هر کشوری مختصات و ویژگیهای منحصر به خود را دارد؛ تاریخ، جغرافیا، باورها، ارزشها، سنتها، عقاید دینی و همه چیزهایی که هویت ملی و فرهنگی یک ملت را شکل میدهد و به آن معنا میبخشد. توجه به این مؤلفهها و حفظ آنها در عین تلاش برای شکوفایی و رشد و تعالی مبتنی بر سنتها و ارزشها، هر جامعهای را در مسیر درستی از حیات قرار میدهد. تحولاتی که در جوامع اروپایی از پیشرفت و تکنولوژی اتفاق افتاد، چون از دالان فرهنگ و تحولات فکری همان جامعه برآمده بود، برای ملتهای آن نیز پذیرفتنی شد؛ در مقابل، هر کشوری که متناسب با فرهنگ و باورهای سنتی خود با این فرهنگ جدید غربی و روند مدرنیزاسیونی که سعی داشت به همه جا تسری یابد مواجه شد، مسیر پیشرفت خود را بهدرستی طی کرد.
مدرنیزاسیون بهعنوان تغییر در الگوهای مادی زندگی و نیز تحول در شیوه تفکر و اندیشه در ایران و ژاپن بهعنوان دو کشوری که تقریباً همزمان در مسیر نوسازی گام برداشتند متفاوت بود. دو کشوری که در قرن گذشته مشتاق آگاهی از راز و رمز موفقیت غرب بودند، ولی نحوه گذار از سنت به مدرنیته تفاوت عمده مدرنیزاسیون بین این دو کشور بود. اولین تفاوت این جریان نحوه ورود فرهنگ غرب و اولین مواجهات این کشورها با پیشرفتهای جدید بود. فرهنگ غرب از چهار طریق وارد ایران شد: حوزههای فرهنگی خارجی، اعزام دانشجو به خارج، رفتوآمد تجار و سیاستمداران و ترجمه کتب و آثار خارجی. اما در ژاپن که دوره طولانی از انزوا را پشت سر میگذاشت، پذیرش ارتباط با سرزمینها و حکومتهای دیگر به معنی زیر پا گذاشتن اصول بود؛ ولی ژاپن در شرایطی قرار گرفت که چارهای جز باز کردن درهای کشور خود بر روی این تازهوارد نداشت. برقراری رابطه با غرب در ژاپن با ورود ژنرال پری آمریکایی در سال ۱۸۵۳ آغاز شد. ژنرال پری میخواست ژاپن درهایش را به روی دنیای تمدن بگشاید و با آمریکا روابط تجاری داشته باشد. هرچند تلاش آمریکا برای توسعه مناسبات تجاری بود ولی این هدف بدون نظامیان ممکن نشد. حضور نظامیان همواره ابزاری راهگشا برای توسعهطلبیهای قدرتهای جهان بوده است.
در ایران این نفوذ نظامی با پشتیبانی انگلیس در حمایت و روی کار آوردن رضاشاه انجام شد. جهانیشدن سرمایهداری میطلبید که نظام سیاسی و ساختارهای اجتماعی شکل مدرن پیدا کنند. برای پشت سر گذاشتن وضعیت سنتی جامعه و ورود به عصر مدرنیسم نیاز به یک قدرت نظامی بود، زیرا فقط یک قدرت نظامی میتوانست دولت مطلقۀ مدرن را محقق سازد. انگلیس ظاهراً از گسترش کمونیسم در ایران نگران بود، زیرا گسترش و عمق تضاد طبقاتی و فقر تودهها زمینه مناسبی برای پذیرش کمونیسم فراهم کرده بود. روی کار آوردن رضاشاه با کودتای نظامی و تکیۀ وی بر ارتش با هدف نظم بخشیدن به جامعه، تمرکز قدرت، وحدت و امنیت ملی، انجام اصلاحات و ایجاد نظام دیوانی مدرن انجام گرفت. وجود چنین حکومتی در نظر حامیان رضاشاه ضامن اجرای اهداف نوسازی بود؛ ولی سنگبنایی بود که کج گذاشته شد. اقداماتی آغاز شد که فارغ از آثار مثبت و منفی و یا چگونگی اجرای آن، خردهنظامهای جامعه ایران را دچار دگرگونی ساخت. تصور رضاشاه از نوسازی بهطورکلی در یک کلمه خلاصه میشد: سکولاریسم؛ یا بهعبارتدیگر، جدایی دین از سیاست و پشت کردن به سنتهای گذشته. برعکس آن در ژاپن، همین نفوذ خارجیان و حق کاپیتولاسیون برای آنها نقش مهمی در خیزش ملیگرایانه با تکیه بر میراث فرهنگی در این کشور ایفا کرد.
