تحولات لبنان و فلسطین

معمای ربودن دیپلمات‌ها و خبرنگار ایرانی در لبنان، اگر منشور مبهم و چند وجهی نباشد، دست‌کم سکه‌ای است که یک روی آن سیاست و دیپلماسی است و روی دیگرش مقاومت و ایستادگی.

خبری که به دستمان نرسید!


یک سر این معما وصل می‌شود به زد و بندهای پشت پرده سیاست و اخبار ضد و نقیض و سر دیگرش می‌رسد به احساسات، دلتنگی‌ها و چشم به راه ماندن مردمی که همه قهرمانان مقاومت و دفاع مقدس را فرزندان جاویدالاثر خودشان می‌دانند و ۳۷ سال است منتظرند شاید خبری از «احمد متوسلیان، سید محسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان» برسد.

مرسدس سفارت

روز ۱۴ تیرماه ۱۳۶۱، حوالی عصر، مرسدس بنز، جاده طرابلس به بیروت را گرفته بود و می‌آمد. عجله داشت خودش را زودتر برساند به سفارتخانه ایران در بیروت. به‌جز پلاک مخصوص سیاسی، خودرو ویژه حفاظت از سفارتخانه‌های خارجی که جلوتر حرکت می‌کرد، داد می‌زد مرسدس دارد دیپلمات‌هایی با مصونیت دیپلماتیک را جابه‌جا می‌کند. اوضاع لبنان آن روزها البته مصونیت دیپلماتیک سرش نمی‌شد! جنگ‌های داخلی شدت گرفته بود و اسرائیلی‌ها هم مرزها را رد کرده و بخش‌های زیادی از این کشور را اشغال کرده بودند. سرنشینان مرسدس این را می‌دانستند. بخصوص سید محسن موسوی، کاردار سفارت که وقتی شنید، سفارت ایران افتاده است توی محاصره، مرخصی‌اش را نیمه‌تمام گذاشته و از تهران خودش را رسانده بود به لبنان. در منطقه «برباره»، حوالی «مدفون»، شبه‌نظامیان «فالانژ» جلو خودروهای دیپلماتیک را گرفتند و... بقیه روایت‌های رسمی می‌گویند فالانژها، دیپلمات‌ها، وابسته نظامی سفارت و خبرنگار ایرانی را دستگیر کرده و بعد هم آن‌ها را به اسرائیلی‌ها تحویل دادند و لابد پولش را گرفتند. یعنی تا اینجا می‌شود ماجرا را یک نوع گروگان‌گیری یا دیپلمات‌ربایی اتفاقی تلقی کرد!

پیگیری‌ها ادامه دارد

روزنامه اطلاعاتِ ۱۵ تیر سال۶۱ نوشت: «مزدوران اسرائیلی، دیپلمات‌های ایرانی را در بیروت ربودند... این در حالی است که پلیس‌های لبنانی محافظ آنان آزاد شدند... تماس‌های رسمی و حزبی برای نجات جان دیپلمات‌ها در جریان است...». روزنامه کیهان نیز دو روز بعد از جریان داشتن تلاش‌ها برای پیگیری سرنوشت دیپلمات‌ها خبر داد.

چنین خبری، بدون شک لابه‌لای اخبار داغ جنگ تحمیلی، جنگ‌های داخلی لبنان، حمله رژیم صهیونیستی و...نمی‌توانست خیلی داغ بماند! فضای خبری، رسانه، دستگاه دیپلماسی و افکار عمومی گویا آن‌قدر با اخبار مختلف درگیر بودند که فرصتی برای متمرکز شدن روی چنین خبری را نداشتند. فقط در روز سوم سفارت ایران در بیروت اطلاعیه می‌دهد و دولت لبنان را مسئول پیگیری ماجرا می‌دادند... روز ششم، شفیق وزان، نخست وزیر لبنان از این حادثه ابراز تأسف کرده و به نیروهای امنیتی دستور پیگیری ماجرا را می‌دهد... ۱۳ روز پس از گروگان‌گیری، علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه در نامه‌ای به نخست وزیر لبنان خواستار پیگیری شده و البته یادآوری می‌کند ایران نیز با همه توان، ماجرا را دنبال خواهد کرد. پس از این نامه تقریباً تا سه سال بعد خبر و نشانه جدی از تلاش برای نجات گروگان‌ها در رسانه‌ها منتشر نمی‌شود! خرداد ۱۳۶۴ که حجت‌الاسلام مهدی کروبی همراه هیئتی به لبنان رفته است در پاسخ به پرسش خبرنگار لبنانی می‌گوید: «هیچ اطلاعی از سرنوشت دیپلمات‌ها نداریم... آن‌ها از سوی نیروهای لبنانی حزب کتائب ربوده شده‌اند...از نیروهای اسلامی و ملی لبنانی می‌خواهیم برای آزادی آن‌ها به دولت لبنان فشار بیاورند...».

دیپلمات‌ها زنده‌اند

از سال ۱۳۶۴ به بعد هر سال یا هر دو، سه سال یک‌بار، خبر مختصری در روزنامه‌ها منتشر می‌شود. سال ۱۳۶۵ اسقف اعظم کانتربری اعلام آمادگی می‌کند در مقابل تلاش ایران برای آزادی فرستاده این کلیسا که در لبنان ربوده شده، برای یافتن دیپلمات‌های ایرانی تلاش خواهد کرد. سال ۱۳۶۸ و پس از اینکه برخی خبرگزاری‌های خارجی از کشته شدن دیپلمات‌ها خبر دادند، ۱۷۰ نماینده مجلس شورای اسلامی در بیانیه‌ای مسئولیت هر اتفاقی که برای دیپلمات‌ها افتاده باشد را بر عهده دولت آمریکا دانسته و از وزارت خارجه ایران خواستند ماجرا را جدی‌تر پیگیری کند. سال ۱۳۶۹ در حالی که وزیر خارجه ایران اعلام کرده بود به اطلاعاتی دست یافته که نشان می‌دهد دیپلمات‌های ایرانی زنده‌اند، فؤاد مالک، رئیس ستاد مشترک شبه نظامیان مسیحی لبنان گفت: ما نمی‌دانیم چه اتفاقی برای آن‌ها افتاده است!

دو روز بعد اما تلویزیون وابسته به میشل‌عون که با شبه‌نظامیان مسیحی وارد جنگ شده بود، اعلام کرد سه نفر از دیپلمات‌های ایرانی زنده هستند و توسط نیروهای «سمیر جعجع» در شمال شرقی بیروت و در کوه «لاکلوک» زندانی شده‌اند!

آن‌ها شهید شدند

۸ سال از ماجرا گذشته و در نهایت هم «سمیر جعجع» اعلام کرده به دستور فرمانده وقتشان - ایلی حقیبه - دیپلمات‌های ایرانی را به قتل رسانده است! حالا شما خودتان حساب کنید اخبار ضد و نقیض در این سال‌ها با اعصاب و روان خانواده دیپلمات‌ها چه کرده است. سال ۱۳۶۹، دورِ جدیدی از خبرها و پیگیری‌های دیپلماتیک آغاز می‌شود. پس از مدت‌ها جنگ و نابسامانی در لبنان حالا غربی‌ها به فکر آزاد کردن گروگان‌هایشان افتاده‌اند و چشم امید به میانجی‌گری ایران دوخته‌اند. توقع این است که دستگاه دیپلماسی ایران هم در این ماجرا جدی‌تر و ‌سخت‌تر از گذشته به دنبال تعیین‌تکلیف دیپلمات‌های ربوده شده‌اش باشد. برای همین هم در این سال دور جدیدی از ‌فعالیت‌های دیپلماتیک آغاز می‌شود و دوباره موج خبرهای رسمی و غیررسمی درباره زنده بودن یا نبودن دیپلمات‌ها شکل می‌گیرد. یعنی از اردیبهشت سال ۶۹ که برخی منابع لبنانی زنده بودن آن‌ها را تأیید می‌کنند تا آذر همان سال اخبار امیدوارکننده‌ای چون تأکید سازمان‌های بین‌المللی بر آزادی هر چه سریع‌تر دیپلمات‌ها، دیدار خانواده دیپلمات‌ها با مقام‌های مختلف اروپایی، سفر آن‌ها به لبنان و دیدار با مقام‌ها و شخصیت‌های لبنانی، نامه‌نگاری با دبیرکل سازمان ملل، بیانیه‌های مختلف و پی‌درپی وزارت خارجه ایران و... در رسانه‌ها به چشم می‌خورد. درست زمانی که همه یقین کرده‌اند، دیپلمات‌های ایرانی زنده‌اند و رئیس جمهور لبنان نیز قول داده آن‌ها را پیدا کند، فرمانده سابق نیروهای فالانژ- ایلی حقیبه - که حالا از حزب سابقش جدا شده در بیانیه‌ای اعلام می‌کند دیپلمات‌های ایرانی پس از ربوده شدن به پادگان «راشا» در کوه‌های «بترون» منتقل شده و در همان جا به دستور «جعجع» اعدام شده‌اند!

دهه ۷۰ و ۸۰

اخبار و رخدادهای سال‌های آغاز دهه۷۰ هم بی‌شباهت به گذشته نیست. گاهی خبر قطعی شهادت دیپلمات‌ها می‌رسد، گاهی فلان مقام و شخصیت لبنانی از زنده بودنشان می‌گوید، فلان دیپلمات یا مقام وزارت خارجه کشورمان از پیگیری‌ها خبر می‌دهد، خانواده دیپلمات‌ها به دیدار این و آن می‌روند و به فلان مقام بین‌المللی نامه می‌نویسند، گروگان بازی و گروگان آزاد کنی در لبنان ادامه دارد، ایران همچنان میان غرب و لبنانی‌ها میانجی‌گری می‌کند و... اما خبری از آزادی دیپلمات‌های ایرانی نیست. همین وضعیت در سال‌های دهه ۸۰ نیز وجود دارد. با این تفاوت که گاهی ماجرا انگار به فراموشی سپرده شده و گاه هم به بهانه سالگرد حادثه، مصاحبه یکی از اعضای خانواده دیپلمات‌ها و یا مقاله و یادداشت یک روزنامه‌نگار که از ضعف دستگاه دیپلماسی در این ماجرا می‌گوید، داغ‌ها دوباره تازه می‌شود. زمزمه‌های قطعی بودن شهادت دیپلمات‌ها از اواخر دهه ۷۰ آغاز شده است. گاه یک مقام لبنانی، گاه سفیر ایران در سوریه، گاه خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی که از قول فلان رئیس جمهور آفریقایی خبر شهادت را قطعی می‌داند و گاهی هم فردی چون سید حسن نصرالله به خبرنگار ایرانی می‌گوید: هنوز هیچ خبر قطعی از وضعیت این چهار نفر در دست نیست.

آن ۳ نفر دیگر

یعنی فقط در همین ۱۵سال اخیر و بخصوص چند سال آخرش شما چند بار یقین می‌کنید که دیپلمات‌ها به شهادت رسیده‌اند و به قول حمید داوودآبادی، نویسنده کتاب «کمین جولای ۸۲» دست‌ها و عواملی در وزارت خارجه دوست دارند آن‌ها را همچنان زنده نگه‌ دارند! چند بار دیگر هم مقام‌های سرشناس ایرانی و غیرایرانی از جمله سیدحسن نصرالله خبر از زنده و زندانی بودن آن‌ها در اسرائیل می‌دهند! انتظار سی و چند ساله و انبوه خبرهای تلخ و شیرین، «سید رائد موسوی» فرزند کاردار ربوده شده سفارت ایران در لبنان را اگرچه خسته کرده اما هنوز امیدش را کمرنگ نکرده است. او دو سال پیش، با اشاره به اخبار ضد و نقیض در ۳۵ سال گذشته می‌گوید: «مقام معظم رهبری در جلسات مختلف و بارها وقتی از حاج احمد یاد کردند، حرفی از شهید نگفته‌اند و سردار جاویدنشان یا جاویدالاثر نام برده‌اند...سال گذشته هم در دیداری دعا کردند ان‌شاءالله خدا هر چه سریع‌تر اسباب آزادی آن‌ها را فراهم کند...».

در همه این سال‌ها سوژه و قهرمان اصلی این پرونده، احمد متوسلیان است که «داوود آبادی» در کتاب «۳۷ سال» آب پاکی را روی دست خوانندگانش می‌ریزد و می‌گوید که متوسلیان در همان روز گروگان‌گیری با شلیک یکی از فالانژها به صورتش به شهادت رسیده و دولت ایران و تعقیب کنندگان ماجرا با آگاهی از این ماجرا، سال‌هاست فقط به دنبال تعیین تکلیف سه دیپلمات دیگر هستند!

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.