به همین بهانه با محمد سرور رجایی، مؤلف این کتاب که خود از شاعران و فرهنگیان مهاجر افغانستانی در ایران است درباره دغدغههایش در تعمیق روابط دو ملت ایران و افغانستان به صحبت نشستیم که در ادامه میخوانید.
کتاب «در آغوش قلبها» با چه دغدغهای شکل گرفت؟
از زمانی که من فعالیتم را آغاز کردم همیشه نگاهی به سوژههای مغفول مانده در بین دو ملت ایران و افغانستان داشتم. ما ارزشهای مشترک بسیاری برای همدلی دو ملت داریم که کمتر به آنها توجه شده است. یکی از این ارزشهای مشترک و مغفول مانده، ارادت مردم افغانستان به حضرت امام خمینی(ره) است که کتاب «در آغوش قلبها» با همین دغدغه شکل گرفت. بخش اول کتاب، شعرهای شاعران افغانستانی درباره امام است که پراکنده و کسی به آن توجه نکرده بود. بخش دوم، خاطرات افغانستانیها اعم از آدمهای معروف و ناشناخته درباره حضرت امام است. بخش سوم هم عکسهای دیده نشده از مراسمهای بزرگداشت و ترحیمی است که افغانستانیها در نقاط مختلف افغانستان برای امام برگزار کرده بودند. در واقع کتاب «در آغوش قلبها» منتشر شد تا به همه دوستان ایرانی و افغانستانی یادآور شود که ما هم امام را میشناختیم و دوستش داشتیم و داریم.
تاکنون اثرگذاری فعالیتهایتان درباره مشترکات دو ملت را چگونه دیدهاید؟
ممکن است صحبت من تبلیغ کارم تلقی شود. به نظرم دوستان فرهنگی ایرانی و افغانستانی من و همچنین مردم، تأثیرگذاری این کارها را بیشتر درک میکنند. البته در این سالها ارتباطات بسیار مناسبی بین مهاجران افغانستانی و ملت ایران در سطوح مختلف فرهنگی اجتماعی برقرار شده است. مهاجران برنامههای فرهنگی و هنری بسیاری برگزار میکنند و میبینیم که نوع نگاه به مهاجران در رسانهها نسبت به دهه قبل تغییر یافته است. اگرچه به باور من این کارها هنوز به حد مطلوب نرسیده ولی روی هم رفته فضا نسبت به گذشته تغییر کرده است. احساس خودم این است که انتشار کتابهای «در آغوش قلبها» و «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» بیتأثیر نبوده است.
جمع کردن محتوای کتاب، شعرها و خاطرات و عکسها، باید کار سختی بوده باشد. روال کار چگونه انجام شد؟
شعرهای بسیاری از هموطنان شاعرم برای امام خمینی(ره) شنیده بودم که جمعآوری آنها سخت بود و حتی شماری از شعرها را خود شاعران هم فراموش کرده بودند. در سالهای مختلف هرجا شعری درباره امام میدیدم از آن رو نوشت میگرفتم و برای خودم ذخیره میکردم. مجموع این شعرها بخش شعر کتاب را تشکیل دادند.
بسیاری از خاطرات کتاب را با مصاحبه مستقیم از افراد مختلف و بخشی را با کمک منابع مختلف بدست آوردم. همیشه در هر موضوعی که با هموطنانم مصاحبه داشتم در پایان مصاحبه پرسشی هم درباره حضرت امام میپرسیدم چون توجه و فکرم تولید این کتاب بود هرجا به مطلب مناسبی میرسیدم آنها را جمع میکردم. اما درباره عکسها سختی کار زیاد بود چون در سالهای ۶۹ و ۷۰ دوربین زیاد نبوده یا اگر بوده به ندرت نگاتیو آن باقی مانده است. برای همین از آن زمان عکسهای کمی داریم و همانها هم به سختی پیدا میشدند. البته تعدادی از عکسهای کتاب را هم خودم گرفته بودم. در قسمت خاطرات هم خاطرات شخصیتهای بزرگ را در کنار خاطره مثلاً یک بانویی داریم که در آن زمان در دولت کمونیستی وقت دانشآموز بوده است. خاطرهای از حضرت امام در دل تمام افغانستانیها وجود دارد ولی جمع کردن آنها همت میخواهد.