رضاشاه به تقلید از کمال آتاتورک در ترکیه، مذهب را سد راه پیشبرد سیاستهای نوسازی خود در جامعه ایران میدانست و به همین دلیل تلاش کرد با تأسیس دادگستری جدید، سازمان اوقاف، سازمان وظیفه عمومی و تلاش برای تغییر در پوشش ایرانیان، سیاستهای مدرن کردن ایران را اجرا کند. رضاشاه تمام اقدامات خود را با تکیه بر ارتش مدرنی که ایجاد کرده بود پیش میبرد، تافتهای که خود را از ملت ایران جدا میدانست. بالا بردن درآمدهای دولتی از راه مالیات منظم، بانکداری و فعالیتهای گمرکی، بهبود بخشیدن به نظام ارتباطی بهوسیله جادهسازی و احداث نخستین خط راهآهن سراسری ایران، ایجاد خطوط تلگراف و شبکه تلفن، اجباری کردن خدمت نظام وظیفه عمومی و سربازگیری، ایجاد نظام قضائی و آموزشی مدرن، مشارکت دادن زنان در آموزش و پرورش و فعالیتهای اجتماعی، توسعه شبکههای بهداشتی، درمانی و نوسازی شهرها همگی طرحهایی بودند که ارتش رضاشاه در آن بهنحوی نقش فعال داشت. قدرتی که رضاشاه با تکیه بر این ارتش احساس میکرد حکومت مطلقه و مستبدی را شکل داده بود که فرایند نوسازی در ساختار حکومتی و نظام سیاسی را تحت تأثیر قرار داده بود و از این تغییرات برای گسترش تسلط و نفوذ در جامعه بهره میبرد.
ازاینرو، اگرچه دولت مطلقه در عرصههای اقتصادی و اجتماعی دستاوردهایی برای توسعه و نوسازی داشت، اما در حوزه سیاست و نظام سیاسی مانع توسعه بود؛ بهعبارتدیگر، جامعه ایران را به تکههای جدا از هم تبدیل کرده بود و آنچه به این جامعه خورانده و تزریق میشد تناسبی با هویت ملی و فرهنگ آن نداشت. نوسازی رضاشاهی هرچند موجب رشد تحولات پس از خود شد، اما به دلیل سرشت، ماهیت و شیوه آن نتوانست کارآمدیِ مطلوبی برای جامعه آن زمان باشد. نوسازی رضاشاه بیشتر پایه قدرت وی را که نیروهای نظامی بود تقویت و گسترش داد؛ بهصورتیکه محصول نوسازی رضاشاهی، اقتدار و استبدادی شد که بر پایه ماهیت نظامی حکومت و سیاستهایش قرار داشت و جامعه ایران را که پس از مشروطه میتوانست دچار تحولات مثبتی شود در تنگنا قرار داد. حتی روشنفکرانی که با رضاشاه برای مدرنیزاسیون ایران همراهی میکردند خودباخته تفکر غربی بودند و در بیاعتنایی به فرهنگ ملی و سنتهای ایران گام برداشتند. در واقع این روشنفکران در کنار ارتش بازوی دیگر رضاشاه بودند؛ دو پایهای که از آغاز لنگ میزد.
برخلاف ایران، ازجمله ویژگیهایی که در فرایند نوسازی و توسعه ژاپن مورد توجه قرار داشت، گرایش و تأکید روشنفکران و نخبگان ژاپنی در حفظ منافع، هویت و اصالت ژاپن و فرهنگ ژاپنی در عین حرکت به سمت توسعه و پذیرش الگوهای جدید بود. مسیر نوسازی در ژاپن برخلاف سیستم مستبد و فردمحور، بر یک سیستم غیرفردی و قاعدهمحور پیش رفت. نوسازی در ژاپن با اصلاحاتی که امپراتور میجی اجرایی نمود در ارتباط مستقیم حاکم با نیروهای مؤثر اجتماعی و با تأکید بر فرهنگ و سنت ژاپنی شکل گرفت. در موارد پنجگانهای که امپراتور در سال ۱۸۶۸ به نام میثاق میجی اعلام نمود: سیاست دولت بر مبنای مشورت نهاده شد، مردم در بیان خواستهای خود آزاد گذاشته شدند، الویت کشور منافع ملی و نسخ عادتهای اشتباه و زشت گذشته و اتخاذ شیوههای مترقی و اخذ دانش از سراسر جهان اعلام شد.
دولت میجی به اصلاحاتی چون محو موانع افقی و محو موانع عمودی نوسازی دست زد. در محو موانع افقی که اولین قدم سیاست فوری مرکزیت بود، برپایی نهاد قدرتمند دولت امپراتوری در توکیو بود که در نهایت کلیه واحدهای دولتی بهوسیله یک حکومت مرکزی اداره میشد و با این اقتدار از بینظمی در کشور جلوگیری میکرد؛ ولی این به معنی استبداد و خودرأیی امپراتور نبود، چراکه در محو موانع عمودی دولت میبایست از وجود مردان بااستعداد، یک ملت متحد میساخت که همگی خود را اول یک ژاپنی و بعد خدمتگزار امپراتوری برای افتخار و خوشبختی کشور و ملت میدانستند. در این مسیر بیش از هر چیز بر نقش آموزش و کسب دانشهای نوین بدون رد سنتهای این کشور تأکید شد و برای تحقق این اهداف، دولت به اصلاحات سیاسی دست زد.
به خاطر وجود همین تفاوتها است که اصلاحات در ژاپن برخلاف ایران تقریباً هیچگاه دچار گسست و انقطاع نشد و با پیوستگی در سنت و فرهنگ خود از گذشته تاکنون این مسیر را طی کرده است.
نظر شما