آرش شفاعی/
توجه: این یادداشت ممکن است بخشی از داستان دو فیلم را برای شما آشکار کند. لطفاً پس از دیدن فیلمها، آن را بخوانید!
«شنایپروانه» و «بیصدا حلزون» علاوه بر اینکه هر دو نام یک جانور را در عنوان خود دارند، یک شباهت دیگر هم دارند و هر دو ساخته کارگردانهایی هستند که نخستین فیلمشان را در جشنواره عرضه کردهاند.
یک شباهت دیگر هم در هر دو فیلم هست، اینکه هر دو فیلمساز به سوژههایی پرداختهاند که در مجموعه سینمای ایران یا اصلاً کسی دور وبر آنها نمیرود یا اگر هم برود، خیلی نادر است. البته سوژه «شنایپروانه» نزدیکیهایی به برخی فیلمها دارد، اما مسئله اینجاست که آن فیلمها گوشه چشمی به سینمای خارج از ایران هم داشتهاند، ولی این یکی تا مغز استخوان ایرانی است.
همهچیز سینماست
از «شنایپروانه» شروع میکنیم، فیلمی به کارگردانی محمد کارت، کارگردانی با سابقه آشنا و پربار در ساخت فیلم کوتاه و مستند. با بازی جوادعزتی، امیر آقایی، طناز طباطبایی، پانتهآ بهرام و... و همراهی رسول صدرعاملی به عنوان تهیهکننده و مشاور کارگردان. در فیلم روند تغییر فردی را از برادر کوچکتر، ساکت و منفعل به انسانی فعال و تصمیمگیر شاهدیم. پانتهآ بهرام در نشست خبری فیلم، جدا از حاشیهسازی بر سر حجابش، حرف مهمی زد. او گفت: من این فیلم را بازی کردم، چرا که این فیلم با وجود ظاهر مردانهاش، فیلمی به شدت فمینیستی است. به نظرم او درست گفت، اما همه واقعیت فیلم را ندیده بود. فیلم فقط درباره اعمال قدرت مردان بر زنان و محکوم بودن زنان به پذیرش این روند نیست، بلکه درباره نفس قدرت است. فیلمی درباره قدرت، با همان روایت فوکویی از قدرت، پدیدهای که در همهچیز و همهجا حضور دارد و موجب ایجاد کنش و واکنشهای انسانی میشود. قدرت فقط در بازوان ستبر و قمه دست «هاشم» نیست، در تصمیم «حجت» هم هست، از همان روزی که تصمیم میگیرد عمل مهم زنش را به تأخیر بیندازد تا پایان ماجرا که سرنوشت «هاشم» و «مصیب» را او تعیین میکند. همه خشونتها و خیانتهایی که مانند ضربههای محکم و گیجکننده بر شقیقه مخاطب وارد میشود، سر همین است که همه میخواهند حداکثر قدرت را به دست بیاورند و حداکثر قدرت را اعمال کنند.
بر این مبنا و با این خوانش اگر فیلم را ببینیم، «شنایپروانه» در عمیقترین لایههایش یک فیلم سیاسی است. فیلمی که به جای استفاده از نریشن یک رئیسجمهور سابق یا طنزکلامی، با استفاده از جملات مشهور شخصیتهای سیاسی، به نفس سیاست میپردازد. از این نگاه، رفتار «حجت» به مثابه یک سیاستمدار موفق قابل ارزیابی است، مردی که هم میتواند دشنامها و تحقیرها را تحمل کند و واکنش نشان ندهد و هم میتواند بازی را به گونهای پیش ببرد که دلش میخواهد. از لحظهای که دست به مهره زده، بازی شروع شده، اما او در میانه بازیهای پیچیده صحنه قدرت، روش خود را دارد. روشی که هم در آن خشونت مستتر است و هم سکوت و فریب. ممکن است گروهی دوست داشته باشند این خوانش از «شنایپروانه» را به وضعیت اجتماعی و سیاسی امروز ایران تعمیم دهند. این تعمیم اگرچه میتواند بخشی از حقیقت فیلم باشد، اما نباید نفیکننده این باشد که محمد کارت در این فیلم با همه ابزاری که سینما در اختیار او قرار داده، به میدان آمده و توانسته است فیلمی بسازد که همه چیزش سرجای خودش است. فیلمنامهای محکم، کارگردانی درست و حفظ فوقالعاده ریتم فیلم، بازیها، موسیقی، صحنهآرایی، گریم و... همهچیز درست و فکر شده است و پیش از همهچیز «سینما» است. کسی اگر با حرف فیلم مخالف است، جوابش را با سینما بدهد.
