جشنواره فیلم فجر «مثل همیشه» شروع شد. بلیت ها فورا فروش رفت، سینمای اصحاب رسانه صف های طولانی و انتظار را به خود دید و حواشی روزهای اخیر مبنی بر تحریم و امثالهم، در حد ۴توییت و پست اینستاگرام باقی ماند. تحلیل این واقعه نیازی به تشریح و تفسیر ندارد چرا که فاصله ی برخی هنرمندان با فضای عمومی جامعه در گذشته هم ثابت شده بود و این بار بین نخبگان و هنردوستان هم نمایان شد. از این که بگذریم، سینمای اصحاب رسانه ۳فیلم را در روز اول خود در معرض قضاوت منتقدان و خبرنگاران سینمایی قرار داد.
سه کام حبس برای دیده نشدن!
«سه کام حبس» عنوان فیلم سامان سالور بود که به معضل اعتیاد اختصاص داشت. این فیلم از بازیگران سرشناسی چون محسن تنابنده و پریناز ایزدیار بهره برد اما نتوانست شکل صحیحی از اصل ماجرا را روایت کند. نزدیک به ۳۰دقیقه ی ابتدایی فیلم، صرف معرفی شخصیت ها و فضای قصه شد اما طولانی و بدون کشش. از دقایق ۲۰ فیلم، مخاطب از خود سوال می کند پس کی قرار است اتفاق اصلی بیفتد و به اصطلاح، فیلم شروع شود! در ادامه نیز اگرچه اعتیاد و تبعات آن برای خانواده ها مورد بحث قرار گرفت اما حرف جدیدی که قبلترها گفته نشده باشد، ندیدیم و نشنیدیم. ایزدیار، سمیه ی ابد و یک روز را تکرار کرد با تفاوت های فاحشی از کم رمق بودن فیلمنامه گرفته تا واکنش های معمولی به گره های داستان. سالور، فیلم چرک و مشمئز کننده ای ساخته تا بهتر دیده شود اما تاثیری جز گیشه گریزی و ملال آوری برای مخاطب ندارد. باورهای مذهبی هم دستمایه ی نقد کارگردان قرار گرفت بدون آن که کمکی به پیشرفت قصه بکند. انگار قرارست برای بهتر دیده شدن، چند نقد و متلک به این عقاید بیندازیم و بدون نتیجه، رها کنیم.
حمله به قصاص، این بار با گاو سفید
فیلم های ضدقصاص در سال های اخیر کم ساخته نشده اند. منتهی تفاوت آن ها با ساخته ی بهتاش صناعی ها در این است که آن ها در مدح بخشش و برتری آن بر انتقام پافشاری کردند و این یکی از اصل و اساس قرارست این حکم قضایی مبتنی بر شرع را بکوبد. قصه، جذاب است و نو. داستان یک قاضی که با حکم اشتباهش مبنی بر قصاص یک متهم، منجر به مرگ فرد بی گناه می شود و خود را به خانواده فرد اعدامی نزدیک می کند تا از عذاب وجدان خود بکاهد.عدم استفاده از بازیگران سرشناس از مزایای فیلم است. نماهای متفاوت، استفاده از قاب های خاص و پایان شگفت انگیز نیز می تواند از مزایای دیگر فیلم باشد. اما به راحتی می توان ۲۰دقیقه از فیلم را حذف کرد بدون آنکه خللی بر قصه وارد شود. سکانس حستجوی دفترچه حساب بانکی، حضور قاضی در خانه خود، حضور مادر در مدرسه دخترش و صحبت با معلم مدرسه از بخش های زائد فیلم هستند. اما بحث اصلی ما، رویکرد فیلم است. قصیده ی گاو سفید بسیار نماد گراست و با حال و روز امروز ما تطابق دارد. روی ماجرا، اشتباه یک قاضی، عذاب وجدان و جبران است با یک پایان تلخ اما لایه زیرین فیلم، نقد جدی به قصاص و عدم عذرخواهی مسئولان از وقایع است. به طور کلی نمی توان به این بهانه که سینما صرفا مشکل را مطرح می کند و به راه حل کاری ندارد، فیلم ساخت و نگران برداشت جامعه نبود. احکام الهی، فلسفه و شان نزول خود را دارند و نمی توان از یک زاویه، یک عیب را یافت و بر کل آن تاخت. فیلمساز هیچ گاه به خود زحمت نمی دهد تا مجرمانی را نشان دهد که بارها با پایان مدت محکومیتشان خلاف سنگین تر مرتکب شده اند. فیلمساز هیچ گاه فرصت این را نمی کند و یا در فضای شبه روشنفکری جرات نمی کند تا قاتلی را نشان دهد که بخشیده شده و دوباره مرتکب قتل شده است. (مانند وحید مرادی، اوباش معروف تهران که سال گذشته برای دومین قتل خود به زندان افتاد و توسط همبندان خود کشته شد)
قصیده ی گاو سفید به بدنه قوه قضاییه چون زندگی شخصی قاضی، تعاملات قضات و برخود حفاظت و اطلاعات قوه ورود کرده است و این مساله به نوبه خود می تواند تابو شکنی و جذاب باشد اما مونولوگی است که جای بحث و نقد جدی دارد.
عامه پسند یا کافه ترانزیت۲؟
«عامه پسند» سومین ساخته ی سهیل بیرقی پس از فیلم های سینمایی «من» و «عرق سرد» است که ماهیتی اجتماعی دارد. داستان زنی که پس از ۲۸سال زندگی مشترک، طلاق گرفته و به شهر پدری خود رفته تا زندگی جدیدی شروع کند. مقاومت سنت در برابر مدرنیته و شکست مدرنیزم بر اثر پس زدن جامعه، کل ماجرای فیلم است با چاشنی حقوق زنان و حمله به باورهای سنتی. این فیلم شدیدا آدم را یاد کافه ترانزیت، ساخته ی کامبوزیا پرتوی با بازی درخشان فرشته صدرعرفایی می اندازد. فاطمه معتمد آریا هم بازی جذابی در عامه پسند دارد و جنس بازی اش با صدرعرفایی متفاوت است. اما هردو کافه تاسیس می کنند و مشکلاتی پیش روی خود دارند. نوع روایت و شلخته بودن آن از مزایای فیلم است و کارگردان از روایت خطی و معمولی خودداری کرده است. صحنه زاید در فیلم زیاد نیستند و تدوین قابل قبولی دارد. باران کوثری در نقش یک زن خاکستری اما سنتی و منفعت طلب ظاهر شده که بازی قابل قبولی دارد اما لهجه ی شهرضایی (شهری که داستان آنجا اتفاق می افتد) را اصلا مناسب صحبت نمی کند. اساسا عیب فیلم های تهران گریز ما، عدم تسلط بازیگران تهرانی به لهجه های بومی است.
عامه پسند صرفا روایت می کند و نتیجه اش همان درجا زدن و ناامیدی است. قرارست چه کنیم تا مشکل برطرف شود؟ باورهایمان را عوض کنیم؟ مدرن شویم؟ این فیلم هیچ راه حلی ارائه نمی کند و صرفا می گوید همین است که همان.
نظر شما