تحولات منطقه

۲۰ فروردین ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۳
کد خبر: ۶۵۱۰۵۲

جولان ابرها و اسب هاست اینجا. گله ای با یال و کوپال درحال چرایند. شیهه می کشند. آفتاب می گیرند. به نظرم لبخند دارند و به نظر «سهراب»، نجیب اند. نجیبِ نجیب.

جادوی "اَتو" شوید
زمان مطالعه: ۲ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین، بهارِ کوهستان را آیا در آفتابِ فروردین تجربه کرده اید؟ اگرنه، که به دلِ جاده فیروزکوه بزنید و به صف خودروهای مازندران بپیوندید و شورِ سبزه زار و دشت را از کف ندهید.

آنوقت از «پل سفید» که گذشتید و به «زیرآب» که رسیدید، با مکث کوتاهی در میدانچه مرکزی شهر، تابلوی «اَتو - لاجیم» به شما لبخند می زند. جایی که سربالایی ها و سرپایینی های چشمنواز، انتظارتان را می کشند و گاوهای قهوه ای، جاده را پُر کرده اند.

درختان جنگلی، اکسیژن فوق العاده ای دارند. از منِ «اَتو» رفته به شما نصیحت، ریه هایتان را غافلگیر کنید. که به هر حال ما مسئولیم.

به موهبت رانندگی آرام و شیشه های پایین می شود میوه های خودرو را اینجا شکار کرد. جایی که دالان به دالان زیبایی ست و از حال و هوای خوشِ مسیر نمی شود چاق و سردماغ نشد! از رویت شاخه های سبز و طلایی! از برگ هایی که می میرند و فرو می بارند و از دقایقی که جان می دهد برای عکاسی!

می شود رفت و باز رفت و ماشین های شادِ رهگذر را شمرد و در بلندی راه ایستاد و به شالیزارهای پُربار زُل زد. به وسعت آلاچیق هایی که یکه تازی می کنند.

جولان ابرها و اسب هاست اینجا. گله ای با یال و کوپال درحال چرایند. شیهه می کشند. آفتاب می گیرند. به نظرم لبخند دارند و به نظر «سهراب»، نجیب اند. نجیبِ نجیب.

از بهمنان و ولوکش و امیرکلا و کچید و سی پی و پیرنعیم مثل ما بگذرید که آقایی در راه به شما بگوید: نزدیک اید... راهی نمانده... به ولایت ما خوش آمدید.

البته از قبل گفته باشم، کارگران ساختمانی مثل روستاهای دیگر، اینجا هم مشغول کارند و ساخت و ساز و ویلا، چشم خراشی می کند و پستی و بلندی جاده، کمی روی اعصاب است.

نکته حیرت انگیز اما طبیعتی ست که بکری اش را حتی خانه های بلندمرتبه هم نتوانسته محاصره کند. لشکر سنگ و آجر و سیمان.

روستای ییلاقی اَتو، روستای کاج ها و صنوبرهاست. دیار مردمان پُرلبخند شمالی!

به اَتو سفر کنید چون کندوهای عسل شان محشر است و شهدشان معرکه... چون می بینید نسل داس به دوش های زحمتکش، هنوز جوان است... چون لهجه شیرین مازنی، حالتان را خرّم می کند؛ وقتی پیرمردی دست تان را با محبت می گیرد و می گوید: تی احوال خاره؟ اَمه سرِه دور نیه، اَتا تَلِ چایی اَتو رِ بَخِر بور...

چون نانِ محلی بقچه های گل گلی این دیار مثل مِه ییلاق، قویتر از مُسکن است. تزریق شادی به رگ هاست... و چون آفتابِ اینجا، افسردگی را قلع و قمع می کند.

قصه زیرآب، بهمنان، امیرکلا و اَتو را برایتان نباید تعریف کنم. هرکدام از ما، خودمان باید این جادو را تجربه کنیم. درهم آمیختگی مِه و درخت، بوی کاه و آغل و مهربانی در کوچه باغ های شمال را.

خبرنگار: رقیه توسلی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • نادی IR ۰۸:۲۶ - ۱۴۰۱/۰۷/۰۴
    0 0
    چه زیبا به تصویر کشیده‌اید آن عظمت را