مسعود غلامی/
نشست «تحلیل نظریه انقلابی در بیانیه گام دوم» چندی پیش در دانشگاه علوم اسلامی رضوی برگزار شد و در آن حجتالاسلام دکتر حمید پارسانیا، دانشیار گروه جامعهشناسی دانشگاه تهران با موضوع «عقلانیت، تمدنسازی و نظام انقلابی» به ارائه بحث پرداخت. در ادامه صحبتهای این عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی را میخوانیم.
هر تمدنی با سطحی از عقلانیت تناسب دارد
زمانی که از عقلانیت صحبت میشود، مفهومی که بیشتر مدنظر ماست، عقلی است که در زندگی تحقق و واقعیت پیدا میکند. عقل به لحاظ فلسفی کاربردهای متفاوتی دارد و اصطلاحات مختلفی برای آن از لحاظ لغوی در نظر میگیرند؛ گاهی عقل یک موجود متعلق خارجی در نظر گرفته میشود. در برخی از روایات هم معنایی مانند فرشته وجه بودن برای عقل استفاده میشود. عقل بهعنوان حجت باطنی و پیامبر درونی انسان شناخته میشود؛ همانگونه که از پیامبر بهعنوان عقل بیرونی یا حجت ظاهری یاد میشود. عقل انسان بالقوه است و بسته به حوزهای که در آن فعلیت پیدا میکند و بارور میشود، نامهای گوناگونی مانند عقل متافیزیکی، عقل ریاضی یا عقل معاش میگیرد. زمانی که عقل در جامعه حضور پیدا میکند، هویتی برای آن شکل میگیرد. هر تمدنی با سطحی از عقلانیت تناسب دارد.
ماکس وبر، تمدنها و جوامع مختلف را براساس مدلهای عقلانیتشان تقسیمبندی میکند و هر جامعهای به تناسب سطحی از عقلانیت که در آن وجود دارد، ابعاد مختلف اقتصادی و سیاسی و فراز و فرودهایش شکل میگیرد. وبر معتقد است که جهان مدرن با عقلانیت ابزاری نسبت دارد و آن را ویژگی مدرنیته ذکر میکند و این عقلانیت ابزاری با نوعی از دیانت، مناسبات و روابط پیوند دارد. عقلانیت ابزاری مدرن با زندگی بورژوازی و مذهب پروتستان پیوند دارد که این نوع از عقلانیت در مذهب کاتولیک نمیتواند رشد کرده و بارور بشود.
نظام اجتماعی انقلابی باید عقلانیت متناسب با خودش را داشته باشد
عقلانیت همانطور که با مظاهر اجتماعی نسبت دارد، با علم نیز نسبت مستقیمی دارد. هر سطحی از عقلانیت متناسب با نوعی از علم است؛ مثلاً عقلانیت ابزاری، علوم تجربی را به دنبال خودش میآورد که به انسان قدرت پیشبینی و تسلط بر عالم را میدهد؛ همچنین اگر شما عقل متافیزیکی داشته باشید که در فرهنگتان عینیت پیدا کرده باشد، در آنجا یکسری از دانشهای دیگر فرصت بروز و ظهور پیدا میکنند. نظام اجتماعیای که در آن انقلابی بودن وجود دارد باید عقلانیت و دانش و آگاهی متناسب با خودش را هم داشته باشد. عقلانیت ناظر بر حوادث، تطورات و مسائل تاریخی است یعنی بخشی از عقل در ارتباطات میان انسانها بروز و ظهور پیدا میکند.
وبر در اوایل قرن بیستم میلادی از عنوان عقلانیت ابزاری استفاده میکند که از آن بهعنوان ویژگی مدرنیته یاد میشود و آن را محصول و معنای همان زمان در نظر میگیرد؛ اکنون حدود 100 سال از زمان وبر میگذرد و مشاهده میکنیم که در این مدت، جهان و علم تحولاتی داشته و معنای عقل در فرهنگ غرب و واقعیت تاریخی آن تغییراتی پیدا کرده است. 100 سال قبلتر از وبر نیز معنای متفاوتی از عقل وجود داشته و فلسفه کانت نقطه تغیر و تحول معنای عقل بوده است. میتوان گفت، عقل روشنگری که ما در فارسی از آن به منورالفکری یاد میکنیم با دکارت پدید آمده است. عقل روشنگری ابتدا در رنسانس شکل گرفته و در قرن 15 و 16 میلادی به وسیله دکارت تئوریزه شد. عقل دکارتی با شک در معانی تاریخی عقل و علم مربوط به آن حاصل شد. به عقل روشنگری عقل جزئی، مفهومی و استدلالی میگویند که در برابرش عقل کلی، عقل وجودی و یا همان فرشتهای است که واقعیت محیط است و مربوط به زمان و مکان خاصی نیست و همه مکانها و زمانها را در بر میگیرد. آن عقلی که هویت وجودی دارد و عقل انسان در اثر ارتباط با او مفاهیم را درک میکند، عقل مفهومی است.