فیلمی در ستایش «صدا»
«بیصدا حلزون» فیلمی به کارگردانی بهرنگ دزفولیزاده، نویسندگی محمدرضا رهگذر و بازی هانیه توسلی، مهران احمدی، پدرام شریفی و محسن کیایی. سوژهیابی فیلم عالی است، دست گذاشتن بر موضوع زندگی ناشنوایان، در سینمایی که خاطره «پرنده کوچک خوشبختی» را در ذهن دارد. این بار فیلمساز یک قدم جلوتر آمده و موضوع هویتطلبی ناشنوایان را هم مطرح کرده است. فیلم فقط روایت شنواها از ناشنواها نیست، صدای ناشنواها هم در آن شنیده میشود. صدایی که میگوید آن قاضی که درباره کودک ناشنوا تصمیم میگیرد، خود شنواست و دنیای ما ناشنوایان را نمیشناسد، پس حق ندارد درباره ما تصمیم بگیرد. فیلم با این موضوع پیش میآید ولی مشکل عدمتطابق ظرف و مظروف پیش میآید! سوژه جان و قدرت زیادی برای پرداخت ندارد و کارگردان مجبور است آن را همراستا با داستانهای فرعی و موازی پیش ببرد و این داستانها جایی که باید به هم برسند و نقطه اوج داستان را رقم بزنند، هر کدام به سمتی میروند و تمرکز داستان چنان از دست میرود که دیگر همه داشتههای فیلم از ابتدا به سمت فراموشی میرود. شخصیت پدر با بازی محسن کیایی که به واسطه شغل و هویتطلبی خود میتوانست شخصیتی ماندگار و ویژه در سینمای ایران باشد، چنان یک سویه و بیمنطق پرداخت شده است و چنان بیبنیاد و باسمهای از داستان حذف میشود که تماشاگر حیرتزده میشود. مردی که به همه حمله میکند، بیدلیل عصبانی میشود و هیچ منطقی سرش نمیشود، ناگهان سرش به چیزی میخورد و میمیرد و وقتی همسرش از مرگ او باخبر میشود، خون او را با پول معامله میکند و دیگر هیچکس نه برادرش، نه پلیس و نه حتی پسرش در جستوجوی او نیستند! حتی برادرش حاضر نمیشود برای پیدا کردن او سفرش را به خارج به تأخیر بیندازد و با فرستادن یک پیام، قضیه را پایان یافته تلقی میکند. فیلم در داستانپردازی ضعیف است، از بینرفتن هارد، خودکشی حرفهای صاحب آتلیه و حتی تمهیدات سناریو برای برخی اتفاقات دمدستی است. کارگردان سعی کرده با صداها بازی کند. یکی از تمهیدات او این است که ما در برخی صحنهها، صدایی را میشنویم که از سمعک «الهام» به گوش میرسد، اما این سمعک درست وقتی خراب میشود که فیلمنامه و داستان نیاز دارند. این تهمید آنقدر در طول فیلم تکرار میشود که دیگر جذابیت خود را از دست میدهد. نکته مهم در این فیلم این است که به دلیل عدمحضور فیلم در بخش سودایسیمرغ، بازی بسیارخوب و ماندگار هانیهتوسلی در داوریهای جشنواره دیده نخواهد شد.
نظر شما