قدس آنلاین - گروه استان ها، اگر پای درد و دل مادربزرگها بنشینید خواهند گفت که در گذشته چه روزهای خوش و شیرینی را سپری کردهاند؛ ازروزهای نوروزی بگیریم تا شبهای یلدا و حرفهایی که پشت بندش تجربیاتی برای ما جوان ترهاست.
یادم هست مادربزرگم از روز طبیعت میگفت که قدیمیترها چطور آن روز راجشن میگرفتند، درست ۶۰ سال پیش که رفتن به کوه و صحرا و دشت و دمن وبوستان و چنین جاهایی خیلی مرسوم نبود.او تعریف میکرد: «شب قبل از روز طبیعت برنامه میچیدیم که چه کارهایی فردایش انجام دهیم تا اهل خانه آن روز را به خوشی سپری کنند و یک سالشان تضمین شود که مدام روی خوش زندگی را ببینند.
صبح روز ۱۳ بدر، کل حیاط خانه را جارو می زدیم که قبلش همه جا را آبپاشی کرده بودیم تا بوی گرد و خاک بلند نشود اما بوی نم همه جا را برمیداشت ومن ساعتها آن را استشمام و کِیف میکردم.
«برنجِ پلو» را ساعتی با نمکسنگ می خواباندیم تا کمکم شوری بگیرد وبرای ناهار آماده شود، غذا روی آتش هیزم طبخ میشد، چه غذایی بود! یادشبخیر «رشته پلو» با روغن حیوانی آن هم با شربت شیره سِرو میشد که مزه خاصی میداد.
فکر نکنید غذاهای آنچنانی درست میکردیم، نه همین چیزهای ساده بود اما در عوضش کلی خوش میگذشت و ۱۳ ما به در میشد.
آن موقع پارک و جای دیدنی برای ما نبود، حتی صحرا هم نمیرفتیم و بعدها حالا دیگه یاد گرفته بودیم توی باغهامون جشن بگیریم اما من پشت بام خانه خودمان را بیشتر دوست داشتم.
نزدیکای ظهر سماور ذغالی را بالای پشت بام میبردیم و فرشهای سه متری را آنجا پهن میکردیم و ساعتها مینشستیم و خوراکیهای خوشمزهای که ازچندماه پیش نگه داشته بودیم تا این روز بالاخره برسد، میخوردیم. آجیلمان مویز و کشمشی بود از انگورهای آویزان به طناب سیم برق کشی، که مدتی بالای سقف زیرزمین میماند تا در شب چرههای زمستون و عید نوروز چیزی برای خوردن باشد؛ گاهی هم داخلش گردو و بادام کوهی پیدا میشد».
وقتی ما به این تعریفهای مادربزرگ میخندیدیم و با تعجب میپرسیدیم پشتبام؟، و بعد پشت سرش میگفتیم خجالت نمیکشدید که این روز را آنچا به در کنید؟ میگفت «نه جانم، ما که تنها نبودیم همه همسایهها بودند، خب آن روزها اینها مد بود». ادامه که میداد از تعارف خوراکیها بین همسایهها تعریف میکرد که بین همدیگر پخش میکردند تا مشغل زمبه هم نشوند و راحت چیزی از گلویشان پایین برود تا خلاصه از بازی «پله دسته»، «چلینگ»، «یک قل و دوقل» و «طناببازی» بچههای داخل حیاط که وسط حرفهاش هم از هر کدام که سر درنمی آوردیم یاد میداد چطور بازی کنیم.
آخر تعریفش به غروب آفتاب آن روزها ختم میشد که مردم آرام آرام به داخل خانههایشان برمیگشتند تا با سالی و ایامی تازه، زندگی را با طراوتی دیگر آغاز کنند.
تعریفهای مادربزرگ از رسوم قدیمی بخشی از ایرانیان، با شادی در ۱۳ فروردین ماه آن هم در پشت بام خانه شنیدنی بود و هر سال روز طبیعت ما راوسوسه میکرد که قید طبیعت گردی را بزنیم و بالای پشت بام خانه برویم واین روز را جشن بگیریم اما مگر میشد دیگر اعضای خانواده و فامیلها را راضی کرد؟.
گویا روز طبیعت امسال با بقیه سالها فرق دارد و خانواده ما و فامیلها برنامه پشت بام و حیاط منزل خود را چیدهاند و من هرچند از این موضوع خوشحالم که مثل مادربزرگ آن لحظات را تجربه میکنم اما دوست نداشتم به این ختم شود که به خاطر یک بیماری باشد، کرونایی که یکی پس از دیگری هموطنانم را به کام مرگ میکشاند. اما در پستوی همه خانهها زندگی جاری است، زندگی همه انسانهایی که عاقلانه و عاشقانه همدیگر را دوست دارند ونمیخواهند در این روزهای کرونایی فریب طبیعت زیبا را بخورند.
مردم با فرهنگ اصیل ایران تصمیم گرفتهاند همه در خانه بمانند تا در شوق خندههای دورهمی، مرگ، فردا به عزیزانشان نخندد و آنها خوب میدانند که این روزها خانه امن ترین جا برای شادی و تداوم زندگی است.
نظر شما