قدس آنلاین متن این نوشتار را برای خوانندگان عزیز منتشر میکند:
عنصر سلطه
با نظر به تاریخ استعمار میبینیم استعمار مراحل مختلفی را در جهان پیموده است. در مرحله نخست، نظام سرمایهداری اروپا بعد از رنسانس به دلایلی نیاز داشت که از اروپا خارج شود و لذا بهتدریج وارد سرزمینهای دیگر شد. این مرحله، مرحله شناسایی و دوره برقراری ارتباط با دولتها و جریانها در مناطقی که وارد میشدند، بود. مرحله دوم که حدوداً ۵۰ سال بعد از مرحله اول طول کشید، مرحله حضور بود؛ یعنی آمدند و رسماً از طریق اشکال مذهبی مانند فرستادن کشیش به تبلیغ مسیحیت پرداختند و بهنوعی سعی کردند با جوامع مذهبی دنیا ارتباط برقرار کنند و مقداری هم مسیحیت را ترویج دهند تا وانمود کنند ضدیتی با مذهب ندارند. در ایران این دو مرحله (مرحله شناسایی و برقراری ارتباط و مرحله حضور) در دوره صفویه انجام شد. در اواخر دوره صفویه مقداری کار را توسعه دادند و یکسری همکاری تجاری برقرار کردند. در آن زمان ازجمله برنامههای استعمار غرب این بود که با قدرت اسلام هم بهنوعی مبارزه کنند و قدرت اسلام را تضعیف کنند تا بتوانند جای پای اروپا را تقویت کنند؛ لذا ایجاد تفرقه بین مسلمانان از آن زمان شکل گرفت و جنگهای ایران و عثمانی در دوره صفویه با این هدف جریان پیدا کرد که قدرتهای صفوی و عثمانی نتوانند در مقابل جریان جدید مقاومت کنند و بلکه حتی به این جریان وابسته بشوند (همین شد).
صفویه منقرض شد و عثمانی هم با برنامه حسابشده توسط صهیونیسم و فراماسونری انگلیس متلاشی شد. در ابتدای قرن بیستم با کودتای ۱۲۹۹ هم ایران به طور کامل در اختیار انگلستان قرار میگیرد و هم کل امپراتوری عثمانی متلاشی میشود و تمامی حکومتهای این کشورهای جدید در چنگال انگلستان قرار میگیرند و آنها میتوانند حضور خود را در این سرزمینها تثبیت کنند. از این زمان به بعد میتوانیم بگوییم سلطه کامل غرب بهویژه انگلیس بر کشورهای مسلمان کامل میشود، بهگونهای که تا جنگ جهانی دوم عملاً این شعار «آفتاب امپراتوری بریتانیا غروب نمیکند»، جریان داشت. جنگ جهانی دوم این وضعیت را تغییر داد و این کشور را از یک استعمارگر مستقیم و علنی و رسمی خارج کرد و تبدیل کرد به استعمارگر غیررسمی و یا به تعبیری استعمارگر نو. کشورها استقلال یافتند، دولت تشکیل دادند، پرچم داشتند، عضو سازمان ملل شدند؛ ولی عملاً گرداننده و تعیینکنندۀ خط مشی اصلی اینها غالباً انگلستان بود و کشورهای مشترک المنافع جای همان مستعمرات انگلیس را گرفت.
بعد از جنگ جهانی دوم رقیب جدیدی وارد میشود: آمریکا. با تغییراتی که به وجود آمد این دو کشور بهنوعی با هم شریک بودند اما بهتدریج آمریکا، انگلیس را در کشورهای تحت سلطه به عقب میزند، ازجمله در ایران. شاهد هستیم مدتی بعد از کودتای ۲۸ مرداد این دو همکاری دارند، اما حدود دهه ۴۰ انگلستان عملاً در ایران قدرتش تضعیف میشود و حاکمیت کامل در اختیار آمریکا قرار میگیرد، به خصوص بعد از تصویب کاپیتولاسیون این روند تقریباً همچنان ادامه داشت.
در حال حاضر امپراتوری بریتانیا حاضر نیست از شرایط گذشته خود عقبنشینی کند، لذا سعی میکند تظاهر کند که قدرت تعیینکننده در سطح بینالمللی است؛ اما در واقع اینگونه نیست و اکنون قدرتهای دیگری تعیینکننده شدهاند. البته این به معنی این نیست که انگلستان اینک نفوذی در کشورهای دیگر ندارد، بلکه قطعاً از طریق صهیونیسم و فراماسونری همچنان نفوذ و سلطه خود را بر بخشهایی از جهان اعمال میکند. منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا از مناطقی هستند که امپراتوری انگلیس بسیار بر آنها حساسیت دارد. امپراتوری بریتانیا حاضر است از بسیاری از مناطق دنیا صرفنظر کند اما از این مناطق مطلقاً صرفنظر نکند، آن هم به چند دلیل: ثروت این مناطق، موقعیت استراتژیکشان و هم به لحاظ مقابله با اسلام بهعنوان یک مکتب که قطعاً اروپا در مقابلش نمیتواند حرفی داشته باشد؛ و به همین دلیل اسرائیل را تأسیس کردند و با تمام امکانات و حیثیتشان از موجودیت و منافع اسرائیل دفاع میکنند؛ چراکه تعریف اروپا از اسرائیل این است که اسرائیل آخرین خاکریز جهان غرب در مقابل اسلام است. این مسئله مهمی است که خاورمیانه با آن درگیر است؛ البته این مبارزهایست که بیش از ۱۰۰ سال است شروع شده و همچنان ادامه دارد و طرفین مقاومت میکنند، مانند جنگهای صلیبی که حدود ۲۵۰ سال طول کشید، این جریان هم ممکن است به همین میزان طول بکشد.
