها بیشتر است تعداد بیشتر میشود.
پس به اقتصاد روستا هم کمک کردهاید.
بله. وقتی میهمانان من بیشتر بشود من هم از میوه فروش، ماهی فروش، سبزی فروش و... بیشتر خرید میکنم. یادم هست یک روز یکی از خانمهای روستا که زمین کاهو داشت ناراحت بود. میگفت کاهوها به برداشت رسیده ولی مشتری نمیآید. من گفتم کاری ندارد میفروشیمشان. خلاصه برایم تور گردشگری که آمد؛ یکی از برنامه هایم این شد که تور را سر زمین ببرم. میهمانها هم همه زمین را جارو کردند. کاهو، نخود، لوبیا، نعنا خلاصه همه چیز را خریدند. بنده خدا آمد که به من درصدی از فروشش را بدهد؛ گفتم نه من درصدی نمیخواهم. دوست دارم از کاری که من میکنم سودی به دیگران هم برسد. ان شاء الله خداوند درهای روزی را به روی من باز کند.
این را هم بگویم که من چون طراحم نه تنها در بحث حصیر بافی بلکه در رشتههای دیگر هم ایده دارم. مثلاً وقتی در موزه روستایی «سراوان» در نزدیکی رشت 6 سالی غرفه داشتم، وقتی تولیدات خانمهای دیگر را در رشتههای دیگر میدیدم، چیزهایی به نظرم میرسید و ایدههایی میدادم. مثلاً میگفتم اگر این 40 تکه در اندازه کوچک هم تولید بشود خوب است و مشتری خودش را دارد یا به عروسک باف میگفتم اگر به این شکل باشد فروش بهتری دارد. به گلیم باف میگفتم به جای اینکه همیشه یک طرح بزنی به طرحهای تازه هم فکر کن؛ ببین مشتری چه چیزی را بیشتر میپسندد. من سود را تنها برای خودم نمیخواهم؛ برای کل هنرمندان استانم میخواهم.
نظر شما