به گزارش گروه بین الملل قدس آنلاین، باریکه نور، همان طور بیرمق، کمی پهنتر شد... بازهم پهنتر... یونیفرم سیاه، در چارچوب در ایستاد و جوری که در و دیوار و همه چیز بلرزند، فریاد زد: «آقا و همه کاره اینجا منم... تو زندانی ۱۰۶۶ هستی... از حالا فقط یک شمارهای... ۱۰۶۶ شنیدی...؟» از آن روز به بعد، جملههای لعنتیِ: «۱۰۶۶ اینم غذات... ۱۰۶۶ بیا جلو... ۱۰۶۶ بلند شو وایسا...» رفتند روی مُخش... روی اعصابش. آن نورِ کمرمق، یونیفرم سیاه و ۱۰۶۶ دست به دست هم داده بودند تا مغزش را از هرچه که داشت، خالی کنند. میخواستند «بابی ساندز» جز شماره ۱۰۶۶ چیز دیگری برای فکر کردن نداشته باشد. میخواستند فکرهایش را هم بدزند.
شاگرد مکانیک
چند سالی میشد که عظمت امپراتوری بریتانیا، از چند جا تَرَک برداشته بود. اقتدار استعمارگری، در سرزمینی که معروف بود هیچگاه خورشید در قلمرو گسترده آن غروب نمیکند، داشت رو به افول میرفت. تَرَکها از هرجا که آغاز شده بودند، امتداد یافته و خودشان را رساندند کنار گوش ملکه انگلیس. درست جایی که مدتها پیش انگلیسیها با خط کش استعماریشان آن را به ایرلند شمالی و جنوبی تقسیم کرده بودند. جنوبیها استقلالشان از بریتانیا را اعلام کردند و شمالیها به ملکه وفادار ماندند و حتی با جنوبیها جنگیدند تا در اردوگاه استعمار باقی بمانند. چند سال بعد اما، تَرَک به بخش شمالی هم رسید. در میان مردم ایرلند شمالی هم کسانی پیدا شدند که غبطه استقلال جنوبیها را بخورند. کم کم صدای اعتراض و جمهوریخواهی بلند شد و در نهایت هم ارتش جمهوریخواه ایرلند شکل گرفت و کار حتی به اختلاف میان جمهوریخواهان و طرفداران تاج و تخت پادشاهی کشید. «روبرت جرارد ساندز» که بعدها به «بابی ساندز» معروف شد همزمان با همین کشاکش و درگیریها در «اَبوتز کراس» ایرلند شمالی به دنیا آمد. او از ۱۶ سالگی دبیرستان را رها کرد، در جایی به عنوان شاگرد مکانیکی مشغول به کار شد و همزمان به اتحادیه کارگران ایرلند شمالی هم پیوست. «بابی ساندز» در ۱۸ سالگی به عضویت ارتش جمهوریخواه ایرلند درآمد.
راه دوم
متولدان ۳۰ یا حتی ۴۰ سال پیش، ممکن است فکر کنند شخصیت امروزمان آدمی گمنامی است که ما وقتی در به در دنبال سوژه میگشتیم، لابهلای صفحات تاریخ معاصر یا روزنامههای ۴۰ سال پیش، چشممان به نام «بابی ساندز» افتاده و حالا داریم برایش قلمفرسایی میکنیم. این در حالی است که کمی مُسنترها، نه تنها نام خیابان «بابی ساندز» در تهران را بارها شنیده یا از آن عبور کردهاند، بلکه خوب به خاطر دارند که در سالهای نخست پیروزی انقلاب نام این جوان ایرلندی تا مدتها وِردِ زبان خبرگزاریها و رسانهها بود. آن روزها، اگرچه پیر و جوان، «بابی ساندز» و اعتصاب غذای معروفش را به عنوان نماد مبارزه و مخالفت با سیاستهای استعماری انگلیس میشناختند، اما کمتر کسی از پیشینه زندگی و مبارزات او اطلاع چندانی داشت. جوان ایرلندی با آرمان استقلال ایرلند شمالی از انگلیس، به ارتش آزادیبخش کشورش پیوسته بود و به خاطر همین مسئله هم با فشار سلطنتطلبان ایرلندی شغلش را از دست داده و مجبور به ترک محل کار و زندگیاش شده بود. او در سال ۱۹۷۲ به اتهام حمل سلاح دستگیر و به پنج سال زندان محکوم شد. پس از آزادی، آنچنان که انگلیسیها میخواستند و فکر میکردند رفتار نکرد و دوباره به جرم حمل اسلحه دستگیر و این بار به ۱۴ سال زندان محکوم شد. دو راه بیشتر برایش باقی نمانده بود. یا اینکه افکار و اندیشههای انقلابی را کنار بگذارد، شرایط زندان را بپذیرد تا مثلاً در آستانه ۳۷ سالگی، بدون اینکه دل و دماغ مبارزه داشته باشد آزاد شود و برود پیِ زندگیاش. راه دوم هم این بود که در زندان، انقلابیگری و آزادیخواهیاش را ادامه بدهد. «بابی» راه دوم را اگرچه غیرممکن و دشوار بود، انتخاب کرد.