در اسلام، عقل انسان با وحی نسبت دارد
شهود، یک مرحله بالاتر از عقل مفهومی است که درک معانی کلی و حقایق کلی از نتایج آن است. در حاشیه عقل شهودی، منبع معرفتی دیگری وجود دارد که آن نقل است. عقل مفهومی ارتباطی با نقل پیدا میکند که مفهوم دیگری از عقل را پدید میآورد و آن عبارت است از عقل استنباطی. به تعبیر برخی از متفکران معاصر جهان عرب، عقل بیانی است که به دنبال آن است تا ببیند نقل چه گفته است. عقلانیت قابل باور جهان اسلام عقل بیانی است که از نقل سرچشمه میگیرد؛ خود نقل نیز اعتبارش را از وحی میگیرد. یکی از مسائل تاریخ جهان اسلام نسبت نقل با عقل و نسبت عقل انسان با وحی است.
دکارت با کنار گذاشتن عقل شهودی و وحی موجب میشود تا نقل را هم کنار بگذارد؛ البته در مسیحیت با حذف شریعت، نقل از زندگی کنار گذاشته شده بود و با رویکرد عملی مردم به این دنیا و جهان در رنسانس این عقل استنباطی و نقل بود که مهجور ماند. اتفاقی که درباره کانت افتاد این بود که عقل، سوژهمحور شد؛ کسی که از عقل بهره میبرد، آن را یک سازه درونی از طرح ذهن خودش میدانست و اعتقاد داشت که عقل نور نیست.
در پایان قرن 18 عقل جهان مدرن، عقل سوبژکتیو شد؛ منتها در کانت این عقل سوژهمحور ثابت است. در انسان، عقل یک ثابت واقعی، عینی و یک امر مجرد از زمان و مکان نیست؛ عقل متعالی نیست، شبه متعالی است؛ عقل عالی نیست، استعلایی است. ویژگیای که در عقل کانت وجود دارد، استعلایی بودن آن است و چراغ و نوری نیست که جهان را نشان دهد.
عقل، نوری است که علم را در پی دارد
در روایات عقل نوری است که وقتی میآید، علم را به دنبال خودش میآورد، اما کانت معتقد است که عقل نور نیست و مفاهیم عقلی را از جهان خارج نمیگیریم بلکه اینها برگرفته از عینک ذهن ماست؛ حتی مفهوم زمان و مکان در مواجهه با جهان خارج در دیدگاه کانت، نه در افق حس رخ میدهد و نه در افق شهود عقلی. او معتقد است شهود ما نسبت به واقعیت شهود حسی است و مفاهیم ذهنی ما مانند بختکی بر روی شهود عقلی ماست.
جریان پوزیتویستی با کانت از این جهت موافق است که عقل را ذهنی میدانند، نه برگرفته از نور؛ عقل مجرد و ذهنی که فقط در افق حس میتواند جهان را بشناسد. پوزیتویستها رابطه را فقط با طبیعت میدانند؛ آن هم با ذهنی که باید صحت و سقم خودش را با حس بیازماید؛ گزارههایی علمی هستند که آزمونپذیر باشند و علم محدود میشود به دانش تجربی. همه آگاهیهایی که تجربی نیستند، سوبژکتیوند و برساخته و متعلق به ذهن انسان؛ انسانها هستند که اینها را میپرورانند؛ همه اینها هیومنیتیز یا انسانیات هستند.
متأسفانه ما در فارسی هیومنیتیز را به علم انسانی ترجمه میکنیم؛ وبر معتقد بود هیومنیتیز موضوع علم اجتماعی است؛ چون این انسانها هستند که هیومنیتیز را در جامعه و ارتباطاتشان میسازند. عقلانیت ابزاری معتقد است که متافیزیک علم نیست بلکه ساخته ذهنی انسانهاست؛ معیار علم این است که در افق حس و تجربه شکل میگیرد. شما در مقطع اول روشنگری و نزد دکارت هنوز میتوانید راجع به خدا حرف بزنید، زیرا میتوانید از اصل خدا علم پیدا بکنید؛ اما در نزد کانت از اصل خدا هم نمیتوانید علم پیدا بکنید، چون عقل متافیزیکی در مغز کانت از اول وجود نداشته است و بشر توهمزده بوده است؛ این مقطع دوم روشنگری است.
