به گزارش قدس آنلاین و به نقل از شبکه امام رضا علیه السلام، همسایه روبرویی که نماز می خواند، او هم ملحفه تختش را دولا می کرد بر سر می گذاشت به رکوع می رفت، خم میشد به سجده می رفت چون او عمل می کرد اما ذکری بلد نبود. معلم دینی که به کلاس می آمد دانش آموزان یهودی از کلاس خارج می شدند و در حیاط به بازی مشغول می شدند اما یاسمین با التماس از معلم سر کلاس می نشست البته تقاضای همیشگی اش این بود که خانواده اش مطلع نشوند.
اینها خاطرات مریم دردشتی است او حالا مادر و مادربزرگی شده است که پدرش خاخام یهودی کلیسای محل شان بود و حالا یکی از اعضای انجمن شهید ادواردو آنیلی و موسسه رهیافتگان است که با هدف حمایت از تازه مسلمان ها تاسیس شده است.
متولد کجا هستید و چطور شد که به دین اسلام وارد شدید؟
در تهران متولد شدم و اینقدر به دین اسلام علاقه داشتم که در همان بچگی سخنان آقای کافی را گوش می دادم. ماه رمضان که می شد روزه می گرفتم البته نمی دانستم روزه چیست فقط می دانستم که نباید آب و غذا بخورم. چیزهایی در دین اسلام می دیدم که در یهود نبود خیلی پیگیر بودم.
چیزی که ذهنم را درگیر کرده بود این بود که همه ما یک خدا داریم چرا به صورت فرقه فرقه درآمده ایم مگر خدا نگفته است همه باید در یک دین باشیم. بالاخره پس از ازدواج و با کمک پدرهمسر و همسرم مسلمان شدم البته به دنبال دست آویزی بودم چون به تنهایی برایم خیلی سخت بود بالاخره در سال 51 مسلمان شدم و نام «مریم» را برای خود برگزیدم.
چطور در مورد اسلام تحقیق کردید؟
بر خلاف خیلی ها که قبل از مسلمان شدن تحقیق می کنند من بعد از اینکه مسلمان شدم تحقیق را شروع کردم. پیش از انقلاب بود و به سختی مسلمان می شدند، پس از مسلمان شدنم از حوزه علمیه قم آمدند از من خواستند هر چه می خواهم بگویم تا از لحاظ مالی یا معنوی برایم تهیه کنند و من فقط قرآنی خواستم که ترجمه داشته باشد گفتند فقط همین؟ گفتم بله. وقتی که آن ها رفتند خانواده شوهرم با من دعوا کردند چرا تو خانه و ماشین نخواستی ما یک قرآن برایت می خریدیم. شب ها ساعت ها می نشستم و فقط ترجمه قرآن را می خواندم و می گفتم خدایا می شود من امشب بخوابم و صبح بلد باشم قرآن بخوانم. پس از آن به دنبال کلاس های تفسیر و قرآن رفتم و خدا را شکر الان با افتخار قرآن می خوانم.
خانواده تان با تشرف شما به دین اسلام مشکلی نداشتند؟
خانواده ام شکایت کردند. کار به دادگاه رسید. ارتباطم با خانواده ام قطع شد. سه سال تمام رابطه نداشتند و من فقط موقعی که پدرم به کلیسا می رفت پشت در می ایستادم و پدرم را می دیدم و وقتی فرزند اولم متولد شد پدرم کمی نرم شد و پیغام فرستاد بچه را بیاورید تا من ببینم وقتی او را دیدم دست و پایش را بوسیدم گفت قسمتت این بوده و پذیرفت و ما هر چه خدا صلاح بداند بر روی حرف او حرف نمی زنیم و پس از آن فقط پدرم پذیرای من بود.
از ارتباط تان با خانواده بگویید؟
ارتباط با خانواده ام قطع بود تا سال 57 که آن ها به اصرار مادرم به اسرائیل رفتند چون معتقد بودند به دلیل مسلمان شدن من کسی با خواهر کوچک ترم ازدواج نمی کند و ما باید به جایی برویم که کسی ما را نشناسد بنابراین آن ها رفتند. پدرم خیلی اصرار کرد که بیا برویم اما من نپذیرفتم چون دو فرزند داشتم و اسلام را قبول کرده بودم. بعد از 24 سال مادرم بیمار شد و برادرم از کالیفرنیا تماس گرفت و گفت من تمام کارهایت را درست می کنم برو به اسرائیل و مادر را ببین و من رفتم و با خودم تربت امام حسین(ع) را بردم اما تقدیر اینگونه بود و ایشان فوت کردند. گفتند در اینجا بمان ما برای تو همه چیز فراهم می کنیم اما من نپذیرفتم و حالا گاهی تلفنی با هم تماس داریم.
شما با پذیرش اسلام حمایت خانواده تان را از دست دادید، پشیمان نیستید؟
اصلا از مسلمان شدنم پشیمان نیستم من به دنبال یک دست آویز می گشتم و خدا خیر بدهد پدر همسر و همسرم را که خیلی در این مسیر به من کمک کردند و اتفاقا برای پدرم نامه نوشتم وقتی که شخصی گناه می کند خدا می بخشد آیا تو از خدا بالاتری. من گناه نکردم خطا نکردم چرا تو من را نمی بخشی و اینگونه شد که رفتار پدرم نسبت به من کمی تغییر کرد.
نظر فرزندان تان در مورد شما چیست؟
فرزندانم میگویند تو مایه افتخار ما هستی و من با پذیرفتن دین اسلام به آرامش رسیدم. پسردوم من مداح امام حسین(ع) است پسر سومم زیرعلم امام حسین(ع) است و پسر بزرگم ایستگاه صلواتی دارد و خادم امام حسین(ع) است اینها به من آرامش می دهد.
نظر شما