محبوبه علیپور/
«سلامتی یک شعار نیست بلکه حق شماست» این عبارت نه شعار تبلیغاتی کاندیدای خاصی است و نه پیامی در آگهیهای بازرگانی صداوسیما، بلکه عبارتی است که دکتر موسوی، رئیس بیمارستان شهید هاشمینژاد مشهد در معرفی چشمانداز این مرکز درمانی در صفحه شخصی خود به آن اشاره دارد. البته پیش از هر گونه قضاوت درباره این قضیه جا دارد به روند شکلگیری و توسعه بیمارستان یاد شده نگاهی بیندازیم تا دریابیم متولیان حوزه سلامت استان خراسان رضوی چقدر در تحقق این نظر که سلامتی حق مردم است، موفق بودهاند؟
*از تیمارخانه جذامیان تا بیمارستان هیئت امنایی
وقتی از بیمارستان شهید هاشمینژاد حرف میزنیم در واقع بخشی از تاریخ شهر مشهد را در منطقه شمال شرق این شهر روایت میکنیم؛ چراکه آنچه امروز به عنوان بیمارستان میشناسیم در واقع بازمانده «قلعه کهنه»؛ محل نگهداری بیماران جذامی است که حدود ۱۰۰ سال پیش در این منطقه وجود داشته است. به این ترتیب از آغاز دهه ۶۰ و به دنبال تغییر کاربری، مجموعه یاد شده در قامت بیمارستان ظاهر شد و از سال ۱۳۸۵ نیز در راستای اجرای ماده ۸۸ برنامه چهارم توسعه به عنوان بیمارستانی هیئت امنایی به کار خود ادامه داد. به هر روی در راستای بهبود امکانات خدماتی در سال ۱۳۹۴ پروژه ساخت بیمارستانی نوپا در جوار فضای موجود شروع شد که بنا بر وعده مسئولان مقرر شد تا فروردین سال جاری به اتمام برسد که همچنان بنایی نیمهکاره در محاصره فنسها و نخالههای ساختمانی است.
*در تقلای زندگی
روز سهشنبه همزمان با فرصت عیادت بیماران به این بیمارستان میروم.
پس از ورود به بخش اورژانس سوانح به راهرویی در سمت راست میپیچم. پشت میز ایستگاه پرستاری هیچ نیروی بیمارستانی را نمیبینم. چند قدم جلوتر از لای در نگاهی به اتاقی بزرگ که پر از بیمار است، میاندازم که مرد سپیدپوشی را میبینم که بدون هیچ دستگاه شوک الکترونیکی و تنها با انجام ماساژ قلبی در تقلای احیای بیماری است. ناگهان دو مأمور با لباسهای آبی سر میرسند و با هیجان میگویند: اینجا چی کار میکنید؟ وانمود میکنم که بیمارمان شب گذشته به این بیمارستان اعزام شده و مرد جواب میدهد: پس دیگر اینجا نیست به داخل بخش بردند. بدون هیچ گفت و شنودی از بخش بیرون میآیم.
*فقر نظافت در بیمارستان
گوشهای از محوطه بیمارستان روی نیمکتی سیمانی مینشینم. زن جوان اشک میریزد و به همراهش میگوید: خوب بود ما را شناخت... حرف زد... حالا میگویند به کما رفته است. از خانمی که برای عیادت آمده از وضعیت بیمارستان میپرسم. در حالی که سعی میکند صبور به نظر برسد، جواب میدهد: خیلی خوب نیست. همیشه بین خانوادهها و کارکنان برای ضعف رسیدگی جنجال و بگومگو رخ میدهد. همین چند دقیقه پیش بخش آزمایشگاه باز هم بحث و دعوا بود. مردم راضی نیستند. نظافت اینجا هم فاجعه است، آنژیوکت استفاده شدهای روی زمین افتاده بود و هیچ کس پیدا نمیشد که از روی زمین بردارد تا به پای کسی نرود و موجب درد و مرض تازهای نشود.
خانمی دیگر اما خدمات بیمارستان را مناسب میداند و میگوید: وقتی پدرم را آوردیم بلافاصله به بخش جراحی بردند. در حال حاضر هم در بخش مستقر شده و رسیدگی میکنند.
*کسب و کارهای حاشیهای
برخلاف اغلب بیمارستانها که سعی شده واحدهای درمانی به هم نزدیک باشند اما در بیمارستان هاشمینژاد میتوان بخشها را با پراکندگی غیرمعمولی دید. از نوارهای رنگی راهنمای مسیر هم خبری نیست. پس خودمان مسیری را پیش میگیریم تا به بخش مراقبتهای ویژه میرسیم. پیش از ورود به بخش اعصاب در راهرویی که مساحت آن حدود ۲۴ متر است، خانوادهها تصویر عزیزانشان را در نمایشگری که به دیوار نصب شده تماشا میکنند. هرازگاهی صدای ضجهای در این راهرو کوچک میپیچد اما اغلب آهسته گریه میکنند. توانی برای پرسوجو از خانوادهها ندارم. میایستم و به صفحه نمایشگر و آدمهایی که رنجور روی تختها افتادهاند، چشم میدوزم. این غمگینترین فیلمی است که از قاب نمایشگر میبینم، بغض میکنم. خانم جوانی سراغم میآید و از اوضاع بیمارمان میپرسد، بار دیگر ماجرای تصادف خیالی بیمارمان را تعریف میکنم. پس از مدتی گفتوگو، زن جوان کارت ویزیتش را میدهد تا در صورت برنامهای برای شکایت و دریافت دیه به دفتر حقوقی او مراجعه کنم.
