رقیه توسلی
فرض را میگذارم بر اینکه شما هم مثل فلفل دلمهها، نر و ماده دارید.
پس از شما میخواهم چند لحظه دست از قایمباشک برداری و کناردستم فقط روی هوا بچرخی و دل بدهی به حرفهایم، خانوم ویروسه. چون میدانم امکان ندارد اینجا بغل گوشم نباشی. خیلی چیزهای دیگر را هم میدانم.
پس بیمقدمه عرض کنم؛ بو بکش. اینجا خانه من است که بوی زنجبیل و دارچین و دلهره میدهد این روزها... از وقتی سروکله قومِ مغولیتان پیدا شده و از وقتی اسم و رسمتان را توی خبرها به سمع و نظرم رساندند.
سفرههای یکبار مصرفی که پهنِ میز و پای در و توی مطبخ میکنم را حتماً دیدهای. جوری شده که خانهام را نمیشناسم با این تغییر ۱۸۰ درجهای.
آمار قتلعامتان را دارید حتماً اما بد نیست یکسر با من تا صفحه اجتماعیام بیایی. ببینی مرا سوگوار چند نفر کردهاید.
میدانی چه میخواهم بگویم. حرف حسابم این است از پاقدم شوم شما، بیکار و خانهنشین شدم تا اطلاع ثانوی. حالا نه بیکارِ بیکار. شدم دورکار با اُفت درآمد محسوس. که برای خودش دهها زخم عمیق به حساب میآید. اصلاً چرا خودم را خسته کنم برای توِ میکروسکوپی که نمیدانی حق الترجمه چیست و اساساً یک من ماست چقدر کره میدهد؟
گِردالی هزار دست! تشریففرمایی شما و اقوامتان باعث شد همان خواب کمی که داشتم پیوست شود به کابوس و خیال.
آشپزخانه که عمری مأمن الهام و سرخوشی و انرژیام بود، این روزها فقط برایم شده جای سابیدن و وسواس. جای آب ژاول و الکلی که بعید میدانم ۷۰درصد باشد.
خانواده داری یا مجرد نمیدانم، اما ۵۸ روز است غریبم کردهاید، تو و فک و فامیل بدتر از خودت. جوری که میترسم از یک فرسخی خانه عزیزترینهایم رد شوم که نکند خدای ناکرده شما روی کولم نشسته باشید و سوغات ببرمتان. شما بزدلهای نامرئی که جز خنجر زدن از پشت، هنر دیگری ندارید.
و نمیدانید آدمیزادی که دلتنگیاش را با قرصهای آرامبخش و کدئین هی میدهد پایین، ویروس کشان هم میتواند راه بیندازد روزی. دست ببرد توی جیبش و ژل ضدعفونیاش را بکشد بیرون و دهها تنتان را به درک واصل کند ...
آهای خانوم ویروسه خواستم بگویم بار و بندیلتان را همانطور که آوردید و پهنِ شهر و دیارمان کردید با دستِ ادب بقچه کنید و بیخداحافظی بروید. نه از ایران که از سیارهمان... وگرنه در جریان که هستید تا ساخت و پرداخت دارو راه دوری نیست. اما ترجیحمان این است که سیل خون راه نیفتد.
چون خانوم سنگدل! ما مثل شما نیستیم که دیدن مرگ و اشکِ موجودات دیگر بهمان بچسبد.
پنجشنبهنوشت:
خانوم ویروس! شما بابا ندارید، درست... «عزیز» ندارید، درست... گلی و آفرینش و فرید و آبان ندارید، درست... شغل و دل و عقل و وجدان ندارید، این هم درست... جان که دارید! شاید بد نباشد مغرور نشوید به خودتان و تا زمان هست، بگریزید.
آخر ما آدمها ضربالمثلی داریم که میگوید: خودکرده را تدبیر نیست!
نظر شما