قدس آنلاین: غمگینیم، داغداریم. سنگین داغداریم، این داغ اما از آن دست داغهایی نیست که ما را بکُشد. نسل ما را، این داغها زنده نگه داشته و میدارد. نسل ما با این داغها نفس میکشد و سیراب میشود، از دست میدهد و به دست میآورد. ما نسل داغ دیدهایم اما نسل به خاک نشسته و از نفس افتاده نمیشویم. غمگینیم، داغداریم اما بُهتزده نیستیم. داغها، اشک ما را میبینند، بهتمان را اما هرگز نخواهند دید. مگر قرار بود سردار سلیمانی، سرانجامی جز این داشته باشد؟ مگر قرار بود با ماندنش و ۱۲۰ ساله شدنش ما را بهتزده کند؟ مگر قرار بود سردار سلیمانی روزی تمام شود، ما تمام شویم و نسلمان به پایان برسد؟ مگر دفاع مقدس، مردم ایران و سردارانش در دهه ۶۰ تمام شدند؟
خودش ستاره بود
فرزند حسن سلیمانی، متولد سال ۱۳۳۵ در روستای «قناتملک» شهرستان «رابر» استان کرمان، سال ۱۳۶۰ داشت حکم فرماندهی تیپ ثارالله را میگرفت. آن روزها شاید هیچکس گمان نمیبرد فرمانده جوان، جنگ تحمیلی را با فرماندهی در درجات بالاتر پشت سر بگذارد و بعدها بشود فرمانده سپاه قدس. حتی فرمانده سپاه منطقه ۶ کشور با فرماندهی جوان کرمانی مخالف بود، شاید چون باور نداشت دانشگاه دفاع مقدس میتواند از جوانهای بینام و نشان، استراتژیستهای بزرگ نظامی بسازد که با وجود نبودن ستارههای نمادین روی دوششان، میتوانند ستاره شوند و همه ژنرالهای چند ستاره دنیا را، با نبوغ نظامی و ایمانشان، انگشت به دهان و حیران بگذارند.
جبهه «مالکیه»
١٣ ساله بود که هم دوره ابتدایی را در دبستان تمام کرد و هم شهر «رابر» را ترک کرد. دو سال مانده به انقلاب با حجتالاسلام رضا کامیاب از اهالی مشهد که ماه رمضان را برای تبلیغ دینی به کرمان آمده بود، آشنا شد و کم کم با او و دیگر انقلابیهای مشهد و کرمان رفاقتی به هم زد. رفاقتی که بعدها منتهی به این شد که در مشهد با رهبر انقلاب هم آشنا شود.
عضویت در سپاه را اول به صورت افتخاری آغاز کرد، شهریور ٥٩ که جنگ ایران و عراق شروع شد، چند گردان را در سپاه کرمان آموزش داد، به جبهه فرستاد و بعد هم خودش همراه یک گروهان به سوسنگرد رفت تا جلو پیشروی دشمن را در جبهه «مالکیه» بگیرد. این شروع ماجرای ژنرال شدن جوان کرمانی بود که دوران جنگ را با فرماندهی لشکر ثارالله کرمان به پایان رساند.
با افتخار
... ژنرال بیسایه، شبح، مرد مرموز، شخص اول خاورمیانه، دشمن باهوش، عاشق جنگ و... اینها بخشی از لقبهایی هستند که رسانهها و شخصیتهای غربی یا عربی به او داده بودند. برای ما ایرانیها اما همان «حاج قاسم» خودمان بود. سرداری که ایرانیها از هر گروه، جناح و دین و مذهبی که باشند، نامش را با افتخار صدا میزدند و میزنند.
البته این را میدانیم که نه خودش علاقهای به نامور شدن داشت و نه رازداری و آیین و آداب نظامیگری اجازه میداد نامش سر زبانها بیفتد. اما امروز خیلی از ما ممکن است اینجا و آنجا خوانده باشیم که با آغاز جنگ تحمیلی با مأموریت ۱۵ روزه به عنوان فرمانده دسته به جبهه رفت اما تا هشت سال بعد که فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله را عهدهدار بود، این مأموریت به پایان نرسید!
پیشینه و رشادتهایش در هشت سال جنگ تحمیلی موضوع این گزارش نیست. همانطور که قصد نداریم توضیح بدهیم جهاد برای «حاج قاسم» با پایان جنگ، تمام نشد. سردار پس از جنگ و بازگشت به کرمان نیز درگیر نبرد با اشرار و قاچاقچیان افیون در شرق کشور شد.
همه جا بود و نبود
از سال ۷۶ که سردار سلیمانی به فرماندهی سپاه قدس رسید تا ۱۴ یا ۱۵ سال بعد باز هم ما نام و نشانی از او در رسانهها نمیبینیم. گویا در این سالها دستگاههای اطلاعاتی بیگانه بهتر از ما «سردار» را میشناختند. برای همین نخستین بار رسانههای غربی بودند که پیش از جنگ ۳۳ روزه در لبنان، جسته و گریخته از ژنرال ایرانی و نقش ایرانیها حرف زدند. بعدها هم -گاه و بیگاه- تصاویری از سردار سلیمانی در سوریه که درگیر یک جنگ جهانی شده بود، منتشر شد. با این همه در ایران اما انگار همه روزه سکوت گرفته بودند و در این باره سخن نمیگفتند. شاید همین سکوت به داستانسازیهای بیشتر در رسانهها و فضای مجازی دامن میزد. با حمله مستقیم داعش به عراق و زمانی که آنها به نزدیکی بغداد رسیدند، داستان اما جور دیگری شد و گویی ورق برگشت. حالا ایران هم انگار مایل به انتشار خبرها و تصویرهای حضور حاج قاسم در خط مقدم نبرد با داعش بود. پیام این تغییر رویکرد به دنیا شاید این بود که در تحولات منطقه، نه تنها ایران منزوی و منفعل نشده است، بلکه در متن ماجرا حضور جدی دارد.
