یک سوژه جذاب تاریخی
لباسشخصی - امیرعباس ربیعی
بسیار خوشحالم از اینکه سینمای جمهوریاسلامی سرانجام در حال خوشامدگویی به سوژههای انقلاب اسلامی است. خوشحالم که سرانجام نقشه گنج پیدا شده و بچهها در حال نقشهخوانی هستند. خوشحالم که روزبه روز به گنج نزدیکتر میشویم. لباس شخصی هم با درونمایه نفوذ و دستمایه قرار دادن پرونده جذاب حزب توده، یک الماس از این گنج را زیر تراش گذاشته است. فیلم البته خامیهای یک فیلماولی را دارد. خامیهایی که بیشتر مربوط به تاریخی بودن کار است. انتخاب بد هنرپیشهها که ظاهراً شبیه بودن در آن مهمتر از قوت در بازی بوده است، گریم، برخی ارجاعات فرامتنی و... اما اینها چقدر مهم است؟ جذابیت و کشش سوژه آنقدر هست که فیلم را به اثری ماندگار تبدیل کند. این فیلم نشان میدهد جوانهای فیلمساز به تاریخ علاقه دارند و قدم بعدی همراهی مدیران سرمایهگذار برای ساخت آثار پرهزینه تاریخی است.
شب کوری
شنای پروانه – محمد کارت
دنیای کسلکننده آقای کارت همان است که در مستندهایش بود. قصه لاتها، قمهکشها و خالکوبها، قهوهخانهها، معتادها و غیرتیها و...، قصه نزاعهای گروهی، قتلهای ناموسی و جنایتها و قصه انتزاع ذهنی از برخی گزارههای ناقص بیرونی. آقای کارت فیلمساز بااستعدادی است، اما دچار نوعی ترس از امید و روشنایی است. شاید نوعی بیماری نورهراسی و یا ترس از نور با نام فتوفوبی، حالتی که فرد از نور ترسیده یا از آن بدش میآید. دنیایی که خود و تماشاگرش را دچار شبکوری میکند. نکته مهم دیگر شنایپروانه اشتباه گرفتن فضای روانی سینمای مستند و داستانی است. قصه مستندهای آقای کارت با اینکه به همین میزان سیاه و مشمئزکننده بود، اما چون از دنیایی واقعنما بیرون میآمد، میتوانست به میزانی تماشاگر را دچار همدلی کند، اما اینجا در دنیای سینمای داستانی، همان ذهنیتها تبدیل به اثری با نمادها و شخصیتهای کلیشهای و بسیار تکراری شده است. مفاهیمی که سالهاست در سینمای ایران دستمال مصرف شده و دورانداخته هستند. قتل ناموسی، هیولای غیرتی، ریشوهای متعصب، زن مظلوم قربانی، کارتنخوابی و... . به همه اینها شهر هرتی را که در آن نهقانونی است نه نظارتی، نه پلیس هست و نه قاضی و نه حتی یک آدمیزاد از مردم که در برابر لاتها سؤال کند و بایستد، اضافه کنید. فرضاً محله فیلم شنایپروانه هیچ عامل نظارتی و مقاومتی ندارد. مسجد و پایگاه بسیج ندارد. نیرویانتظامی و پاسگاه هم ندارد. چهارنفر جوان جوانمرد هم ندارد؟ چطور استخر سرپوشیده دارد؟ دنیای محمد کارت همان دنیای کسلکننده قیام فردی آقای کیمیایی است. اصلاً شاید کیمیایی این فیلم را دیده و تصمیم گرفته فیلمش را در جشنواره شرکت ندهد و خیالش راحت بوده که یک ادامهدهنده راه پیدا شده است. رحمت خدا به روح آن شهید بزرگ که گویی این جملات را همین امروز و برای همین فیلم نوشته است :«دنیایی که در فیلم تصویر شده یک «شهر هرت» است، یک بلبشوی واقعی؛ نه نظارتی از بالا از جانب حکومت و نه نظارتی از پایین از جانب مردم بر این امپراتوری قاچاق، خیانت، دزدی و بیناموسی ، جعل اسناد، کوپن و دلارفروشی و ... است. تشویق به قیام فردی برای ازاله ناهنجاریهای اجتماعی حتی در روزگار شاهان راهحل خوبی نیست، آن هم اینقدر سطحی. ناهنجاریهای اجتماعی کُندهخشک درخت که نیست؛ ریشه در اعماق دارد».(مرتضی آوینی، آیینه جادو جلد 2، نقددندان مار مسعود کیمیایی)
دوزیستی در نمای درشت
دوزیست – برزو نیکنژاد
در «دوزیستی» سینمای ایران همین بس که نویسنده سریال بسیار خوب، شریف، دینی و امیدبخش دودکش و فیلم سینمایی لطیف و دلپذیر زاپاس«دوزیست» میسازد. از این دست دوزیستیها را در سالهای قبل هم دیده بودیم. محسن طنابنده طراح پایتخت، «قسم» میسازد، در جشنواره فجر نامزد 6جایزه میشود و سال بعد در حالی که مشغول ساخت سری جدید پایتخت است و پول میلیاردی از بیتالمال میگیرد، جشنواره صاحب همین بیتالمال را تحریم میکند. در همین جشنواره امسال خانم سازنده یک مستند و یک فیلم کوتاه، مستند را از جشنواره بیرون میکشد و فیلم کوتاه را نگه میدارد، چون قرار است هم جایزه جشنواره جمهوریاسلامی را بگیرد و هم گرینکارت. از بحث دور نشویم. «دوزیست» یک آش شله قلمکار است. قصه از همگسیخته و فیلمنامهای پر از حفره که بخشهایی را نمیفهمی و بخشهایی را مدتها بعد میفهمی. روابط تعریف نشده، شخصیتهای کاریکاتوری در یک فیلم جدی، پلانهای خفهکننده دائم بسته که مثلاً برای ایجاد حس کلافگی تماشاگر ایجاد شده و الآن است که کارگردان بگوید: «دیدی کلافهات کردم، پس موفق بودم» غافل ازاینکه خود قصه و فضاسازی باید حس کلافگی را با خود بیاورد نه بازی با شماره چشم تماشاگر و بستن فیلم بر کلوزآپهای خستهکننده. «دوزیست» دو نقطه امیدوارکننده هم دارد. یکی بازی به نسبتاً خوب پورصمیمی و یکی سکانس درخشان دیالوگ مریم و آزاده یا همان لی لی لی لی حوضک.
نظر شما