آیا هنوز هم سوژههایی برای تولید کتاب و اثر هنری با موضوع همدلی دو ملت وجود دارد؟
فهرست بلندی از سوژهها وجود دارد. خود من همین لحظه سه، چهار موضوع دیگر برای کار دارم. میتوان برای هر محور از فعالیتهای انقلابی در افغانستان، یک طرح تاریخ شفاهی ارائه داد. من هر وقت خبردار میشوم که یکی از مجاهدان صاحبنام دنیای فانی را وداع گفته است، اندوهگین میشوم. اندوه من بیش از مرگ آن عزیز به دلیل خاطرات و داشتههای تاریخی آن شخص است که دیگر به آنها دسترسی نخواهیم داشت. اگر وضعیت این گونه ادامه پیدا کند یقیناً تاریخِ ما از یاد خواهد رفت و بدون تردید تاریخی که نسلهای آینده مینویسند تاریخ درجه چندم است. حتی ممکن است اشتباه نوشته شود.
به همین دلیل باید تا زمانی که نسل تاریخ ساز دوران جهاد با اتحاد شوروی در کنار ما هستند خاطراتشان را گردآوری کنیم. یقیناً نسل فردای ما به این حرفها و تجربهها نیاز دارد. باید مبارزهای که از سال ۵۸ مقابل روسها داشتیم و مقاومتی که در حال حاضر در برابر طالبان و غربیها داریم را بنویسیم. اما متأسفانه وضعیت امنیتی و اقتصادی افغانستان این اقتضا را ندارد و دوستانمان در داخل افغانستان به این مسائل نمیپردازند. مثلاً خاطرات بانوان افغانستان هیچگاه بیان نشده است. بانوان افغانستانی که مثل یک مجاهد در سالهای جنگ با روسها مبارزه کردند. یکی از مادران که سه فرزندش در جهاد با روسها به شهادت رسیده بود میگفت وقتی روسها حمله کردند به تنهایی روزی ۵۰ کیلو آرد را خمیر میکردم و با تنور نان میپختم و به مجاهدین میرساندم. هیچگاه از چنین مادران فداکاری کسی ننوشته است. امیدوارم روزی این اتفاق بیفتد.
ظاهراً برای تألیف کتابها با گرفتاریهای بیشماری دست به گریبان بودهاید، حمایت هم شدهاید؟
گرفتاریها بله و حمایت خیر. من معتقدم خاطرات افغانستانیهای دفاع مقدس، بخشی از خاطرات جنگ ایران است. اگر این بخش نادیده گرفته شود خاطرات جنگ ایران ناقص خواهد ماند. در این سالها برای تهیه این کتاب سختیهای زیادی کشیدهام. حتی برای تولید این کتاب به بعضی شهرها به صورت غیرقانونی رفتهام. البته خوشبختانه این کتاب در پنج ماه بدون حمایت هیچ نهاد فرهنگی، به چاپ دوم رسیده است. حمایت مردم برای من ارزش زیادی دارد. اگر مسئولان فرهنگی ایران به این کتاب به عنوان یک کتاب مرتبط با انقلاب اسلامی ایران نگاه کنند، قطعاً اتفاقات بهتری خواهد افتاد چون من در این کتاب به چرایی حضور افغانستانیهای مجاهد در جنگ ایران پرداختهام و به نظرم کلید فهم این حضور باورهای مشترک بین دو ملت است.
آیا کتابهای دیگری در دست تالیف دارید؟
انشاءالله اگر توفیق و سلامتی بود، کتابهای دیگری هم دارم. مثلاً چند دقیقه پیش درحال بررسی گفت وگوهایم با یکی از مجاهدان افغانستانی بودم که سال ۵۶ برای کار به ایران مهاجرت میکند و در مشهد ساکن میشود و به شغل چاهکنی رو میآورد. همان شخص در روزهای پایانی سال ۵۶ با یکی از انقلابیون ایرانی که علیه شاه فعالیت میکرده آشنا میشود.
این ارتباط آنقدر تنگاتنگ میشود که این کارگر افغانستانی به صورت پنهانی از مشهد به تهران کلاشینکف میبرده تا تحویل پیروان خط امام دهد که بار سوم یا چهارم دستگیر میشود و تا پیروزی انقلاب در زندان میماند. پس از پیروزی انقلاب هم زیر نظر شهید چمران آموزش میبیند و به عنوان چریک شهری به افغانستان میرود و در سالهای جهاد یکی از فرماندهان میشود. خوشبختانه توانستهام با او که حالا در کابل زندگی میکند مصاحبه و بخشی از خاطراتش را ضبط کنم. امیدوارم بتوانم روزی آن را هم منتشر کنم.
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما