متوجه میشوم پدر شهید چشمانش آسیب دیده و مادر شهید «داوود بازآرزو» برایم توضیح میدهد: حاج آقا به خاطردست کشیدن برصورت پسر شهیدمان در لحظه وداع، قرنیهاش آسیب دید و نابینا شد. آخر پیکر پسر شهیدم را که آوردند او در منطقه سومار شیمیایی شده بود. «ماه گنج جانی»، این مادر شهید ۷۰ ساله بلافاصله میافزاید: پسرم متولد ۲۱ مهر سال ۴۷ بود، سرباز بود و درست ۳۱ سال از شهادتش میگذرد. داوود در ۲۵ تیر سال ۶۷ به شهادت رسید.
کارگری و قالیبافی برای روزی حلال
وی ادامه میدهد: پسرم بسیار اهل درس و باهوش بود. حتی آن زمان، بارها از مدرسه به ما اعلام کردند اگر مشکل مالی دارید، هر ماه مبلغ ۱۵۰ تومان برای هزینه تحصیل داوود از طریق مدرسه به ما پرداخت کنند تا داوود درسش را ادامه دهد. ما قبول نکردیم گفتیم با همین اندک روزی کارگری هزینه تحصیل داوود را میدهیم. حاج آقا کارگر بود و سالها با حمل بار و باربری و بعدها قندریزی، روزی حلال برای خانوادهمان میآورد و بعدها هر دو قالیبافی را شروع کردیم و ادامه دادیم.
زندگیمان ساده بود اما قدر داشتههایمان را دانستیم و میدانیم و خدا را شاکریم.
از فیضآباد تا مشهد
«الله یار بازآرزو» ۸۷ ساله، پدر شهید هم در تأیید صحبتهای همسرش میگوید: اصالتمان به فیضآباد مه ولات بازمیگردد. ۶ ماهه بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و ۱۵ ساله بودم که مادرم هم به دیار باقی شتافت و من ماندم و خواهرم. بعدها با خانواده خانمم، همسایه بودیم که خواهرم به خواستگاری حاجیه خانم رفت و باهم ازدواج کردیم و همه این سالها با همه کم و کسریها کنار هم بچهها را بزرگ کردیم.
مجاورت در کنار امام رئوف
پدر شهید ادامه میدهد:۱۰ سالی برای کار به تهران مهاجرت کردیم اما هردو دلمان پیش امام رضا(ع) بود، بنابراین به مشهد آمدیم و شدیم مجاور و از برکت این مجاورت همچنان در آستان حرمش شکرگزاریم.
این پدر شهید با بیان اینکه به دلیل دست کشیدن روی صورت پسرشهیدش که شیمیایی شده بود، بارها از ۳۱ سال پیش تاکنون تحت عمل جراحان چشم پزشک برای تعویض قرنیه و درمانهای مختلف قرارگرفته است، توضیح میدهد : همه این سالها تحت مداوا بودم اما دوسال است که کامل بیناییام را از دست دادهام.
حاجیه خانم بلافاصله میگوید: ایرادی ندارد ما در دوران جوانی کنارهم بودیم و حالا هم با بیماری هم مراقب هم هستیم.
دفاع از ناموس و میهن
از ویژگیهای پسر شهیدش سؤال میپرسم ومادر شهید میگوید: پسربزرگم محمد و داوود هردوسرباز بودند و محمد تازه از سربازی آمده بود، بارها به داوود گفتم، مادر بگذار سربازی برادرت تمام شود بعد تو برو. اما داوود گفت الان به هر دو ما برای دفاع از میهن و ناموسمان احتیاج است. بیش از پنج بار ترکش خورد و هربار که پس از مجروحیت آمد و درمانش تمام شد، دوباره با شوق به جبهه برگشت. او اظهار میدارد: پیش از جنگ هم، دوران پیش از انقلاب در تظاهرات شرکت میکردند و برای امنیت محل هردو پسرم مدام مسجد بودند و هردو معتقد بودند برای ناموس و وطن همیشه جوانها باید سرباز باشند و داوود هر باربه من میگفت اسم من سرباز است. یعنی برای وطنم ممکن است سرم را بدهم، پس ناراحت نباش مادر.
ایمان و خواسته خدا
دور تا دور خانه پر از قاب عکسهای مختلف است و من کم کم از گفت و گوی والدین شهدا درمییابم آنها داغ بسیار دیدهاند و از صبوری و این همه ایمان و احترام به خواسته خداوند درمیمانم. مادر شهید داوود بازآرزو میگوید : اول به من گفتند که داوود مجروح شده و بیمارستان ارتش است اما قلبم گواهی داد که برای آرامش من کم کم میخواهند خبر بدهند. حاج آقا گفت، زن پاشو چای و قند را آماده کن، گفتم برای چه؟ گفت میهمان داریم، پسرم شهید شده بود و در بهشت رضا(ع) برای همیشه آرام گرفت. هفت روز خودم پذیرایی و ناهار و شام را درست کردم و هیچ نگفتم. آن زمان پسر کوچکم مهدی را باردار بودم. روز دهم، خواهرم برای پسرم مراسم گرفت. پیش از میهمانها به خانه خواهرم برای کمک رفتم و به او گفتم الان هیچ کسی نیست. میخواهم بلند بلند گریه کنم. گریه کردم همه بغضهای ندیدن و فراق یک مادر از پسر ۲۰ سالهاش را باید فریاد میزدم. خیلی سخت بود، باید خودم را به خاطر شوهر و بچههایم محکم نشان میدادم.
