شما توفیق شاگردی استاد سید جلالالدین آشتیانی را داشتهاید. از ایام شاگردی ایشان بگویید و اینکه چطور این توفیق برای شما حاصل شد؟
بله؛ اصلاً آمدن من به مشهد در واقع با هدف تلمّذ در خدمت ایشان بود. ابتدا قرار بود رساله دکترای من درباره آقای احمد تیجانی باشد. آن زمان یعنی حدود 30 سال پیش روابط ایران و فرانسه برای مدتی قطع شده بود و پس از برقرار شدن دوباره روابط و فعالیت دوباره مرکز ایرانشناسی در دانشگاه سوربن، من پیشنهاد دادم رسالهای درباره آثار فلسفی و عرفانی امام خمینی(ره) بنویسم، چراکه آن زمان همه فکر میکردند امام خمینی(ره) تنها یک شخصیت سیاسی بزرگ است. بنابراین وقتی با پیشنهاد من موافقت شد از نوشتن درباره آقای احمد تیجانی منصرف شدم و برای نوشتن رسالهام درباره آثار فلسفی و عرفانی امام خمینی(ره) عازم ایران شدم. این در حالی بود که تازه دو ماه از ارتحال امام گذشته بود و کنگرهای هم درباره ابعاد علمی شخصیت ایشان در ایران برگزار شد که من هم مقالهای در آنجا ارائه دادم.
همان زمان استاد راهنمای من در سوربن به من تأکید کرد که ما پس از هانری کوربَن، پژوهشهای خوبی درباره عرفان شیعی نداشتهایم و اگر این کار دشوار را همراه با عواقبش میپذیرید، ما خوشحال میشویم. ایشان همچنین گفت من تخصصم کلام است و شما باید یک استاد راهنما در ایران برای خود پیدا کنید.
به ایران که آمدید به سراغ چه کسانی رفتید؟
بی درنگ به قم رفتم و به محضر آیتالله حسنزاده آملی و آیتالله جوادی آملی رسیدم. استاد حسنزاده آملی که توانایی جسمی برای تدریس نداشتند.
استاد جوادی آملی نیز گفتند که آمدن به قم برای شما مقداری مشکل است و من هم وقت اندکی دارم. گفتم اگر در شهرهای دیگر مانند تهران یا مشهد هم کسی را معرفی بفرمایید خوب است. تا نام «مشهد» را آوردم، چهره آیتالله جوادی آملی شکفته شد و در حالی که با ایشان به زبان عربی صحبت میکردم، چون من استاد زبان عربی بودم و زبان فارسی هم نمیدانستم، ایشان گفتند: « نَعم، فی مشهد، سید جلالالدین آشتیانی و هو سیدٌ جلیلٌ عالمٌ معلمٌ» و بعد گفتند که ایشان برای شما بهتر است، چون هم به سیستم دانشگاهی آشناست و هم بر فلسفه ملاصدرا و عرفان ابن عربی، تسلط کامل دارد.
با شنیدن نام استاد سید جلالالدین آشتیانی، برق شعف از چشمان من درخشید! چون نام ایشان را در آثار مرحوم هانری کوربَن زیاد دیده بودم. هانری کوربن از ایشان به ملاصدرای زنده تعبیر کرده است و چون ایشان سمت استادی نسبت به مرحوم کوربن داشت من فکر نمیکردم که در قید حیات باشد.
و این مژدهای برای شما بود...
بله! مژدهای بسیار بزرگ! بلافاصله هماهنگ کردم و عازم مشهد شدم.
استاد آشتیانی بسیار انسان سختگیری بودند؛ شما را راحت پذیرفتند؟
ایشان ابتدا و پس از شنیدن سوابق من، ارادت من به مرحوم کوربن و اهدافم از سفر به ایران، از موضوع استقبال کردند اما شرط کردند که شما اول باید یک تابستان را به صورت آزمایشی به درس من بیایید تا بعد تصمیم بگیرم. من تابستان بعد را به مدت دو ماه به حضور ایشان رسیدم و یکی از کتابهای مختصر ملاصدرا به نام «المظاهر الالهیه» را که چکیده آرا و افکار اوست، با ایشان گذراندم.
آن زمان با ملاصدرا آشنایی داشتید؟
بله؛ آشنایی مختصری از طریق آثار هانری کوربن.
درس استاد آشتیانی به زبان عربی بود؟
بله؛ ایشان لطف کردند چون من زبان فارسی بلد نبودم.
و این شاگردی چطور ادامه یافت؟
استاد آشتیانی فرمودند که حداقل باید پنج سال دیگر بمانی تا به جایی برسیم و به این شکل حضور من در محضر ایشان ادامه یافت. من گفتم نمیشود عرفان را به تنهایی و بدون فلسفه بخوانم؟ ایشان خندید و گفت: شما اروپاییها همهتان میخواهید عرفان را بدون فلسفه بخوانید! نه، بهتر است فلسفه هم بخوانی چون به جاهای سخت که برسی به فلسفه نیاز پیدا میکنی و اگر فلسفه ندانی، مباحث را متوجه نمیشوی. مثلاً ما میگوییم اعیان ثابته و کسی که فلسفه نمیداند، نمیفهمد یعنی چه.
نکته مهمی که به عنوان استاد در آغاز کار به شما یادآور شدند چه بود؟
من پرسیدم که باید چه کتاب هایی بخوانم، ایشان گفتند که اگر بخواهی مدام کتاب پشت کتاب بخوانی میشود «ظلماتٌ بعضُها فوقَ بعض». بنابراین شما یک کتاب خوب را با یک استاد خوب، بخوان بعد از آن میتوانی بروی خودت کتابهای متعدد را بخوانی. یک کتاب جامع مانند «اسفار». بعدش هم تأکید کردند که شما باید زبان فارسی را یاد بگیری و برای این کار باید گلستان سعدی را درس بگیری چون زبان امروز ما زبان سعدی است و نه فردوسی و حافظ و مولوی. اگر این کار را نکنی من دیگر به شما درس نمیدهم! بنابراین رفتم و یک دوره گلستان سعدی را درس گرفتم و در کنارش «منظومه» را هم با یکی از شاگردان ایشان درس میگرفتم و با یکی از بهترین شاگردان ایشان به نام آقای محمد موسوی هممباحثه بودم که بعداً مدیر گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه علوم اسلامی رضوی شدند.
استاد آشتیانی آن زمان یک اثر عرفانی هم به زبان فارسی برای من انتخاب کردند که حتماً یک درس به زبان فارسی هم داشته باشم و بخوانم؛ «اشعه اللمعات» که شرح عبدالرحمان جامی بر لمعات فخرالدین عراقی است.
درس فلسفه من «اسفار» بود و درس عرفان هم همین «اشعه اللمعات» که به زبان فارسی بود.
و این تز شما برای دوره دکتری در دانشگاه سوربن فرانسه بود؟
بله؛ اگر آشنایی با استاد آشتیانی نبود نمیتوانستم چنین تزی را به سرانجام برسانم.
نظر شما