چنین بود که سردار ایرانی از تاریکی خارج شد تا همه دنیا او را بشناسند و در یک خط اعتراف کنند که «حاج قاسم، همه جا هست و هیچ جا نیست!»
فرقی نمیکند باور کنیم یا نکنیم
همین حالا هم که نامش را جستوجو کنید به جز اخبار شهادتش، چشمتان میافتد به قصههایی که از حاج قاسم ساختهاند. از نامهای که وزیر دفاع آمریکا روی میزش پیدا کرد و امضای قاسم سلیمانی پای آن بود (اگر لازم باشد از این هم نزدیکتر میشویم) تا پیامک به ژنرال پترائوس و... فرقی نمیکند، اینها را باور کنیم یا نکنیم. همه این حرف و حدیثها نشان میدهد شخصیت آرام، متین، بیحاشیه اما با صلابت، چقدر توی دل دشمنان را خالی کرده بود. نگاهی بیندازیم به اظهارنظرهای آن دورانِ خارجیها درباره حاج قاسم: «استراتژیست بینظیر و باهوشتر از هر آدمی است/ او همیشه غایب است! / مهمترین استراتژیست نظامی جهان از زمان مارشال رومل تا امروز است/ او فرماندهی نیست که همیشه پشت جبهه بماند و نیروهایش را به نبرد بفرستد... یک مقام سابق ارشد عراقی هم درباره حاج قاسم گفته بود: زمانی که وارد اتاقی میشود که مثلاً ۱۰ نفر در آن حضور دارند، او جلو نمیآید، همان جا در طرف دیگر اتاق بسیار آرام مینشیند. صحبتی نمیکند، نظری نمیدهد و تنها مینشیند و گوش میدهد؛ و اگرچه قطعاً همه در آن اتاق تنها به او فکر میکنند». زلمای خلیلزاد، سفیر سابق آمریکا در افغانستان نیز در مورد سردار سلیمانی گفته است: «همانقدر که مقامات آمریکایی سلیمانی را به جنگافروزی متهم میکنند، او در ایجاد صلح نیز برای رسیدن به اهدافش فعال بوده است. او در پایاندادن به درگیریهای نیروهای مقتدی صدر و نیروهای عراقی در بصره نقشی حیاتی داشت، تهدیدی که میرفت ناآرامیهای آن گسترش یافته و پیامدهای وخیمی بهویژه برای منابع نفتی عراق در پی داشته باشد». از میان خودیها اما بیش از همه توصیف رهبر انقلاب به دل میچسبید: «حاج قاسم، شهید زنده است».
همین سه ماه پیش
همین سه ماه پیش «الطاف حسین» تحلیلگر مسائل سیاسی - نظامی در مقالهای با عنوان «قاسم سلیمانی؛ ژنرال شماره یک جهان» نوشت: در حال حاضر، برترین کارشناس نظامی در جهان چه کسی است؟ طبیعی است که در پاسخ به این پرسش اختلاف نظر وجود خواهد داشت. اما یکی از پاسخهای احتمالی میتواند این باشد که برترین شخصیت نظامی همان کسی است که نامش در صدر فهرست ضربه به سازمانهای سیا و موساد قرار دارد. در حال حاضر، سلیمانی به عنوان حریف سیا و موساد اهمیت زیادی پیدا کرده است. نه تنها در منطقه خاورمیانه بلکه او توجه فضای نظامی جهان را به سوی خود معطوف داشته است... نارضایتی آل سعود از ژنرال سلیمانی نیز بر کسی پوشیده نیست. در این حال، سازمان اطلاعات اسرائیل مدعی است آمریکا حداقل دو بار فرصت یافت اما ژنرال سلیمانی را نکشت، زیرا آمریکا برای مهار داعش وجود وی را ضروری میدانست. علاوه بر این، آمریکاییها میدانند که آیت الله خامنهای هر گونه حمله به قاسم سلیمانی را حمله به خویش تلقی میکند. در نتیجه، ایران در عراق و افغانستان روزگار سیاهی برای آمریکاییها به وجود آورده است. آمریکاییها پس از کشف رد پای بن لادن میتوانستند به آسانی علیه وی عملیات انجام دهند اما عملیات علیه ژنرال سلیمانی فرق میکند و غیرممکن است. مقامات سازمان CIA به خوبی میدانند که کشتن ژنرال سلیمانی به معنای پاشیدن بنزین روی آتش است. یک چنین اقدامی آمریکاییها را وارد جنگی میسازد که پایان ناپذیر خواهد بود...».
انتهای پیام/
نظر شما