فست فود ایرانی
اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۲ بود که نام یک فستفود فروشی در تهران، موضوع گزارش نشریه ایرلندی «آیریش سنترال» شد! روزنامهنگاران ایرلندی البته از سر بیکاری به تهران نیامده بودند و اتفاقی چشمشان به «زغالی برگر بابی ساندز» نیفتاده بود. همانطور که بالاتر گفتیم، در تهران خیابان «بابی ساندز» هم داریم که برای سوزاندن دل انگلیسیها، تابلوی آن را ابتدای خیابان سابق «چرچیل»، جایی که سفارت انگلیس قرار دارد نصب کردهایم تا سفارتخانه بریتانیای سابقاً کبیر، یادش بماند که با یک آزادیخواه و استقلالطلب ایرلندی چه رفتار شرمآور و بیرحمانهای داشت. ایرلندیها به خاطر یادمان «بابی ساندز» آمده بودند و خبردار شده بودند که به جز خیابانی به این نام، ایرانیها فستفود «بابی ساندز» هم دارند. البته خدا میداند چند نفر از مشتریهای هر روزه این زغالی برگر، وقتی دارند آتش گرسنگیشان را با برگرهای چرب و چیلی فرو مینشانند، به این فکر میکنند که «بابی ساندز» همان کسی است که در اعتراض به سیاستهای استعماری انگلیس، دست به اعتصاب غذا زد، ۶۶ روز گرسنگی کشید و در نهایت هم جان به جان آفرین تسلیم کرد؟ انگلیسیها در ورقه گواهی پزشکیاش، دلیل مرگ را خودکشی نوشتند! مدتی طول کشید تا حاضر شوند به دلیل اعتراض خانواده و مردم، کلمه خودکشی را بردارند و از «گرسنگی» به جای آن استفاده کنند.
نماینده زندانی
این طور نبود که فقط زندانی شود و بعد هم با اعتصاب غذا، موجبات مرگش را فراهم کند تا انگلیسیها از دستش راحت شوند. پیش از مرگ حدود چهار سال را در زندان گذرانده بود. او به عنوان افسر ارتش جمهوریخواهان، رهبری زندانیان ایرلندی را به عهده گرفته و در سازماندهی مبارزات داخل زندان نقش اساسی داشت. برای نشریات ایرلندی مقاله مینوشت. شعر میسرود و یک فعال سیاسی تمام عیار بود. حتی وقتی نماینده ایرلند در پارلمان فوت کرد و قرار شد انتخابات محلی برای انتخاب نماینده جایگزین انجام شود، «بابی ساندز» نامزد نمایندگی مجلس شد و جالب اینکه در انتخابات پیروز هم شد. انگلیسیها مجبور شدند برای جلوگیری از آزادی و ورود او به مجلس قانون انتخابات را تغییر داده و نامزدی را برای زندانیانی که بیشتر از یک سال باید در زندان بمانند، ممنوع کنند. «مک کرنی» از جمله مبارزان ایرلندی که ۱۶ سال را در زندان گذرانده میگوید: «شخصیت او به عنوان یک هماهنگ کننده بسیار عالی بود... ما دو وقت عمومی داشتیم؛ یکی وقت کلیسا بود و دیگری نیم ساعت وقت بود ملاقات با اقوام و دوستان... از این وقتها بشدت استفاده میکرد برای هماهنگی و ارتباط زندانیان... این یکی از استعدادهای بزرگ او بود... رساندن اخبار زندان به بیرون... قاچاق کاغذ و قلم به داخل زندان و نوشتن مطالب مختلف... برگزاری کلاسهای مختلف درس...فلان استاد زندانی در سلولش بلند بلند درس میداد و زندانیهای سایر سلولها صدای او را میشنیدند و یاد میگرفتند... همه اینها کار و مهارت بابی ساندز بود...».
فقط تماشا کردند
مدتی در زندان اعتراض «پتویی» راه انداخت. به پیروی از او هیچ کدام از ایرلندیها حاضر به پوشیدن لباس مخصوص زندان نشده و پتویی را دور خودشان پیچیدند. سال ۱۹۸۱ هم به نشانه اعتراض به همراه دوستانش اعتصاب غذا کرد. مدتی بعد خبرش در همه دنیا پیچید. مطالبه اعتصابکنندگان این بود: خروج اشغالگران انگلیسی از قسمت شمالی ایرلند، پوشیدن لباسی غیر از لباس فرم زندان، عدم کار اجباری، حق مطالعه و آموزش، حق ملاقات هفتگی و... و.
اعتصاب که طولانی شد، انگلیسیها سعی کردند با استفاده از نهادهای دینی مانند کلیسا، آنها را وادار به دست کشیدن از اعتصاب کنند. «بابی» به آنها گفت ما را رها کنید... از انگلیسیها بخواهید دست از استعمار مردم ایرلند بردارند. صدای حمایت از آزادیخواه ایرلندی از گوشه و کنار جهان بلند شده بود. ۶۶ روز بعد «بابی ساندز» درگذشت. پس از او حدود ۱۰ نفر دیگر هم از دنیا رفتند. انگلیسیها با همه ادعاهایی که برای دموکراسی و حقوق ملتها داشته و دارند، مرگ این آزادیخواهان را تماشا کردند. فقط در ایران برای اینکه مجبور نشوند در مکاتبات دیپلماتیکشان و برای آدرس دادن از واژه «بابی ساندز» استفاده کنند، درِ اصلی سفارت را از خیابان چرچیل که حالا «بابی ساندز» شده بود به خیابان مجاور منتقل کردند!
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما