به گزارش قدس آنلاین، از راهی دور آمده؛ زائر امام رضا(ع) است؛ مدتها بود که به قول خودش با دل و جان میخواسته به زیارت امام هشتم نائل شود اما به قولی آقا او را نطلبیده بوده و امسال در آستانه میلاد حضرت رضا(ع)، بالاخره طلبیده شد و خودش را به پابوس حضرت رسانده است.
از باب الجواد وارد بارگاه منور رضوی میشود؛ چشمش که بر گنبد و بارگاه طلایی رنگ آقا افتاد ناخودآگاه اشک بر چشمانش جاری شد؛ از آخرین باری که به حرم منور رضوی مشرف شده بود شاید حدود ۱۰ سال میگذشت؛ دوری راه و مشکلات دیگر مانع شده بود که در تمام این مدت به زیارت آقا نائل شود.
از مدتها قبل که دلش قرص شده بود امسال به پابوس حضرت مشرف میشود؛ بارو بنهاش را بسته بود و خود را مهیا کرده بود؛ قرار بود بار دیگر مشتی یا مشهدی شود؛ اهل فامیل و روستاییهای باصفای روستای محل سکونتش البته همه از مدتها قبل هم او را به واسطه تشرفش به مشهد، مشتی صدا میکردند.
بعد از اذن دخول سرش را بالا گرفت؛ اشک چشمانش اینک به ذوق و شوقی شیرین تبدیل شده بود؛ حس کودکانی را داشته که تازه از مرحله تاتی تاتی کردن گذشته بودند و اینک میتوانستند راه بروند؛ خواست در صحن و سرای حضرت بیاختیار بدود و زودتر خودش را به گنبد برساند اما باز هم صبر کرد.
اهل روستا به او میگفتند مشت کاظم؛ مشت کاظم ۱۰ سال قبل هم با همسرش به حرم امام رضا(ع) مشرف شده بود اما این بار همسرش همراهش نبود و تنها به زیارت مشرف شده بود؛ همسرش را مدتی قبل بر اثر بیماری از دست داده بود؛ خیلی دوست داشت در دوران بیماری همسرش به حرم حضرت مشرف شود اما همسرش زمینگیر شده بود و مشت کاظم تمام هم و غمش را صرف مراقبت از همسرش کرده بود.
بی اختیار در میان صحن و سراهای حرم رضوی حرکت میکرد و در گوشه گوشه حرم خاطراتی را مرور میکرد که در نخستین تشرفش با همسرش به آنجاها رفته بود؛ حرم بزرگتر شده بود؛ مشت کاظم برخی اماکن جدید حرم را به یاد نمیآورد.
در همین حین خادمی ناگهان به سمت مشت کاظم رفت؛ کاغذی در دستش نهاد و بلافاصله دور شد؛ مشت کاظم نگاهی به کاغذ کرد؛ آقا نه تنها او را طلبیده بود بلکه به خوان پربرکتش هم دعوت شده بود.
دلش باز شد؛ چشمانش دوباره پر اشک شد اما این بار اشک شوق؛ امام رئوفش او را به خوانش دعوت کرده بود و مشت کاظم حتما مهمان ویژهای بوده که به خوان حضرت دعوت شده است.
دلش پر کشید برای گنبد و بارگاه حضرت؛ خودش را به ضریح مطهر حضرت رساند؛ زیارتی خالص انجام داد و سبکبال شد؛ بوی عطر حرم همه جا را پر کرده بود، چیزی به میلاد امام رضا(ع) باقی نمانده بود؛ سراسر حرم آذین بندی و چراغانی بود؛ مشت کاظم دائم به این فکر میکرد چه سعادتی داشته که در آستانه میلاد حضرت زائر حرمش شده اما کاش همسرش نیز همراهش بود...
نظر شما