به گزارش قدس آنلاین، «اگر از این بیشتر غیظ ام بگیرد، جان بچه هام دیگه نه تو، نه من.»
«به خدا قسم نا ندارم، مریضم.»
«مرگ مادرم میرم پشت سرم ام را نگاه نمی کنم.»
«خدا شاهده من مقصر نیستم.»
«به مقدسات قسم، اون آدم دوروئیه.»
روز پُر قسمی را پشت سر گذاشتم. آنقدر که صبردانم از شنیدن سوگند سرریز شده. روز پُر فراز و فرودی که تا جا داشت جملاتی سنجاق شده به اسماء الهی، کتاب خدا و عزیزان درجه یک شنیدم.
با ذهنی پُر سوال رسیدم خانه. اما انگار آن آدم ها بی خیالم نشدند و همراهم آمدند و در آشپزخانه دارند توی گوشم هنوز برای باور حرف هایشان از مقدسات مایه می گذارند.
یک لیوان آب برمی دارم و از خودم می پرسم چقدر اهل قسم ام؟ می پرسم چرا مردم از جان دلبندان شان مایه می گذارند، از شرف و ناموس شان و یک جمله خیلی عادی را می چسبانند به قسم؟
چرا حواس مان نیست که محق بودن به زور زدن نیست. به استفاده مستمر از اسامی متبرک. اصلاً از کی این مسئله ی مهم، این اندازه دم دستی و عادی شده بین ما؟ شده چاشنی گفتگوها!
جرعه ای آب می نوشم و دلم می خواهد به مرد توی فروشگاه بگویم حرف راست، قسم ندارد. به زن ایستاده در ایستگاه اتوبوس، به مرد تلفن بدست عصبانی توی بانک، به فروشنده میوه و به آقای پشت چراغ قرمز.
و بی اندازه از پایبند نبودن آدم ها به یک سری اصولِ واجب، متعجبم.
دلم می خواهد به همشهریانی که روزم را پُر از قسم کرده اند و حالا جمع شده اند توی آشپزخانه ام بگویم، این تکه تکه قسم ها گاهی سیل می شود. بگویم که اعتماد دیگران با شنیدن قسم های پُررنگ مان جلب نمی شود. با آن اثبات نمی شویم. کسی ما را به خاطر قسم خوری مان، اصل تر و حقدارتر نمی داند.
انتهای پیام /
نظر شما