* اعتباربخشی بیمارستانی، زبالههای پراکنده و در و پنجرههای شکسته
باز هم محوطه را برای رسیدن به بخشی دیگر پشت سر میگذارم. بیوقفه تختهایی از این سو به آن سو بیمارانی را که نمیدانم مردهاند یا زنده، حمل میکنند و آمبولانسها بیهیچ آژیر و تشریفاتی در رفت و آمدند. گوشهای از محوطه باکس زبالهای رها شده و مردی در همان نزدیکی به جارو کردن مشغول است. در فاصلهای نه چندان دور از این صحنه، آمبولانسی ایستاده که درهایش در امتداد مسیر نظافت مرد قرار گرفته و باز مانده است. اغلب عابران با کنجکاوی به داخل خودرو نگاهی میاندازند. خوشبختانه خالیست و گویا مسئول خودرو نیز مشغول نظافت است. به هر روی مسیر باریکی را که در کنار بنای نیمهکارهای قرار گرفته، طی میکنم و به محوطه بازی میرسم. گوشه و کنار محوطه میتوان زبالههایی را دید که به دلیل نبود سطل زباله رها شدهاند. البته شرایط بهداشتی همین سطلهای کم نیز چندان مطلوب نیست. سطلهای موجود در محوطه در نداشته و کیسه زبالهها پاره شده، گویا مدتهاست که به جای تعویض فقط تخلیه شدهاند. در و پنجرههای زنگ زده و فرسوده و شیشههای شکسته، اندوه فضا را بیشتر به رخ میکشد. همین زمان خبری را به خاطر میآورم که تأکید داشت «درجه اعتباربخشی بیمارستان هاشمینژاد از سوی وزارت بهداشت یک است!».
*پشت پنجرههای سرگردانی
هر چه بیشتر گوشه و کنار بیمارستان را جستوجو میکنم کمتر به نشانههایی میرسم که به من القا کند اینجا بیمارستان است. چنانکه بیش از کارکنانی با لباسهایی سفیدرنگ با مأموران انتظامی آبیپوش مواجه میشوم.
جماعتی پشت پنجرههایی ایستاده و با عزیزانشان صحبت میکنند و جویای احوالشان میشوند. زن سالمند و ریزنقشی از نیم پلهای که زیر پنجره توری قرار دارد، بالا رفته و به پیرمردی که آن سوی پنجره روی تخت نشسته، میگوید: شنیدم دیشب حالت بد شده!؟ به موقع پرستارها آمدند؟ الان خوبی؟ پیرمرد با لبخند فقط سری تکان میدهد. زن با تبسمی شرمگین که بغضی را پنهان میکند دیگر حرف نمیزند. بیشک این رمانتیکترین صحنهای است که امروز در بیمارستان میبینم. مسیر پنجرهها که به بخش قلب ختم میشود را دوباره پیش میگیرم. زن جوانی با لهجه شمال خراسانی به بیماری که کنار پنجره خوابیده، میگوید: بیماری که پشت پرده روبهروی شماست را میبینید؟ خوابیده؟ و مرد هیچ جوابی نمیدهد. زن جوان چند بار پدرش را صدا میزند. مردی آرام پردهای را تکان میدهد. زن به سمتی دیگر از پنجره میرود تا پدرش را بهتر ببیند، اما باز هم موفق نمیشود. دوباره بلندتر میگوید: هیچ پرستاری داخل اتاق نیست؟ یکی این پرده را کنار بکشد! دقایقی کوتاه منتظر میمانم تا ادامه ماجرا را ببینم اما خبری نیست. چند قدمی که از پنجرهها دور میشوم، زنی را میبینم که سرگردان نگاهش را به سمت پنجره دوخته است. از او درباره اوضاع خدمترسانی بیمارستان میپرسم که با گلایه میگوید: ما چون با آمبولانس بیمارمان را آوردیم ناچار شدیم که بیمارمان را بستری کنیم. حالا هم به دلیل دستگاههایی که به بیمارمان وصل شده، فقط منتظریم. میگویند: در صورت انتقال اگر اتفاقی افتاد مسئول و مقصر خودتان هستید. او تأکید میکند: به هیچ وجه رسیدگی خوب نیست بیمارمان را اورژانسی آوردیم اما پرستارها مدام موبایلبازی میکنند. باید سر ساعت بیمارمان دارو بخورد؛ دارو را روی میز کنارش گذاشتند اما این بیمار نمیتوانست بلند شود، هیچ کس هم نفهمید این دارو اینجا مانده است. بیمارستانهای دیگر شهر شاید شلوغ باشند اما از نحوه رسیدگی رضایت داریم.
*پایان فرصت ملاقات
زمان عیادت تمام شده و میخواهم بیمارستان را ترک کنم اما همچنان تختها و خودروهای آمبولانس در تردد هستند. مأموران آبیپوش نیز همراهان را به خروج از بخشها دعوت میکنند. خانوادهها با بیرغبتی بیرون میآیند و گوشه خیابان میایستند. مغازههای تجهیزات پزشکی در اطراف بیمارستان فعال و پررونق مشغولند.
بنا بر شواهد بیمارستان هاشمینژاد را باید کهنسالترین عنصر این محله دانست که دیگر رمق چندانی برایش باقی نمانده است.
نظر شما