ایدئولوژی نوعی آگاهی برساخته ذهنی است که برای حفظ نظام اجتماعی کاربرد دارد
با حضور پوزیتیویسم که میخواهد جهان را محدود به شناخت تجربی و آزمون بکند، میبینیم که معنای عقل را به دنبال خودش محدود میکند و سبب میشود که حوزه علم نیز محدود شود و دیگر فقه، شریعت و متافیزیک را علم نمیداند بلکه جزو هیومنیتیز یا انسانیات قرار میدهد.
تعریف از عقل و عقلانیت، دوگانه علوم طبیعی و علوم اجتماعی را ایجاد میکند. موضوع علوم طبیعی، شناختن طبیعت با کمک حس است و موضوع علوم اجتماعی، هیومنیتیز یا انسانیات است. ادبیات، حقوق، هنر، بحثهای متافیزیکی، فقه و اصول، همه اینها هیومنیتیز، معرفتشناسی و جزو ساختههای انسانی شناخته میشوند و آگاهیهای حیاتی و مفیدی در زندگی به انسان میدهند. ایدئولوژیها علم نیستند اما شما نظریه علمی راجع به ایدئولوژیها میتوانید بدهید؛ باید و نبایدهای سیاسی و اقتصادی علمی نیست و جزو ایدئولوژی است. همان طور که ما هیومنیتیز را در فارسی درست ترجمه نکردیم، ایدئولوژی را هم درست ترجمه نکردیم؛ گاهی ایدئولوژی به معنای حکمت عملی یا علوم عقلی ترجمه میشود که غلط نیست اما ایدئولوژی لغتی نیست که به این معنا در حوزه علوم اجتماعی به کار برده شود؛ ایدئولوژی نوعی آگاهی برساخته ذهنی است که برای حفظ نظام اجتماعی کاربرد دارد.
عقلانیت در اسلام میگوید که همه باید تسلیم حق باشیم
جامعه ایرانی اندیشهاش این است که حق را مستقل از انسان میداند و عقل انسان را نوری میداند که میتواند حق را بشناسد. عقل حکم نمیکند اما حکم را میشناسد و این مسئله دانشی را پدید میآورد به اسم فقه؛ فقه فلسفه نیست اما فقه بدون یک فلسفه نمیتواند باشد. فقه بحثی درباره اینکه «عقل چیست؟» و «علم چیست؟» نمیکند اما براساس تعریف از عقل و علم استوار است و اگر این تعریف را از عقل و علم بگیریم، فقه را از هویتش و ذاتش گرفتهایم.
زمانی که عقلانیت پوزیتویستی افول کرد، رویکرد انتقادی به وجود آمد؛ این رویکرد انتقادی معتقد بود که عقل و علم برساخته است و عدهای میتوانند بر عدهای دیگر مسلط شوند؛ اما عقلانیت جهان اسلام میگوید که من و دیگری هر دو باید تسلیم حق باشیم، زیرا آرمان و ارزش و مبدأ و معادی وجود دارد. اگر خواستهها و اهوای انسانی حاکم شود، حتی اگر عقلانیتی هم در افق شناخت تجربی باشد، عقلانیت ابزاری را به اسارت میگیرد و اگر چیزی هم به اسم عقلانیت ابزاری میپذیرد، تحت تأثیر آن خواستهها و هوای انسانی است. اصلاً میتوان گفت که رویکرد اعتقادیای که پس از فروپاشی جریانهای پوزیتویستی شکل میگیرد، رسمیت بخشیدن به اراده هواست؛ و مرجعیت میبخشد به این اراده برای تولید دانش؛ یعنی اراده انسانهاست که دانشها را میسازد، نه اینکه دانش و علم پیشران اراده باشد. اراده باید بر مدار حقیقت عمل کند و اراده است که عقل را میسازد؛ تمدن اسلامی در حاشیه عقلانیت مربوط به خودش شکل میگیرد و یک تمدن ایدئولوژیک نیست، بلکه یک تمدن کاملاً علمی است.
نظر شما