یک خواب و یک عمر صبوری
حاجیه خانم ادامه میدهد : شب خواب داوود را دیدم، او عصبانی بود. یک کاسه را به من نشان داد وگفت : مامان تو امروز برای من گریه کردی. امشب غذای من کاسههای اشک تو بود. انگار که همه مدت مرا کتک میزدند. بیدار که شدم از این خواب دلم آشوب بود. قول دادم دیگر برای بچههایم گریه نکنم. هر زمان دلم میگیرد، برای سیدالشهداء(ع) و ۱۲ امام و ۱۴ معصوم اشک میریزم.
داغ سه پاره تن
حالا حاجیه خانم از فراق دوفرزند دیگرش میگوید : سه ماه پس از شهادت داوود، محمد، پسر بزرگم که چند ماه از سربازی برگشته بود، برای کار با ماشین به تربت جام رفت و روز بعد در راه برگشت درجاده، ماشین چپ کرد و محمد همان لحظه فوت شد. به فاصله سه ماه دو پسرم را از دست دادم و این در حالی بود که من و حاج آقا سالها پیش، دختر ۱۰ سالهمان را هم از دست داده بودیم.
این مادر شهید میگوید : زهرا مدرسه میرفت و من آن روزمثل همیشه به مدرسه رفتم تا او را به خانه بیاورم اما گفتند ۱۰ دقیقه دیگر به زنگ مانده. من هم خرید کرده بودم، گفتم در این مدت به منزل بیایم و خریدها را بگذارم و برگردم اما چند دقیقه پس از رسیدنم، خبردادند مدرسه که تعطیل شده زهرا با اتوبوس شرکت واحد تصادف کرده است. دنیا روی سرم خراب شد، گفتند زهرا بیمارستان است و راننده را به کلانتری بردند. با حاج آقا رفتیم و گفتیم بنده خدا زن و بچه دارد و بازداشتش نکنند.
مادر شهید بازآرزو توضیح میدهد : زهرا فوت شد. روز بعد این حادثه، مشغول کارهای مجلس زهرا بودم که همسایهها گفتند، یک پیرمرد دنبال خانه شما میگردد. فهمیدم پدر راننده است. خودم به سراغش رفتم. گفتم بیا من خانواده زهرا را میشناسم. به خانهمان آوردمش چای و ناهار برایش آوردم. پیرمرد برایم قضیه را تعریف کرد که پسرش را اگر زندان ببرند، عروس و بچههایش بی پناه میشوند. او میافزاید : کم کم گفتم من مادر زهرا هستم، پیرمرد شرمنده شد و گریه کرد. گفتم میدانم به عمد نبوده خیالت راحت رضایت میدهیم و هیچ چیزی نمیخواهیم.
این بانوی صبور برایم تعریف میکند: سند نداشتند که پسرشان را از بازداشتگاه بیرون بیاورند تا او را به زندان منتقل نکنند. به همسرم گفتم از اقواممان سند پیدا کن و این جوان را نجات بده. سرانجام خودمان سند را برایش گذاشتیم و رضایت دادیم اما هم به پدر و هم راننده گفتم، هیچ وقت برای دیدن ما نیایید. من مادرم ممکن است چون دلشکستهام حرفی یا برخوردی از من سر بزند. حالا سکوت بینمان است. پرسشهای بسیاری است که نمیتوانم بیش از این از مادر داغ دیده صبور بپرسم و او خودش میگوید : خدا اگر بخواهد، شیشه را کنار سنگ نگه میدارد. عمر بچههای من در دنیا همین قدر بوده و برای خواسته خدا نمیتوانم چرا بیاورم. مادرم غصه میخورم اما راضیام به رضای او.
امانتداریم
حاج آقا تأکید میکند: ما امانتداربودیم و خدا امانتهایش را از ما زود گرفت. پدر شهید میافزاید: همه بچههایم خوب هستند و من از خدا سپاسگزارم. همسر خوبی دارم و به فرزندانم گفتهام در زندگی قناعت کنند و به آنچه دارند راضی باشند که روزی حلال برکت میآورد. مادر شهید هم توضیح میدهد: ما زندگی سادهای و پنج دختر و یک پسر داریم وهرجمعه بچهها و عروس و دامادها و نوهها که ۴۰ نفر میشوند، ناهار خانه ما هستند.
افتخار پذیرایی زائرامام
او تأکید میکند: سالهاست، چهل و هشتم برای بیش از ۵۰۰ زائر امام مهربانیها، پلو عدس میپزم و به برکت نگاه علی بن موسیالرضا (ع)، این نشان دادن ارادت هنوز هم ادامه دارد. در خانه ما همیشه برای اقوام و دوستانمان از شهرهای دیگر که به زیارت امام رضا(ع) میآیند، باز است و پذیرایی از زائر امام رضا(ع) را من و حاج آقا افتخاری میدانیم که نصیبمان شده است.
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما