به گزارش قدس آنلاین، ساعت ۳ بعدازظهر است. از اداره یکراست سُر می خورم سمتِ خانه. کم حوصله تر از آنم که خودم را بزنم به موشمردگی. پس همانطور که قابلمه غذا را از یخچال درمی آورم و لپ تاپ را روشن میکنم خودم را می سپارم دست صداهای درون؛ بوی جنگ از هفت فرسخی بلند است.
منِ ناامید: سلام علیکم بانو! الله وکیلی باز از راه نرسیده، شیرجه نزن توی سیستم. ملتفت نیستی انگار با word بازی، عاقبت بخیر نشدی شما.
منِ غُرغرو: حالا خوبه چندرغازم کف دستش نمیزارن که می زنه هی خودشو به کوچه علی چپ.
منِ مهربان: هیسس بابا! قیل و قال تون چیه سرظهری؟ گشنه اید، زبونتون تلخ شده.
منِ کم خواب: اگر فرصت شد یک یادداشت هم تحریر کن درباره فواید خواب. اعم از قیلوله و شبانگاهان و تعطیل و غیرو. آهان دورت بگردم.
منِ جنتلمن: میلیارد آدمیزاد هرروز دارند غمِ نان می خورند... کم است...؟ حتما می فرمایید من هم باید به این آمار سنجاق بشوم؟
منِ آشپز: آفرین به خودم... چه عطری راه انداخته میرزاقاسمی ام... اگر چه آقای همسر دو روزی می شود پشت هم قیمه قیمه می کند.
منِ کتابخوان: آخیییی! گناهی این قله های نخوانده را ببین. قول شرف می دهم امروز از خجالت یکی تان دربیایم.
منِ بدقلق: عرضم به حضور اَنورت که امان از سَراب! امان!
منِ بیمار: وااای... قلب جان! الان که وقتِ تالاپ تلوپ نیست تصدقت بروم... کاش یک کم از میگرن و دردمعده و قولنج و کمر یاد می گرفتی که اینقدر زمان شناس اند.
منِ قانع: شکر ایزد منان. بسته اینترنتم هنوز تمام نشده.
منِ زودرنج: سلول های خاکستری محترم گفته باشم من یک لوس تَه تغاری بیش نیستم تا سه می شمارم یادداشت امروزم را رد کنید بیاد... یک، دو،
منِ عاشق: بجنبم سوژه امروز را از آب و گِل دربیاورم تا مردِ خانه از راه نرسیده.
منِ ساعی: اشکالی ندارد روزنامه است دیگر... بالاخره از زیر دست چند مدیر باید جانِ سالم بدر ببرد قلم ام ... فدای سَرم اگر گاهی pdf آخرِ شبی می شود استخوانِ لای زخم... بالأخره نویسنده ها کرگدن اند دیگر!
مگر حافظ علیه الرحمه نمی فرمایند: با درد صبر کن! که دوا می فرستمت.
منِ عصبانی: دوست داری از قیمت پیاز و سیب و تخم مرغ و رُب و نخ دندان گپ بزنیم و از جهان پُرنقش و نگار حقوق شما؟
منِ آرام: از این ستون به آن ستون فرج است.
منِ عاقل: مجنون، لیلی را برگزید نه زلیخا را... می دانم از نوشتن نان بخورنمیر هم درنمی آید.
منِ خسته: شاید بهتر باشد لپ تاپ را ببندم و بروم پشت پنجره بایستم. بی خیال تراوشات ذهنی ببینم این سال ها با خودم چندچند بوده ام؟ چندچند تا کرده ام؟
انتهای پیام /
نظر شما