یکم. خیلی وقاحت میخواهد و باید «بچه پر رو» باشی که قلم به دست بگیری و به مناسبت «روز شهید»، از شهید و برای او بنویسی... ی. مگر حرف و سخنی هم درباره شهید، برجا مانده که بخواهی بر زبان بیاوری؟ کلاهت را قاضی کن و با خودت رو راست و صادق باش، چه میخواهی برای شهید یا درباره شهید بگویی؟
دوم. حرفهای تکراری، دیگر بس است! سر همه کلیشهها را به دیوار بکوب و از شعارها فاصله بگیر!... اگر میتوانی و اگر مَردش هستی.
سوم. نمیدانم این چند خط را چاپ میکنند یا نه؟... هرچه اما فکر میکنم تنها یک کلیدواژه بر سرم آوار میشود و بس!... این که «شرمندهام»!
چهارم. میتوانستم بگویم: «شرمندهایم»! اما خوفِ شعارزدگی باز هم به سراغم میآید. جمع نمیبندم و به «مفرد» بیبضاعت و ناچیز و ناقابلِ خودم بسنده میکنم و میگویم: «شرمندهام»!... دستکم خودم میدانم چه در دل دارم، نسبت به بچههایی که آگاهانه، برگزیدند و گزیده شدند و رفتند.
پنجم. آنها رفتند تا «ژن خوب» ها بمانند و پز بودن و ماندنشان را بدهند. آنها رفتند تا آقازادهها بمانند و فخرِ نداشته شان را به دیگران بفروشند. آنها رفتند تا ژستِ انقلابیگری بماند در دستِ برخی «از ما بهتران» و چماقش کنند و بکوبند بر سرِ این و آن تا دنباله روی از «راه شهید» هم انحصاری شود. آنها رفتند تا «منِ فرصت طلب» بمانم و با نامِ آنها کاسبی کنم... م. اُف بر من! اُف بر تو!
ششم. آرمانهایشان را باید گرامی بداریم. کیست که این را نداند!؟... باید دنباله روی خطِ آنها باشیم. به خدا سوگند که بچه اول دبستانی هم این را میداند... د. اما این جوری، آیا!؟
هفتم. یک یک شهیدانِ ما شاید درباره اقتصاد، سیاست داخلی و خارجی، آزادی، فرهنگ و هنر، عدالت اجتماعی و استقلال، نظر و تفسیر و دیدگاهِ صریحی ندارند. دستکم اما میدانیم آنها یک خواسته و آرزوی روشن داشته و دارند، این که جامعه شان را «خدایی» میخواستند... . بیایید «جامعه خدایی» آنها را – نه کاریکاتوری- بلکه چنان که هست و باید باشد، ببینیم و نه آن گونه که ما دوست داریم، باشد... د. این یک نکته را درک کنیم، «شهید» را نیز شاید بفهمیم. بخشِ بزرگی از ماجرا - به گمانم- همین است و نه بیش!
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما