تحولات لبنان و فلسطین

روز اول هر سفری هیجان‌انگیز است با کمی علافی و وقت کشیِ جذاب و شیرین که برای شناخت و پایه‌گذاری سفر مهم است. بخصوص اگر نخستین بار باشد که به یک کشور نزدیک و ناشناخته سفر می‌کنی.

محمد مهدی خالقی/

روز اول هر سفری هیجان‌انگیز است با کمی علافی و وقت کشیِ جذاب و شیرین که برای شناخت و پایه‌گذاری سفر مهم است. بخصوص اگر نخستین بار باشد که به یک کشور نزدیک و ناشناخته سفر می‌کنی. یک کشور همسایه که دنیایی دیگر است در نگاه اول اما قرابت‌ها دارد در دقیق شدن و زندگی کردن. تا عصر در هتل به استراحت اجباری و ناهار پاکستانی می‌گذرد. چرا اجباری؟! چون ما مثل فنریم برای پریدن و بیرون رفتن، دیدن و شناختن و میزبان باید روزهای اول آداب نگه دارد و میهمان‌نوازی را به حد کمال برساند. ادب می‌کنیم و فنر را شل می‌کنیم. تا راه بیفتیم غروب شده است. برای نماز به مسجدی کنار خیابان می‌رویم. گنبد و گلدسته‌ای دارد. نماز اهل سنت تازه تمام شده است. نماز را می‌خوانیم و چند پلان تصویر اولیه... صدای زمزمه قرآنی می‌آید. از طبقه بالاست. دانش‌آموزانی در حال سرتکان دادن و حفظ قرآن... سنتی رایج در همه جهان اسلام. اما مسجد نکته جالبی دارد. مغازه‌های وقفی کنار خیابانش همه گلفروشی هستند. گل‌های طبیعی برای درست کردن همان حلقه‌های گلی که قبلاً نوشتم و البته تزئین ماشین عروس در ماه فرخنده شعبان. از ماشین‌ها هم نگویم که هوش از سر ماشین بازها و ماشین نبازها می‌پراند. تقریباً همه ژاپنی هستند. از همه شرکت‌ها و بیشتر تویوتا و هوندا. پاکستان هم مثل افغانستان، هند، بنگلادش و دیگر کشورهای منطقه ما در دام گرداب فرانسوی نیفتاده و با اینکه صنعت خودرو ندارد، پایه صنعتش ژاپنی است. ماشین‌های مقاوم تر، باکیفیت‌تر و متناسب با آب و هوا و اقلیم منطقه که خرابی کمتری هم دارند. کاش مسئولان خودروسازی داخلی با قانون اخیر بازنشستگی، زودتر بروند و جایشان را جوانترها بگیرند!

شب شده است. هدفمان گشت و گذاری است در بازار و گرفتن چند پلان دست گرمی برای شروع و البته خریدن لباس محلی که بهتر کار کنیم در این هوای گرم و دم کرده. هوای ظهر امروز نزدیک 40 درجه است و شب نزدیک 30... ما با 2 ساعت پرواز از هوای بهاری اما سرد و بارانی مشهد افتاده‌ایم وسط تابستان. بازار دور میدانی بزرگ است. اسمش را نپرسیدم. اما سنتی و مدرنیسم کنار هم است. پاساژهایی با کالاهای مختلف و بیشتر لباس‌های محلی، با بیلبوردهای بسیار بزرگ تبلیغاتی. مغازه‌ای را با پرس‌وجو انتخاب می‌کنیم و هر کدام لباسی می‌خریم. لباس راوی مستندمان مهم‌تر از دیگران است چون باید آراسته و خوش رنگ و لعاب جلوی دوربین بیاید و او قرار است پاکستان را برای مردم ایران روایت کند. ساعت نزدیک 11 است. نه خبری از نا امنی است، نه انفجار و نه انتحار. خانواده‌ها راحت و شاد هنوز در رفت و آمدند و بچه‌ها با ماشین شارژی بازی می‌کنند. دو زن جوان تنها کنار باغچه نشسته‌اند و کباب می‌خورند. یاد گرفته‌ام که ذهنیت‌ام را درباره یک کشور، مطابق سلیقه رسانه‌ای غربی تنظیم نکنم. از نظر آن‌ها همه جهان اسلام جهنم است و مسلمانان هیولا و کشورشان محل قتل، غارت، کشتار و انتحار. اما واقعیت عکس است. بخصوص در منطقه شبهه قاره هند که مردمی دارد احساسی، شاعر مسلک، مهربان، صمیمی و میهمان‌نواز و آن معدود ناامنی‌ها هم هرچه هست زیر سر سرویس‌های جاسوسی غربی – عربی است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.