به گزارش قدس آنلاین، راست می گویند که آدم ها، منحصربفرد هستند! و هرکدام حس و رنگ و طعم خاص خودشان را در فضا منتشر می کنند؛ در فضای ذهنی مان.
اگر بگویم روی این مساله خیلی حساس شده ام این روزها، بیراه نگفته ام. با جدیّت دارم کشف می کنم چقدر همه می توانند غیر از خودِ واقعی شان، در چیز دیگری هم جریان داشته باشند. مثلاً رنگی از رنگ ها باشند، رایحه ای، دستمایه احساسی.
لابه لای شلوغی اسفند، مشغول مغازه گردی ام. تب و تاب شهر بالاست. این حال مُسری خوب را دوست دارم.
ساعتی می شود که آمده ام. نیّت ام خرید چند تکه یادگاری برای اعضای خانواده است.
در حال گشتن ام و هنوز چندتایی هدیه نخریده، مانده که روبروی هفت سینِ وسط ِ پاساژ می زنم روی ترمز. عطر سنبل ها سرمست کننده اند. یادش بخیر! آقاجان همیشه می گفت سنبل یعنی «عزیز»... سنجد هم «مائده جان»... برای من هم اسمی از روی سفره وام گرفته بود.
راه می افتم و برای بخش دوم لیست ام پا به فروشگاهی می گذارم که همه چیز آنجا پیدا می شود، از دیوار چین تا عاج فیل! از پَر طاووس تا نقشه گنج!
کارت آخر را هم که فروشنده می کشد، می رسانم خودم را به نیمکتی تا نفس تازه کنم.
از محتویات داد و ستد شده، راضی ام. از خرید راهنمای اصولی نی نوازی، دمنوش خوری صورتی، گیره موهای خرگوشی، کلاه خاکستری، عطر یاس، جاموبایل اتومبیل، هواپیمای کنترلی.
کارم که تمام می شود با بازار، دوباره سروکله ی آن حسِ سمج پیدا می شود. می آید و این بار روی غریبه ها و عابران زوم می کند. مثلاً به خانومی برچسب صورتی می زند، به دختری می گوید شمعدان نقره عقد، پیرمردی یاد باغ چای لاهیجان می اندازدش، پسرِ سیگارفروش برایش جز قهوه تلخ نیست و به زن و شوهری می گوید بستنی وانیلی.
پایان نوشت یک: از تَه دل برای سنبل، ماژیک فسفری، بعدازظهرِ اردیبهشت، سنجد، امپراطور، بنفش جان، خمیازه و استیو تولتز، دعاهای عاشقانه دارم.
دو: چند نفر مثل من اسم دیگرشان سیب است؟ سیب سفره هفت سین.
دریغ نکنیم! می شود با یک تشبیه شیرین و خوشمزه، هوای کسی را داشت و به داد حالش رسید.
سه: فروردین پشت در ایستاده. «حافظ» ات را گرد گرفته ام و عینک ات را... برنمی گردی؟ می دانی تا اسکناس های خوشرنگ ت نباشد، «مادرمه» نمی کنم، آقاجان!
انتهای پیام /
نظر شما