عنصر توهم پیشرفت
هر استعمارگری وقتی پا به سرزمین دیگر گذاشت قطعاً و جزماً برای منافع خود وارد عمل شده و امکان ندارد به منافع ملتهای دیگر فکر کرده باشد. اگر ما غیر از این فکر میکنیم پس معلوم است استعمار را نشناختهایم. استعمار انگلستان نیامد در هند برای اینکه مردم هند را به سطح زندگی مطلوب و رفاه و پیشرفت برساند، اصلاً چنین برنامهای نداشت؛ حتی اگر هند دانشگاه میسازد و دانشجو میپذیرد برای این است که افراد متخصص در خدمت انگلیس تربیت بشود نه افراد متخصص برای مردم هند (همانطور که در غالب کشورهای دیگر دنیا این برنامه را پیاده کردند). در ایران نیز دانشگاهها با هدف کمک به نفوذ و ریشهدار کردن سلطه استعماری تأسیس شد نه برای خدمت به مردم سرزمین. اینکه دانشگاه دوره پهلوی به چه میزان در خدمت مردم بود و چه میزان در خدمت سلطه خارجی، بسیار مورد بحث است.
در طول ۱۵۰ سال که انگلیس در شبهقاره هند حکومت کرد، سطح زندگی هندیان آنچنان ارتقا پیدا نکرد، به علاوه بعد از استقلال کل شبهقاره همچنان در تنش داخلی و خارجی به سر میبرند. هر روز خبرهای ناشی از جنگ داخلی پاکستان و هند را به اشکال مختلف میبینیم، بهطوریکه ۲۵ درصد از درآمد خود را صرف مسائل نظامی میکنند. انگلستان بعد از استقلال همچنان به استثمار این کشورها ادامه داده است.
عنصر مقاومت
نحوه برخورد ما با پدیده استعمار چگونه باید باشد؟ باید گفت در مقابل سلطه خارجی که میخواهد بر سرزمین ما و هویت ما مسلط شود و منافع ما را نادیده بگیرد، قطعاً باید مقاومت کنیم؛ اما اینکه شکل مقاومت و شدت مقاومت چگونه باید باشد، شرایط زمان و مکان تعیین میکند. این ذهنیت که مقاومت فقط در درگیری مستقیم و یا درگیری نظامی معنا میشود اشتباه است. ممکن است این مقاومت روزی شکل فرهنگی به خود بگیرد، روزی شکل اقتصادی به خود بگیرد و روزی هم شکل نظامی. تسلیم شدن، سازش کردن و نادیده گرفتن دشمن هیچگاه نمیتواند در فرهنگ اسلامی پذیرفته شود.
بنابراین ما جز مقاومت راه دیگری نداریم. مقام معظم رهبری کتابی منتشر کردهاند تحت عنوان «همرزمان حسین (ع)» و در آنجا این بحث را مفصل توضیح دادند که ائمه شیعه اثنیعشری در طول ۲۵۰ سال، مبارزه و مقاومت کردند و زیر بار زور و فساد نرفتند و به همین دلیل همه آنها شهید شدند، اما شکل مبارزه آنها تابعی از شرایط بود. این مسئله بسیار مهم است؛ حضرت امام میفرمایند ما هیچوقت نباید دست از مقاومت و مبارزه برداریم حتی اگر همه ما را هم نابود کنند، اما شکل آن را شرایط زمان و مکان تعیین میکند. این مسئله خیلی مهم است و باید روی آن خیلی فکر شود، چون مقاومت را در مقابل سازش قرار میدهند، مقابل تسلیم شدن و نادیده گرفتن و حق را به دشمن دادن. امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در دو شکل متفاوت رفتار میکنند و دقیقاً تفاوت رفتار به دلیل تفاوت شرایط زمان و مکان است. این به معنای سازش امام حسن (ع) نیست و اینگونه هم نیست که همیشه تنها راه، راه شهادت به شکل عاشوراست. شیعه در طول تاریخ هیچگاه از مقاومت دست بر نداشته است.
این مسئله را هم باید مدنظر داشت که مقاومت بهویژه در دنیای امروز غالباً دلایل سیاسی دارد و بحث منافع ملی در میان است؛ اما برای ما مسئله اسلام هم مطرح است. ملیت از نظر اسلام یک مسئله ثانوی است، اول اسلامیت مطرح است. پس اینگونه نیست که اگر ما در مقابل استعمار غرب بایستیم به خاطر ایرانی بودنمان است؛ اولاً به خاطر دفاع از حیثیت و منافع و موجودیت ماست، ثانیاً به خاطر هویت دینی برای ما اهمیت دارد. البته بحث منافع ملی مسئله مهمی است، ولی ملیگرایی به شکل مطلق قطعاً نمیتواند مورد تأیید اسلام باشد. اتفاقاً رواج ملیگرایی در راستای منافع استعمار بود؛ یعنی آنها با ترویج ملیگرایی و جنگهای داخلی، دعواهای مرزی را تداوم بخشیدند تا سلطه خودشان را تداوم بخشند.
انتهای پیام/
نظر شما